پايگاه خبري تحليلي «پارس»- امیر حسین صالحی- امام‌صادق علیه‌السلام فرموده‌اند: «الحرُّ، حرٌ علی جمیعِ أحوالِه/ انسان آزاده، در همه حال، آزاده است». نمونه بارز این آزادگی را از قیام عاشورا همه می‌شناسند.  همان روحيه تا زمان معاصر ما هم ادامه پيدا كرد و آزادگان پيدا شدند كه پاي اسلام ايستادگي كردند. طيب حاج‌رضايي را كمتر كسي است نشناسد و نداند به‌خاطر قيام سال 42 و احترامش به امام‌خميني(ره) چطور توسط عوامل شاه محكوم به اعدام شد؛ اگرچه مرگ توان محو كردن نام او را نداشت اما اينكه چطور زندگي كرده هم مهم است. از همين رو با بيژن حاج‌رضايي، پسر طيب به گفت‌وگو نشستيم. او كه كمي از ارائه تصوير نادرست از پدر گلايه داشت، معتقد بود شرارت در ذات پدرش وجود نداشته و اين روحيه آزادگي او بوده كه شهادت را برايش به ارمغان آورده است.

teyebhorrezaman (12)

مجسمه طیب حاج رضایی

مهم‌ترين ويژگي شخصيتي مرحوم طيب چه بود و چطور آنقدر مشهور شد؟
دل‌نازكي و زودباوري از ويژگي‌هاي اصلي مرحوم پدرم بود. نسبت به مردم و تلاش براي رفع مشكلاتشان بسيار حساس بود. يادم مي‌آيد خانه ما براي خودش يك دارالحكومه بود و ما حتي يك روز را هم نديديم كه جلوي خانه خلوت باشد و مراجعه‌كننده‌اي نباشد. پدرم ساعت يك از ميدان تره‌بار به خانه برمي‌گشت و تا آن موقع، يك صف طولاني جلوي در خانه ما تشكيل شده بود. پدرم با حوصله به حرف‌هاي آنها گوش مي‌داد و سعي مي‌كرد تا جايي كه دستش مي‌رسد مشكلات آنها را حل كند. اغلب افرادي كه در خانه ما مي‌آمدند فقير بودند و مشكل مالي داشتند و پدر سعي مي‌كرد به آنها كمك كند. اين روحيه پدرم بود كه باعث شده الان هم كه سر قبر او مي‌رويم افراد زيادي به او ابراز علاقه و محبت مي‌كنند.

قطعا بايد بين شرارت و لوطي‌گري تفاوت قائل شد. مرحوم طيب را همه به‌خاطر لوطي‌گري مي‌شناسند؛ اما چطور شد كه او يكباره تغيير مسير داد و شد حر انقلاب؟
اين واقعا ظلم بزرگي به طيب است كه زندگي او را به 2 دوره «قبل و بعد از اسلام» تقسيم كنيم؛ بين خانواده پدري من شايد تنها كسي كه مقداري سر پرباد و دل نترسي داشت و اهل دعوا بود پدرم بود. مرحوم حسينعلي كه پدربزرگ من بود و مخصوصا عموي من حاج مسيح، از اهالي عرفان و دين بودند و در تمام زندگي خود در مسير الهي قدم برداشتند؛ پدر من هم با همه حواشي مختلفي كه در زندگي داشت نسبت به ائمه اطهار(ع) و خصوصا حضرت سيدالشهدا(ع) ارادت ويژه‌اي داشت. شاهد مثال آن هم دسته بزرگ عزاداري مرحوم پدرم بود كه از ميدان قيام و بازار راه مي‌افتاد و نزديك به 20هزار نفر از عاشقان امام‌حسين(ع) در آن حضور پيدا مي‌كردند. يادم هست كه پدرم در ايام عاشورا و تاسوعا از صبح شروع به‌كار مي‌كرد و تا شام غريبان مشغول بود؛ تنها در آن 2 روز نزديك به 5تن برنج پخته مي‌شد كه پدرم، هم در دسته و عزاداري فعال بود و هم در پخت‌وپز. به هر حال اينكه ما زندگي طيب را به 2 قسمت تقسيم كنيم اشتباه بزرگي است.

teyebhorrezaman (13)

حاج حسین علم ۲-طاهر حاج رضایی ۳-شعبان جعفری ۴-حسین مهدی قصاب ۵-طیب ۶-اکبر حاج رضایی ۷-سید اکبر خراط درکنار آیت الله کاشانی حاج حسین علم ۲-طاهر حاج رضایی ۳-شعبان جعفری ۴-حسین مهدی قصاب ۵-طیب ۶-اکبر حاج رضایی ۷-سید اکبر خراط درکنار آیت الله کاشانی

رفتار او در خانه چگونه بود؟

پدر مرحوم‌ام 2 همسر داشت كه ما از همسر دومش هستيم؛ قبل از ما 2 فرزند ديگر بودند كه هر دوي آنها به رحمت خدا رفتند و معمولا با آنها زياد رابطه‌اي نداشتيم. آن زمان پدرسالاري در همه خانه‌ها بود اما هيچ موقع پدرم دست روي ما يا مادرمان بلند نكرد و همواره اگر مسئله‌اي هم پيش مي‌آمد آن را به خوبي حل مي‌كرد. خاطرم هست كه يك روز من خيلي در خانه شيطنت ‌كردم و پدرم تازه از ميدان ميوه به خانه آمده بود مادرم كه حسابي از دستم كلافه شده بود به پدرم گلايه كرد و پدرم به سراغ من آمد. عصباني بود ولي همين كه به من نگاه كرد چنان ترسي وجودم را فراگرفت كه بعد از آن زياد شيطنت نكردم. از ديگر ويژگي‌هاي پدرم اين بود كه بايد حتما غذايي را كه مادرم پخته بود مي‌خورد و علاقه‌اي به خوردن غذاي بيرون نداشت. خورش مسما بادمجان هم موردعلاقه‌ترين غذايش بود. نگاه سربه زير پدرم بارها باعث شد كه مادرم به او اعتراض كند كه چرا مثلا زهرا خانم به شما سلام داده شما جواب او را به خوبي نداده‌ايد؟ پدرم هم مي‌گفت: «زن، من كي به نامحرم خيره شدم و به‌صورتش نگاه كردم كه حالا بدانم زهرا خانم كي هست؟» اين نگاه غيرتمدار پدرم بود كه شايد هيچ‌موقع كسي جرأت نمي‌كرد در محل به ناموس ديگري چپ نگاه كند چراكه مي‌دانست سر و كارش با «طيب‌خان» است. حتي وقتي مي‌شنيد كسي به‌خاطر مسائل ناموسي به زندان افتاده است براي آزادي او تلاش نمي‌كرد.

teyebhorrezaman (5)

تصویری از دادگاه طیب حاج رضایی

teyebhorrezaman (7)

با همه اينها بايد يك نقطه‌تحول كلي در زندگي طيب وجود داشته باشد؟

سال 1322بود كه يكي از جاهلان آن موقع به اسم «ممد پررو» با پدرم درگير شد و چند نفري در اين ماجرا حضور داشتند كه در همان دعوا اين جاهل مي‌ميرد و قتل، گردن پدرم مي‌افتد. آن زمان قانوني تصويب مي‌شود كه چاقوكش‌ها و كساني كه مخل امنيت جامعه بوده‌اند به زندان بندرعباس تبعيد ‌شوند كه پدرم هم تبعيد شد. اما در آنجا هم باز مشكلات گريبانگيرش بود. بعد از اغتشاش زندانيان، پدرم را مقصر شناختند و او را به زندان ديگري در بندرعباس بردند. آنجا به‌خاطر شرايط بد آب و هوايي مريضي‌هاي مختلف سراغش مي‌آيد و حتي بدنش كرم مي‌زند كه فكر مي‌كرده خواهد مرد اما به لطف خدا، پيرزني محلي به دادش مي‌رسد و حالش بهبود پيدا مي‌كند. آنجا تصميم مي‌گيرد از كارهاي گذشته خود توبه كند. وقتي از زندان آزاد شد به تهران آمد و در بازار ميوه نزد حاج زين‌العابدين مشغول به‌كار شد اما نقطه عطف دوم زندگي پدرم به تابستان سال 1330برمي‌گردد و دعوا با حسين رمضون يخي كه درگيري خونيني بين اين دو نفر به‌وجود مي‌آيد و هر دو را به‌خاطر شدت جراحات به بيمارستان منتقل مي‌كنند. مادر درباره آن روز مي‌گفت كه پدرت بيهوش روي تخت افتاده بود و حالش بد بود كه يك مرتبه با فرياد بلند شد و گفت زن بايد برويم كه 2 روز ديگر محرم است و سيدي در خوابم آمد و گفت «چرا هنوز تكيه نزده‌ايد؟» همين مسئله هم باعث شد كه پدرم هر سال دهه محرم تكيه برقرار كند و مراسم عزاداري داشته باشد.

teyebhorrezaman (2)

