به گزارش پارس نیوز، 

میلاد جلیل زاده روزنامه‌نگار نوشت: فیلم‌سازی در بستر تاریخ معاصر، همیشه جزو مشکل‌ترین فعالیت‌ها برای هنرمندان ما بوده و هر‌قدر زمان جلوتر می‌رود و مخاطب سینما و تلویزیون آگاه‌تر و حرفه‌ای‌تر می‌شود، این دشواری‌ها بیشتر می‌شوند. سینمای ایران سال‌هاست قید این قضیه را لااقل آن بخشی که مربوط به تاریخ پیش از انقلاب بوده، زده است. «جرم» مسعود کیمیایی، جزو آخرین نمونه‌هایی بود که در این فضا ساخته شد و این توجیه که ایرادات فاحش آن عمدی و معنادار بوده کسی را چندان قانع نکرد. فیلم دیگری که در این بستر ساخته شد،«سیانور»  بود و توانست کاری کند سر و صدای کسی راجع‌به آکسسوار و دکور و جزئیات تاریخی آن در نیاید. اما در حوزه سریال‌سازی، کار به این راحتی‌ها نیست. درصنعت فیلم‌سازی ایران اگر از بازه زمانی ۹۰ تا ۱۲۰ دقیقه‌ای یک فیلم سینمایی بیرون بیاید و در قسمت‌های متعدد ۴۵ تا ۶۰ دقیقه‌ای قصه‌ای را بر بستر تاریخ معاصر ایران روایت کند، با وضعیتی مواجه خواهد شد که ضعف‌های ساختاری آن به‌شدت جلوه کنند.

حسن فتحی را متخصص ساخت سریال‌هایی در حوزه تاریخ معاصر ایران، به‌خصوص پهلوی اول و اوایل دوران پهلوی دوم می‌دانستند. «شب دهم» معروف‌ترین کارش در این حوزه بود؛ سریالی مناسبتی با تم‌های عاشقانه و مذهبی که در ایام عزاداری محرم پخش شد و توجه بسیاری را جلب کرد. اما معلوم نیست اگر او همین سریال را امروز می‌ساخت، مخاطبان همچنان مثل چند سال پیش، فقط تحسین و اشتیاق نشان بدهند. با «مدار صفر درجه» معلوم شد که فتحی خیلی علاقه‌مند است داستان‌های عامه‌پسند خود را به رنگ و لعاب‌های روشنفکری تزئین کند؛ اما «مدار صفر درجه» هم اگر امروز ساخته و پخش می‌شد، از تیررس انتقادات کسانی که ایرادها و تناقض‌های تاریخی و مضمونی آن را پیدا می‌کنند در امان نمی‌ماند. «شهرزاد» اولین سریال حسن فتحی خارج از فضای تلویزیون بود که طبق همان سیاق همیشگی او روایت شد. «شهرزاد» را باید مردم می‌خریدند و این‌بار ماجرای آنتن مجانی تلویزیون در کار نبود که امکان بعضی ریسک‌ها را به کارگردان‌ها می‌داد. این سریال ساختمان خود را بر پی یک مثلث عشقی بالا برد و جزئیات دیگر را هم کاملا مطابق طبع و پسند عامه چید تا بتواند به لحاظ کمی، مخاطب مناسبی به دست آورد. اما از ادعاهای روشنفکری هم دست نشست و حتی سعی کرد تا حدودی سیاسی به نظر برسد.

