پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- فرشاد مهدی‌پور- «فرهنگ در سالی گذشت» عنوان روشنی است برای روایت آن‌چه بر فرهنگ این دیار گذشته. اما به‌راستی فرهنگ چیست که بتوان درباره تحولات و جابه‌جایی‌ها در آن، این‌گونه گزارش داد؟ اگر فرهنگ، شناخت و آگاهی انسان باشد که بخشی آسمانی دارد و به واسطه‌ای در ضمیر آدمی قرار گرفته، این فعل یا قوه را نمی‌توان در جایی دید و به آسودگی روایتش کرد. می‌گویند که رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰) فیلسوف شهیر فرانسوی در اواخر عمرش، کتاب‌خانه‌اش را به آزمایش‌گاهی بزرگ مبدل کرد و به کالبد‌شکافی جنین نوزادان و مغز جانوران پرداخت تا بتواند جای‌گاه این بخش فیزلوژیکی مرتبط با عمل عقلایی انسانی را در سر او، شناسایی کند. حالا بماند که این نشانه تنزل شان فیلسوف است و موید مسیر بن‌بستی که او پیمود و باعث شد که در آخر عمر، ادعاهایش را درباره نحوه اداره مکانیستی جهان، تا حدی رها کرد.

اول.
جهان تا پیش از دکارت، پیشِ چشم انسان غربی، حیاتی داشت اسکولاستیکی که در آن خدا حاضر بود، جهان منظم و البته انسان، فاعلی قدرت‌مند. این انتظام، مبتنی بر فهم متصلب کلیسا بود که بخشی از معارف اساطیری را وارد متون مقدس کرده بود و رفته‌رفته با ساخته‌شدن اداوات آزمایش‌گاهی جدید نظیر میکروسکوپ، رشد علم تجربی در یافتن گردش خون و نیروی جاذبه و رد فرضیه زمین‌محوری، این اندیشه به‌وجود آمد که جهان آن‌چنان منظم و مکانیکی است که برای اداره آن نیازی به قدرتی مافوق‌طبیعی نیست و می‌توان روابط و ضوابطش را، به قاعده شناخت و چون این فهم حاصل شد، در طبیعت تصرف کرد و آن‌را به‌گونه‌ای رقم زد که وضع بشر را دگرگون کند. البته که این بحث درازدامن‌تر است که در این‌جا به اتمام برسد، لیکن آن بخشی که برای تحلیل فرهنگ در سالی که گذشت اهمیت دارد، آن‌وجهی است که قالب شده و هنگام توجه به «فرهنگ»، آن‌را کاملا مکانیکی تحلیل می‌کند. توضیح بیش‌تر آن‌که در تفکر مکانیستی، اصل بر آن است که پدیده‌ها را نباید بر اساس جوهر و ماهیت یا صورت و ماده‌شان توضیح داد و باید به سراغ  اندازه، شکل و حرکت آن‌ها رفت. این یعنی فقط پرداختن به حیطه کمیات و مشخصات بیرونی و ظاهری پدیده. همان لایه‌ای از فرهنگ که به نمودها و پدیدارها اختصاص دارد و قابل سنجش و رویت است. بدین‌نحو امکان دیدن جوهری-ماهیتی پدیده فرهنگ منتفی است، چرا که برای چنین‌کاری ابزار و عیاری در دست‌رس نیست.

دوم.
محدودکردن تحلیل فرهنگ به لایه مذکور در بند قبل، یعنی منصرف‌ساختن بحث‌ها به صنایع فرهنگی و سازمان‌های متولی آن‌ها؛ رادیو، تلویزیون، سینما، موسیقی، کتاب، فضای مجازی و نهادهای دیگر با این‌گونه مقولات. اصلی‌ترین مرجع برای رسیدن به چنین شناختی، برنامه بودجه سالیانه و گزارش‌های عمل‌کردی‌ای است که معمولا یکی‌دوتای‌شان در دوره مدیریتی هر رييسی، تهیه و ارائه می‌شود. این‌که چند نشریه جدید مجوز گرفته‌اند یا کتاب‌ها چه شمارگانی داشته‌اند یا سرانه استفاده از سینما به نسبت صندلی و جمعیت چقدر بوده و... که البته اعداد و ارقامی قابل ارزیابی و توجه‌اند، لیکن درباره‌شان لااقل دو نکته وجود دارد: یکی آن‌که وقتی در سرانه مطالعه، خواندن قرآن و مفاتیح و دیوان‌های شعرا جایی ندارد، نمی‌شود آن‌را آماری دقیق و واقعی دانست و چون آمارها، مکانیکی و جزیی‌اند و گویای شرایط پیرامونی‌شان نیستند، تفسیر نادرست یکی از آن‌ها می‌تواند ره‌زن هدایت‌گری و برنامه‌ریزی باشد. مثلا وقتی گفته می‌شود که سینمای ایران ظرفیت ساخت و نمایش سالیانه صد فیلم را ندارد و یک دفعه دو برابر این تعداد (و از مجاری‌ای ناشناخته) ساخته و عرضه می‌شود، روشن می‌شود که روندپژوهی قبلی در شناسایی محیطِ مرتبط با سینما نادرست یا لااقل ناکامل بوده و نمی‌توان به‌اعتماد آن، خط‌مشی‌های سینمای ملی را دگرگون کرد. یا نمونه کلا‌ن‌تر و بزرگ‌ترش ماجرای ماه‌واره‌هاست که از دو دهه پیش می‌گفتند که فن‌آوری بدان سمت رفته که دیگر نیازی به بشقاب دریافت نخواهد بود (و بشقاب، پرده‌ای می‌شود پشت پنجره‌ها) و به اتکای همین حرف‌ها، می‌بایست رویه مقابله با این ابزار ارتباطی را تغییر داد و به سراغ محدودسازی‌های سخت‌افزاری نرفت؛ حالا سال‌ها می‌گذرد و چنین چیزی رخ نداده، اگر نظامِ تصمیم‌سازی، براساس این توصیه می‌خواست تصمیم‌گیری کند، اکنون فرهنگ این مرز و بوم، چه حال و احوالی داشت؟

سوم.
تا بوده همین بود و تا هست، چنین هست... اما گه‌گداری سر و کله تحلیل‌گران فرهنگ در سالی که گذشته، به لایه مقدماتی‌تر فرهنگ هم می‌رسد که هنجارها و رفتارهاست؛ شاخص در این‌جا برداشت‌های فردی و مشاهدات شخصی و بعضا پیمایش‌های چند هزار نفری است. برداشت آن‌کسی که خیابان ایرانِ تهران زندگی می‌کند از تغییرات رفتاری با آن‌کسی که در خیابان ایران‌زمین همین شهر زندگی می‌کند یکی نیست، کما این‌که آنی که در محدوده ملاصدرای شیراز یا حول و حوش ایل‌گلی تبریز تردد دارد با آ‌نکه به چهار راه احمدی و میدان شهرداری (ساعت) می‌رود، یکی نیست. یا این تفاوت‌گذاری می‌تواند به سن و سال بازگردد و مثلا یک نفر وضع کنونی بلوارکشاورز و میدان تجریش را با دوره طاغوت و رواج بی‌بندباری رسمی آن مقایسه کند و دیگری با ده‌سال پیش در دهه هشتاد. در نتیجه این بخشِ روایت تحولات فرهنگی، سخت و سخت‌تر هم می‌شود و وقتی مسیر چنین پدیداری را نمی‌شود به‌گونه‌ای واضح، همه‌فهم و صریح برای دیگران مجسم ساخت، رسیدن به سنجش سطوح بالاتر فرهنگ که باورها و بینش‌ها را دربرمی‌گیرد، حتما دست‌نیافتنی‌تر خواهد شد.

***

این‌ها که نوشته‌شده، ربط مشخصی به امسال یا سال‌های قبل‌تر ندارد و دارد؛ ندارد، چون در صدر و ذیل یادداشت مرتبا ارجاعاتی مطابق اخبار روز وجود ندارد، اعم از این‌که کنسرت فلان‌خواننده در ۴۰ کیلومتری مشهد لغو یا شاه‌کار آقای مجید مجیدی سرانجام آماده نمایش و یا ساز و کارهای مجوزدهی ارشاد در عرصه‌های مختلف،‌ دچار تغییراتی شده است. و ربط دارد چرا که پیش و بیش از این‌ها باید چنین نقشه‌هوایی‌ای برای ترسیم فرهنگ کرد و بدون آن دریافت روایتی منطقی و مدلل از این حوزه ناممکن می‌شود. هم‌چنان‌که ممکن است یکی همه توجهش را متوجه پدیده تشییع جنازه یک خواننده بکند و وفق این اتفاق فاقد محتوای خاص، آن‌را به همه ساحات تحول در جامعه و شهر و زندگی پیوند بزند و از این محمل، برای خود مطاعی بدوزد یا بیاورد. فرهنگ نبض زندگی است و با این تخصیص و تخصص‌ها نمی‌شود گرایش‌هایش را بی‌مشکل شرح داد.