«من با اين سيد در‌نمي‌افتم»؛ اين جمله‌اي است كه مرحوم طيب درباره امام‌خميني(ره) گفت و تا آخر هم پاي آن ايستاد. چطور اين رابطه به‌وجود آمد؟
در ماجراي 15خرداد پدرم به‌طور مستقيم در امور دخالت نداشت اما روز 16خرداد او را به همراه 400نفر ديگر دستگير و راهي زندان كردند. در زندان به مرحوم پدرم گفته بودند تنها راه خلاصي تو اين است كه حاج آقا روح‌الله خميني را از قم بياوريم و با تو روبه‌رو كنيم. و تو هم در روي خود ايشان بگويي كه پول گرفته‌اي و اين غائله را راه انداخته‌اي. فشار زيادي به مرحوم پدرم مي‌آورند و راهي نمي‌ماند و مي‌گويد: «باشد مي‌گويم. شما ايشان را بياوريد. من توي روي ايشان مي‌گويم كه چرا پول داديد؟» دستگاه مطمئن مي‌شود و قول آزادي هم به پدرم مي‌‌دهد و مي‌گويد كه قدرت‌ات را هم زيادتر مي‌كنيم. جلسه‌اي براي رويارويي اين دو نفر مي‌گذارند. اين ماجرايي است كه عينا از مرحوم پدرم شنيدم. مرحوم پدرم را در محلي در عشرت‌آباد يا جاي ديگري مي‌برند. پدرم مي‌گفت كه همراه مأمورين وارد اتاقي شدم، پرده‌اي را كنار زدم و ديدم يك مرد روحاني نوراني آنجا نشسته است. از در كه وارد مي‌شوند، مأمورين منتظر بوده‌اند كه مرحوم پدرم به ايشان پرخاش كند و بگويد: «آخر مرد! پول دادي و چنين و چنان كردي»، اما همين كه وارد مي‌شود، فرياد مي‌زند: «آقا! قربان جدتان بروم. شما كي به من پول داده‌ايد؟ اصلا كجا مرا ديديد كه پول بدهيد؟ ما كي همديگر را ديديم؟ به اين نامسلمان‌ها بگوييد كه نه شما به من پول داده‌ايد، نه من از شما پول گرفته‌ام. » يعني مي‌گذارد در دهان آقا كه من اقراري نداده‌ام و نگفته‌ام كه پول گرفته‌ام و 180درجه برعكس چيزي كه به او ياد داده بوده‌اند، مي‌گويد. وقتي بيرون مي‌آيد، نصيري (رئيس ساواك)پشت در بوده و مي‌‌گويد: «طيب خان! خودت با دست‌هاي خودت گورت را كندي.» مرحوم پدرم جواب مي‌دهد: «عيب ندارد تيمسار. من بايد 20سال قبل در زندان بندرعباس مي‌مردم. نمردم كه اين 20سال بگذرد و صاحب فرزنداني بشوم و امروز تكليفم را ادا كنم و بميرم. مردن برايم مهم نيست».

teyebhorrezaman (3)

اعدام طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی

teyebhorrezaman (9)

يك روز عادي از زندگي طيب
كار از ساعت يك بامداد شروع مي‌شد؛ يعني قانون بازار ميوه‌ اين است كه شب‌ها بار مي‌آيد و صبح حجره را جارو مي‌كنند. از سال 1332تا 1342 نبض بازار ميوه و تره‌بار دست طيب بود و هر روز برنامه همين بود كه ساعت يك بامداد با دوچرخه از ميدان خراسان به سمت ميدان شوش ركاب مي‌زد. با اينكه هميشه راننده و ماشين داشت باز دوچرخه را رها نكرد. تا نزديك نماز صبح همه‌‌چيز فروش مي‌رفت و بعد از آن بود كه بساط صبحانه «طيب‌خان» راه مي‌افتاد. مرحوم طيب هيچ موقع صبحانه نان و پنير و اين‌جور چيزها نخورد بلكه حتما بايد صبحانه‌اش پختني مي‌بود؛ كله‌پاچه، عدسي، كباب و امثال اينها صبحانه‌اي بود كه فقط براي او پهن نمي‌شد بلكه بعضا تا 500سيخ كباب هم براي صبحانه سفارش مي‌دادند و هركس كه از جلوي حجره رد مي‌شد بايد سر سفره مي‌نشست. قبل از ظهر از بازار ميوه تا ميدان خراسان يكي‌دو پاتوق قديمي بود كه او هر روز به آنجا سر مي‌زد كه قهوه‌خانه سيدعباس جاي هميشگي او بود. طيب هيچ موقع اهل دود نبود اما مي‌گفت براي اينكه به اين سيد هم خيري برسد با دوستان اينجا را پاتوق كرده‌ايم. نزديك‌هاي ظهر، تازه كار اصلي شروع مي‌شد؛ صف‌هاي 70 و حتي 100نفره از مردم، جلوي خانه ايستاده بودند و طيب بايد به كارهايشان رسيدگي مي‌كرد و بعد كه آخرين نفر مي‌رفت به خانه مي‌آمد و با خانواده ناهار مي‌خورد. بعد از ناهار 2 ساعت مي‌خوابيد و تا غروب بيرون از خانه با دوستانش بود. شب‌ها همه پشت بام مي‌خوابيدند و طيب هم براي اينكه پشت بام به ساير خانه‌ها مشرف بود سرشب زير پشه‌بند مي‌رفت و آن هم به‌صورت خميده تا نكند چشمش به خانه همسايه بيفتد؛ بازهم ساعت يك صبح آماده بود تا روز ديگري را شروع كند.

teyebhorrezaman (8)

teyebhorrezaman (11)

teyebhorrezaman (4)