 بحث‌ و ‌بررسی حول‌ مضامین عاشقانه و پیچ و‌تاب‌های اینچنینی در سریال «شهرزاد» اساسا محمل چندانی برای منتقدان و صاحب‌نظران نداشت، یک داستان عامه‌پسند که احتمالا میلیون‌ها نسخه شبیه به آن در ادبیات داستانی جهان وجود دارد، چندان ذوق وشوق کسی را برای کنکاش‌های دقیق علمی برنمی‌انگیخت. اما روایت‌های تاریخی و ظاهرا سیاسی این سریال به دلیل اشتباهات فاحش و تناقض‌های متعدد سر و صدای خیلی‌ها را درآورد. نگرانی‌ها از این جا آب می‌خورد که مخاطب عام، یعنی مخاطبی که تا دیروز آشنایی چندانی با تاریخ نداشته، اولین برخورد‌‌ش در این سریال را با چنین پدیده‌هایی و به طرز غلط و غیرمستند تجربه‌کرده است.

 

  ت مثل تاریخ، گاف مثل گزارش‌های متناقض

اولین و کلی‌ترین و اساسی‌ترین موردی که در بررسی تاریخی از سریال «شهرزاد» به چشم می‌آید، فضاسازی نامنطبق و نامناسب آن با واقعیت جامعه ایرانی در دهه 30‌شمسی است. در سری اول  این تناقض را به‌طور عمده در دو شخصیت «بزرگ‌آقا» و «شهرزاد» می‌شد دید که اولی پدرخوانده‌ای به سبک فیلم‌های مافیایی و دومی یک خانم فمینیست پیشرو و متجدد در ایران آن روزها بود. بزرگ‌آقا چیزی شبیه دُن‌کورلئونه در فیلم پدرخوانده است، یعنی چیزی که به‌طور مثال می‌توان نمونه آن را در محله منهتن شهر نیویورک دید. این نوع از مافیا اساسا در کلان‌شهرها پدید می‌آید؛ اما در تهران دهه ۳۰ که نیمی از شهر هنوز بافت روستایی دارد، وجود یک مافیای دیوان‌سالار کاملا بی‌معناست؛ چون جغرافیای شهری برای انجام آن نوع فعالیت‌ها بستر مناسب ندارد. البته در این سریال مشخص نیست بزرگ‌آقا با سازمان تحت امرش دقیقا کدام فعالیت غیر قانونی را هدایت می‌کند اما در هرحال، مافیاهای ایرانی دوران پهلوی اول، در اوایل دهه50، با افرادی از قبیل «رحیم‌علی خرم» و «هژبر یزدانی» شکل گرفت، یعنی ۱۵سال بعد از مرگ بزرگ‌آقا؛ و در دوره‌ای که این سریال در آن روایت می‌شود، میدان‌داران چنین صحنه‌هایی افرادی از قبیل حسن کلانتری، ناصر حسن‌خانی، شعبان جعفری، اصغر سماورساز، برادران هفت‌کچلون، برادران اسماعیل‌پور(رمضان یخی) و ارباب زین‌العابدین بوده‌اند که اصطلاحا آنها را الواط یا جاهل می‌خواندند. آدم‌های اطراف بزرگ‌آقا و جانشین‌های او در سری‌های بعد هم به شکلی کاملا دم‌دستی و خارج از قاعده به میدان می‌آیند. در سازمان‌های مافیایی برای نزدیک شدن به رأس هرم تشکیلات، هر فرد باید یک دوره طولانی جهت اثبات وفاداری‌اش سپری کند اما در اینجا چند تا از اجامر و اوباش شهر را می‌آورند و به شخص اول تشکیلات معرفی می‌کنند. در سری دوم،تا حدودی پرده از برخی فعالیت‌هایی که این سازمان مافیایی در حال انجام آن‌ بود برداشته می‌شود؛ مواد مخدری که از شرق کشور وارد و از غرب آن خارج می‌شود. در حالی‌که هنگام روایت قصه این فیلم، یعنی سال ۱۳۳۴ کشت خشخاش هنوز در ایران ممنوع نبود و واردات آن از شرق کشور معنایی نداشت. در فصل دوم این سریال استعفای سپهبد زاهدی از نخست‌وزیری در شانزدهم فروردین سال۳۴ و تصویب قانون منع کشت خشخاش و استعمال تریاک که مربوط به هفدهم آبان‌ماه می‌شد، در یک روز قرار داده‌اند و دقت هم نشده قبلا تاریخ قتل بزرگ آقا سال ۳۴ شمسی اعلام شده بود و حالا چهلم او هم گذشته و کلی اتفاق افتاده حال اینکه ۱۶روز بیشتر نگذشته است. با این وصف مشخص می‌شود که نویسنده فیلمنامه در رعایت جزئی‌ترین فاکتورهای تاریخی کمترین دقتی به خرج نداده است، چه رسد به فضاسازی‌ها.

