"از سری داستان های واقعی دولت تدبیر، امید، داس و کلید !!!"

یکی از رفقا بعد از مدتها تماس گرفت. بعد از خوش و بش های معمول ازش پرسیدم چه خبر؟ گفت الحمدلله. این مدت درگیر مراسم های پدر و بحثهای کاری بودم. از قرار پدرش فروردین ماه امسال فوت کرده و همزمان با فوت پدرش از جایی که کار میکرده هم اخراج شده.

میگفت:

روز دوشنبه خبر دادند که پدرم فوت کرده. رفتم خونه و تا شنبه که مراسمات تموم شد اداره نبودم. روز شنبه ساعت 7:30 رسیدم اداره. مقداری هم خرما گرفته بودم برای خیرات پدر و پذیرایی از کسانیکه برای تسلیت میان. دیدم آبداچی در حال آماده کردن تدارکات سالن جلسه است. پرسیدم جلسه چیه؟ گفت خبر ندارم.

ساعت 7:58 یکی از همکارها اومد و بعد از ابراز تسلیت گفت: "آقای مهندس تشریف نمیارید جلسه؟ دوستان منتظرتون هستند." گفتم جلسه چیه؟ یه کم تعلل کرد و بالاخره گفت: "تودیع جنابعالی و معارفه رئیس جدید." یهو جا خوردم. ولی به خودم مسلط شدم و رفتم. بعد از جلسه خرماها را برداشتم و از اداره زدم بیرون. چون حتی جایی برای نشستن هم نداشتم. حتی مجال ندادند که همکارها برای تسلیت بیان.

- بنده خدا کارمند قراردادی با 11 سال سابقه کار در یکی از شرکتهای زیر مجموعه تأمین اجتماعی بود. هم مدرک تحصیلی اش و هم سوابق شغلی اش مرتط با پستی که داشت(مدیر امور بازرگانی شرکت) بود. بعد از برکناری از سمتش حتی حاضر نشدند به عنوان کارمند معمولی باهاش قرارداد ببندند و الان نزدیک 5 ماهه که در به در دنبال یه کار آبرومند میگرده. تنها دلیلشون برای این کار هم فقط دلایل سیاسی و وابستگی های حزبی و تشکیلاتی مدیران جدیده و لاغیر. این بود تدبیر و امید آقایانی که ادعا می کردند؛ "داس ندارند و با کلید آمده اند" . این آخر کار همه ماست. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا.