به گزارش پارس به نقل از نسل امروز، مهراوه از رویهای سنگین بعد از تمام شدن تازه ترین تئاتر روی صحنه اش می آمد در حالیکه « یک عاشقانه ساده» و « یک سطح واقعیت» از او همچنان روی پرده سینما است. با وجود این همه فعالیت در چشم های دختر مهربانی که در کافه « دیبار» روبروی ما نشست هیچ نشانه ای از خستگی نبود. صحبت هایی که خیلی زود برای هر دوی ما جدی شد.

Ÿ نام و نام خانوادگی: مهراوه شریفی نیا

Ÿ تاریخ تولد: ۲۹ فروردین ماه ۱۳۶۰

Ÿ محل تولد: تهران

Ÿ محل سکونت فعلی: تهران

Ÿ وضعیت تاهل: مجرد

Ÿ وضعیت خانوادگی: یک خواهر کوچکتر از خودم دارم.

Ÿ شغل پدر و مادر: غیر از بازیگری پدرم گرافیست است و مجله نقش آفرینان را منتشر می کند. مادرم هم کارگردانی تئاتر می کند.

Ÿ تحصیلات: کارشناسی موسیقی.

Ÿ نام آخرین مدرسه ای که در آن درس خوانده ای: اگر اشتباه نکنم بنت الهدی.

Ÿ درس مورد علاقه: ریاضی.

Ÿ تعداد فیلم ها، تئاترها و سریال هایی که تا امروز بازی کرده ای: تعداد دقیقش را نمی دانم اما فکر می کنم بیشتر از ۵۰ تا باشد.

Ÿ اتومبیل مورد علاقه: یک مدت اپل کورسا دوست داشتم، هوندا سیویک دو در و البته پژو ۲۰۶. کلاً ماشین های جمع و جور را خیلی دوست دارم.

Ÿ نوع پوشش مورد علاقه: اسپرت.

Ÿ خصوصیت بارز اخلاقی: شاید کمی لوس. البته بیشتر بچگی ها اینطور بودم. (می خندد)

Ÿ فصل مورد علاقه: پاییز.

Ÿ عادت همیشگی: خیلی آدامس می جویدم اما یکی از دوستانم گفت ممکن است آرتروز فک بگیری به خاطر همین شروع کردم به ترک کردن.

Ÿ تفریح و سرگرمی مورد علاقه: چای خوردن، گپ زدن و رفتن به کارواش.

Ÿ عقیده خرافی: اگر پای دو نفر به هم بخورد دعوایشان می شود به خاطر همین باید زود انگشت های کوچک هم را بگیرند.

Ÿ تکه کلام: اصولاً، کلاً، اساساً و این دست کلمه ها را خیلی استفاده می کنم.

Ÿ چیزی که عصبانیت می کند: مغلطه، سفسطه، پیچاندن، دور زدن، بی توجهی و دروغ.

Ÿ بهترین جا برای استراحت: اتاق خواب خودم.

Ÿ بهترین مکان برای بازدید: فضاهای شهری را خیلی دوست دارم. مثلاً همین پلی که روی اتوبان همت زده اند. یا این پلی که دارند در اتوبان مدرس می سازند.

Ÿ غذای مورد علاقه: قرمه سبزی.

Ÿ رنگ مورد علاقه: برای هر چیزی یک رنگ خاص را دوست دارم. مثلاً برای لباس هایی که می پوشم سبز و مشکی را خیلی دوست دارم. قرمز و صورتی هم همین طور. کلاً از رنگ های تند بیشتر خوشم می آید.

Ÿ بزرگترین آرزو: کلاً آرزو نمی کنم. راستش می ترسم، چون تا حالا هر وقت آرزویی کرده ام و برآورده شده یک اتفاقی افتاده که پشیمان شده ام. احساس می کنم که شاید بعضی وقت ها شعور درست آرزو کردن را ندارم و تمام جوانبش را در نظر نگرفته ام به خاطر همین آنقدر به خودم اعتماد ندارم که آرزو کنم. تجربه های قبلی به من نشان داده که موقع آرزو کردن شناخت کافی را از خودم و نیازهایم ندارم. در نهایت ترجیح می دهم از اتفاق هایی که می افتد به اندازه کافی لذت ببرم و قدرشان را بدانم.