شخصیت دیگری که باید در آن دوران درباره فلسفه وجودی او صحبت کرد، خانم فمینیستی به نام شهرزاد است. در قسمتی از بخش دوم سریال «شهرزاد» می‌ایستد و می‌گوید قصدش برطرف کردن مشکلات حقیقی و حقوقی زنان مطلقه است. گذشته از اینکه مشکلات، مثل افراد، دو قِـسم حقیقی و حقوقی ندارند، قبل از آن تاریخی که شهرزاد در آن ادعای پیشرو بودن در استقلال زنان را می‌کند، بسیاری از زنان ایرانی فعالیت‌های مدرن داشته‌اند و حتی در بخشی از تاریخ حزب توده، یک زن گرداننده مجلس حزبی بوده است. به عبارتی این سریال تاریخ مدرنیزاسیون ایران را هم چندین و چند سال عقب انداخته است. اما این زن اصطلاحا پیشرو، مناسبات خود با جامعه سنتی ایران را هم به طرزی درست و باورپذیر القا نمی‌کند. برخورد پدر زنی که در بازار حجره دارد و کیا‌ و‌ بیایی همراه اوست، با تصمیم درباره طلاق این زن از پسرش و درآمدن او به عقد مردی دیگر، از آن هم عجیب‌تر است که خیلی خونسرد این خبر را با این جمله که «باید فکر کنم»  موکول می‌کند.

شهرزاد که شخصیت محوری این قصه است، زنی است روی هوا ایستاده و نه به ایران امروز ربط دارد، نه به ایران سال‌های دهه 30شمسی و نه حتی با زنی در کشورهای دیگر قابل تطبیق است. حول و حوش شهرزاد هم روابط انسان‌ها و جایگاه‌هایشان به همین شکل مغلق و معلق است. مقدار زیادی از این اغلاق و تعلیق، به علت عدم بهره‌مندی سازندگان سریال از اطلاعات برون‌متنی است. مثلا آنها نمی‌دانسته‌اند که حکم ورود به منزل را یک افسر جزء شهربانی نمی‌تواند صادرکند و چنین دستوری در اختیار دادسرا است یا اینکه در ایران همیشه قانون تخلیه ملک تجاری با ملک مسکونی تفاوت داشته و نمی‌شود صاحب دکان پر از قالیچه یا یک رستوران را اینقدر راحت بیرون انداخت و گله‌‌ای‌گوسفند را وارد آن‌ مکان کرد. این مسائل حتی اگر سریال را با یک روایت امروزی هم می‌ساختند، همچنان محل ایراد بود. دامنه این بی‌اطلاعی‌ها به بدیهی‌ترین جزئیات تاریخی هم می‌رسد و نمونه آن کسی است که محل اختفای شیرین را تلفنی به عمه بلقیس خبر می‌دهد، در‌حالی که آن‌روزها حتی بلندپایه‌ترین مقامات کشور پیام‌هایشان را با تلگراف رد و بدل می‌کردند و بعد از فراگیر شدن تلفن در ایران هم تماس از راه دور (پاریس) تا سال‌های سال به این راحتی‌ها امکان‌پذیر نبود. کپی‌برداری از فضاهای مربوط به آثار غربی و آمریکایی و نمونه‌سازی ایرانی از آنها بدون توجه به ابتدایی‌ترین جزئیات، باعث می‌شود که ماری‌جوانای فیلم‌های گانگستری تبدیل به حشیش بشود و قباد و سرهنگ، در بزمی دوستانه، آن را به هم تعارف کنند؛ حال آنکه حشیش در آن دوره زمانی متعلق به قشر پایین جامعه بود نه مجالس اعیانی. و یا شاهکار تاریخی سریال آنجایی رخ می‌دهد که فرهاد می‌گوید: «اواخر دولت دکتر مصدق، حسین علاء نخست‌وزیر بود. وقتی اختلاف شاه و دولت زیاد شد، حسین علاء استعفا کرد. بعدش هم وقایع کودتا پیش اومد» در حالی که دانش‌آموزان دوره متوسطه هم می‌دانند دکتر مصدق خودش نخست‌وزیر بود و نخست‌وزیر نداشت!

