- آقا سلام ، ببخشید ! مرکز توانبخشی جانبازان کجاست؟

- همین جا که فلج ها و روانی ها رو نگه میدارن؟ انتهای همین کوچه است.....!

شوکه شدم وقتی شنیدم...

داخل که می روی قسمت اعصاب و روان، احساس می کنی هنوز ابر آتش تیر و گلوله روی سرت است...

هنوز هر سه ثانیه یکی از روی تخت خیز می پرد....

هنوز یکی را می بینی با لباس لجنی دارد سینه خیز روی زمین می رود تا مین ها را خنثی کند....

آقا اسماعیل تلفن آسایشگاه را سفت چسبیده بود و فریاد می زد پس نیروها کجا هستن؟؟؟ بچه ها قیچی شدند..

محمد آقا را می بینم که دارد دمپایی سفید بچه ها را واکس سیاه می زند، انگار زمان جنگ کفاش جبهه بوده.....

وارد سالن آسایشگاه که می شوی یکی دوان دوان سمتت می آید و حال امام خمینی را ازت می پرسد، می گوید سلامش را به امام برسانم بگویم بچه ها ایستاده اند...

اینجا هنوز بوی کربلای پنج میاد...

با گریه خارج می شوم از آسایشگاه و به هیاهوی شهر باز می گردم

یکی جلوی درب آسایشگاه تیکه می اندازد که آقا سهمیه بنزین ات را گرفتی؟؟؟