Ÿ اگر بازیگر نبودی چه کار می کردی: معلم دوره راهنمایی می شدم. هنوز هم عاشق تدریسم. حتی یک دوره ای پیانو و ریاضی هم درس می دادم. فکر می کنم سیستم آموزشی ما یک اشکالاتی دارد که دلم می خواهد رفع بشود، کلی هم برایش ایده دارم. دوست ندارم ۱۲ سالی که در مدرسه برای خود من تلف شد برای بقیه بچه ها هم تلف شود. من آموزش را دوست دارم. یک جورهایی دغدغه اش را دارم. دوست دارم وقتی چیزی را به کسی آموزش می دهند نتیجه داشته باشد، مثلاً اگر درس جغرافی را ۲۰ می گیریم خیلی بد است که سال بعد ندانیم فلان کشور در کدام قاره است، ندانیم فرهنگش چیست، حکومت اش چطور است یا کدام شخصیت های معروف از آنجا آمده اند. به نظرم در این ۱۲ سال می شود یکسری اطلاعات عمومی کاربردی را به بچه ها آموزش داد که در ذهن شان حک بشود. الان مدرسه شده جایی برای درس خواندن در حالیکه باید جایی باشد برای یاد گرفتن چطور درست زندگی کردن. دوست دارم به بچه ها چیزهای کاربردی یاد بدهم.

Ÿ موثرترین فرد در زندگی ات: اول خانواده ام هستند. بعد از خانواده، دو استاد فوق العاده داشتم که در زندگی من بسیار تاثیرگذار بودند. یکی خانم علی آبادی معلم ریاضی دوم راهنمایی ام بود و دیگری آقای حامد مهاجر استاد موسیقی ام در دانشگاه.

Ÿ شغل دوم: یک زمانی پیانو درس می دادم اما در حال حاضر فقط بازیگری.

Ÿ بزرگترین ضربه روحی: همیشه ضربه های عاطفی برایم بزرگترین ضربه روحی بوده چون من را دچار فروپاشی می کند.

Ÿ بهترین دوست نزدیک ات: یک دوست داشتم به نام مارال که ۷ سال نزدیکترین دوستم بود ولی الان ازش بی خبرم. این روزها در زندگی ام ۷،۸ تا دوست خیلی صمیمی دارم که این ۷،۸ نفر همیشه در هر لحظه ای نجات دهنده هستند. همه سختی ها و مشکلات را می شود با حضور این مهربانان تحمل کرد. تمام لحظه های خوب و بد زندگی را با آنها شریکم و همیشه خدا را شکر می کنم به خاطر داشتن شان.

Ÿ قهرمان دوران کودکی: « واکی بایاشی» دروازه بان کارتون فوتبالیست ها (می خندد)

Ÿ الگوی اخلاقی: وجدانم.

Ÿ بهترین بازیگر تمام دوران ها: نمی دونم. هر کسی را در یک فیلم دوست دارم.

Ÿ باشگاه داخلی مورد علاقه: این بهترین سوالی بود که پرسیدید: محبوب قلب من پرسپولیس است. الان هم که در جدول روی پله ششم هستیم و این عدد شش برای ما خاطره خوشی رو تداعی می کند.

Ÿ باشگاه خارجی مورد علاقه: منچستریونایتد و هر تیمی که « ایکر کاسیاس» دروازه بانش باشد.

Ÿ تیم ملی مورد علاقه: ایتالیا.

Ÿ بهترین کتابی که خوانده ای: کلاً مجموعه آثار « موراکامی» را خیلی دوست دارم. آخرین کتابی هم که از او خواندم « سرزمین عجایب بی رحم و آخر دنیا» بود که تاثیر زیادی روی من گذاشت. مجموعه آثار « ماریو بارگاس یوسا» و « لویی فردیناند سلین» و « ریچارد باخ» هم همین طور. در کتاب های داخلی هم « کلیدر» و مجموعه آثار احمد محمود در این فهرست هستند.

Ÿ خواننده مورد علاقه: علیرضا عصار

Ÿ بهترین برنامه تلویزیون: نود

Ÿ چهره غیر سینمایی مورد علاقه: آقای قالیباف به خاطر همه کارهایی که برای زیباتر کردن تهران انجام داده اند.

Ÿ بزرگترین حسرت زندگی: داشتن یک برادر بزرگتر.

Ÿ رویای بزرگ کودکی: اینکه یک روز معلم بشوم. از مدرسه که بر می گشتم یک مقنعه و مانتوی بلند می پوشیدم و معلم می شدم. یک عالمه دفتر مشق داشتم که به عنوان معلم صحیح شان کرده بودم. برای شاگردهایم کارنامه درست می کردم و هر ثلث این اتفاق می افتاد. عشق آن روزهایم معلمی بود.