میراث واژگون‌شده علی حاتمی

علی حاتمی فیلمسازی خاص بود. نمی‌شود قالب کارهای او را گرفت و فارغ از توجه به آن زیرساخت‌های فکری و اندیشه‌ای که به وجود آورنده این قالب‌ها بوده‌اند، به ساخت فیلم دست زد. حاتمی در دنیای اسطوره‌ها سیر می‌کرد. او فیلمسازی اسطوره‌ای بود نه تاریخی. حاتمی اسطوره‌ها را توسط یک ترکیب شیمیایی خاص از شخصیت‌های واقعی تاریخی می‌ساخت و برخورد او با وقایع همین‌طور بود. این فیلمساز هیچ‌گاه از سر ناآگاهی نسبت به تاریخ نبود که روایت‌های عینی آن را در فیلم‌هایش عوض می‌کرد، بلکه کار او قاعده‌افزایی بود. به عبارتی ساده‌تر و سرراست‌تر علی حاتمی سوتی نمی‌داد بلکه عمدا در تاریخ دست می‌برد و پشت هر تغییر مسیر داستانی‌اش در واقعیات تاریخی، فکر و ایده‌ای وجود داشت. شهرک سینمایی غزالی را علی حاتمی با توجه به فضای ذهنی خاصش ساخت؛ اما از آن‌روز به بعد هر کسی که خواست راجع ‌به اواخر دوره قاجار و اوایل پهلوی فیلم بسازد، لوکیشن‌اش را به غزالی برد. شهرک غزالی نهایتا برای روایت‌هایی از آن دوره تاریخ مناسب است که با حداکثر یک درصد از جامعه آن‌روز تناسب داشته و فقط یک درصد از ایران آن روزگار، شبیه چیزی است که در غزالی بازسازی شده است. در این‌باره می‌شود به سریال «روزگار قریب »که به لحاظ فکت‌های تاریخی اثر محکم و قابل اعتنایی است توجه کرد که سکانس‌های بسیار اندکی از آن در غزالی فیلم‌برداری شده‌اند. اگر روایت‌های فیلمسازان ایرانی از تاریخ معاصر به لوکیشن غزالی محدود شود، طبعا داستان‌های آنها هم در فضایی که به بورژوا موسوم است قالب خواهند گرفت. حال آنکه اولا در آن دوران هنوز جامعه ایران صاحب قشر بورژوا نشده بود و ثانیا این روایت‌ها یک‌جانبه از آب در می آیند و بخش قابل توجهی از جامعه ایران را نادیده می‌گیرند. واقعیت این است که خیلی از فیلمسازان ما آرزوهایشان را به‌عنوان تاریخ جلوی دوربین می‌برند؛ مثلا این که ایران چنین پیشینه فرنگی و لوکس و خوش‌رنگ و لعابی داشته باشد اما حقیقت چیز دیگری بوده است.

