با صدای هق هق گریه اش از خواب پریدم.بعد از نماز شب، سر به سجده گذاشته بود و زار زار می گریست.

نماز شب او و گریه شبانه اش برایم تازگی نداشت، اما صدای گریه بلند او نه!

بدون هیچ سؤالی،وقتی حضور من را حس کرد گفت:

«شرمنده ام. از روی فرزندان شهدا شرمنده ام.از پدران پیر و مادران قد خمیده شهدای واحد خجالت می کشم.بعد از هشت سال جنگ از خودم هم شرمنده ام!»

گفتم: «حتماً خواست خداست. ما باید تسلیم رضای او باشیم.»خواستم به او آرامش بدهم، ولی به دلم برات شد که دیگر نمی آید...

هدیه به روح شهید علی چیت سازیان