اگر کسی بخواهد با تماشای سریال «شهرزاد» درباره گذشته نزدیک ایران قضاوت کند، تصور خواهد کرد که ایران در قرون نوزدهم و بیستم یکی از کشورهای فارسی زبان اروپا بوده و بورژوا، مافیا، فمینیسم و خیلی چیزهای دیگر داشته و حتی وقتی اروپایی‌ها با تلگراف به هم پیام می‌دادند، مردم‌شان از پاریس به تهران تلفن می‌زدند. این جنبه‌ها باعث شد هرقدر که سریال از قسمت‌های اول فاصله می‌گرفت، تعداد مخاطبان آن هم محدودتر می‌شد؛ چون مخاطبان نمی‌توانستند مضامین و فضای این سریال را مثل آینه‌ای در برابر خودشان ببینند که نمایش‌دهنده گذشته اخیر آنها بوده است. الصاق پیام‌های سیاسی به این سریال که با اشاره بی‌بی‌سی فارسی و به عبارتی دوپینگ این شبکه تلویزیونی خارج از کشور، بسیار بر سر زبان‌ها افتاد به هیچ‌ وجه نتوانست به چهره رنگ و رو‌رفته «شهرزاد» وجهه‌ای ببخشد. نه سیاسیون این سریال را چندان جدی می‌گرفتند و نه مردم عادی و مخاطبان این سریال سیاست را...  . به‌علاوه، برکسی که مدعی کنایه‌های باریک و ظریف تاریخی است و قصد شبیه‌سازی بین نخست‌وزیرهای ایران را دارد، باید غیر از اینکه کوچک‌ترین ربطی بین این افراد نشان ندهد، خودش مطلع باشد دکتر مصدق، شاه مملکت نبوده که حسین علاء نخست‌وزیرش باشد و هیچ نخست‌وزیری، نخست‌وزیر ندارد. شاید اگر «شهرزاد» ادعای همان چیزی را می‌کرد که واقعا بود، یعنی ژست‌های روشنفکری و سیاسی- فلسفی نمی‌گرفت، یک قصه عامه‌پسند باقی می‌ماند و غیر از مسائلی که مربوط به حاشیه‌های مالی این سریال است، هیچ قلمی و هیچ ذهنی را به خودش مشغول نمی‌کرد، اما لااقل خودش بود نه یک ترکیب نامتجانس؛ شاید بعضی از فیلمسازان ایرانی صرفا در فضاهای محدود شده و در چارچوب ممیزی‌ها بهتر ظاهر می‌شوند و وقتی آزادی بی‌حد و حصر پیدا می‌کنند، برخلاف آنچه که تصور می‌رود، خروجی کارشان کاملا ناامید‌کننده است.

نظر کارشناسی خسرو معتضد

من چند قسمت از فصل اول این سریال را دیده‌ام. اما به نظرم از منظر تاریخی نادرست است یا به عبارتی بهتر روایت تاریخی درستی ندارد. ما بعد از کودتای 28 مرداد، هیچ پدرخوانده‌ای نداشته‌ایم که همه کار انجام بدهد. لباس شخصی بپوشد، باند داشته باشد؛ مردم را کتک بزند.

فقط یک سپهبد بختیار داشتیم که او هم نظامی بود و کارهایی از این دست که گفتم انجام می‌داد اما اینکه یک نفر لباس‌شخصی این کارها را انجام دهد، حتی برای زنان شوهردار تصمیمی بگیرد، نداشتیم. گاهی از این سریال ‌شنیدم که داستانش قشنگ و جذاب بود اما خب روایت تاریخی درستی نداشت. مخصوصا قسمت‌های بعد از کودتای 28 و وجود شخصیتی که علی نصیریان نقشش را بازی ‌کرد، وجود نداشت. همان سرتیپ بختیار بود که گفتم. هیچ عنصر غیرنظامی نداشتیم که آنقدر توانایی با امکانات برای انجام کارهایش داشته باشد. در کل باید بگویم که سریال شهرزاد روایت تاریخی‌اش به نظر بنده هیچ است.


انتهای پیام/