به گزارش پ ارس به نقل از مهر، مدرنیته در خانه مسیحیت شکل گرفت و رشد کرد و به همین دلیل رابطه مدرنیته با مسیحیت به عنوان یک دین تجربه ای خاص است که در غرب رخ داده است. مسیحیت چند قرن است که با مدرنیته زندگی می کند. اینکه چگونه مدرنیته درجهان مسیحیت رخ داد و نظم تازه ای در غرب به وجود آورد بحثی تاریخی است. اما این تاریخ هر چه باشد، شرق هم از حدود صد سال پیش به نحوی در آن سهیم و شریک شده است.

فروید معتقد بود که در دوران جدید، سه ضربه بر جامعه کهن قبل از تجدد وارد شده است: اول، کیهانی که گالیله و کپرنیک فرود آوردند؛ دیگر، ضربه زیست شناسی که لامارک و داروین وارد ساختند و سوم، ضربه روانشناسی که نشان داد عقل جزیره ای شناور در اقیانوس نیروهای ناخودآگاه است.

اگر تاریخ تجدید با میزان و ملاک فرویدی تقسیم بندی شود، شرق وقتی با تجدد آشنا شد که ضربه دوم بر جامعه قرون وسطی و به طور کلی بر عالم قبل از مدرنیته وارد آمده بود. در این آشنایی با تجدد هزاران مشکل وجود داشت. الفاظ و تعبیرات و کلماتی که ترجمه می شد معنایی غیر از آنچه در زبان اصلی داشت پیدا می کرد.

به عنوان مثال کلمه" progress" در ایران به عنوان ترقی وliberte" " حریت ترجمه شد. این ترجمه ها نادرست نبود، اما ترقی و حریت سابقه ای در زبان عرفان و اخلاق داشت و این سابقه به آسانی از الفاظ مزبور که در بازی زبانی دیگری می بایست به کار رود منفک نمی شد. به این جهت، اگر کسی می خواست در باب ترقی و حریت چون و چرا و پرسش کند، به او می گفتند شما با ترقی و حریت که شرط و لازمه کمال آدمی است مخالفید. همچنین مدرنیته هم به" تجدد" ترجمه شد. تجدد در فلسفه، عرفان و کلام معنی و مقام خاصی دارد، اما آن معانی بر معنی جدید قابل تطبیق نیست.

یکی از سوءتفاهم هایی که در این قبیل ترجمه ها پیش می آید این است که یک حقیقت تاریخی به صرف لفظ و مفهوم تعبیر شود. مدرنیته صرف یک لفظ یا مفهوم یا یک رای و اندیشه نیست، بلکه یک واقعیت تاریخی است که کم و بیش به همه جا سرایت کرده و به درجات مختلف در سراسر روی زمین تحقق یافته است، حال آنکه مفهوم تجدد چنان که در کتاب لغت وجود دارد، هیچ مخالفت و موافقتی بر نمی انگیزد و چیزی را تغییر نمی دهد. اگر تجدد صرف یک مفهوم باشد، جمع دین و مدرنیته مسئله ای نیست و هیچ اشکالی ندارد، ولی اگر به معنی تاریخی تجدد نظر شود، فهم نسبت آن با دین دشوار است.

هیچ کس نمی تواند بگوید که دین نسبت به پیشآمد تجدد، و تجدد نسبت به اعتقادات و تعلقات دینی، بی نظر و بی طرف است. البته تمام سخنگویان تجدد با دین مخالف نبوده و همه مراجع و مقامات دینی هم با تجدد مقابله و مبارزه نکرده اند، اما در تجدد نسبت آدمی با عالم، مبدا عالم و آدم تغییر کرده و این نسبت هر چه باشد، نسبت دینی نیست.

گذشته از اینکه گروههای زیادی از مردم با اینکه از موضع تجدد با تجددمابی به مسائل می نگرند، صورتی از اعتقادات و آداب دینی را حفظ کرده اند. ولی دین در عالم متجدد و تجدد همان چیزی نیست که در اصل بوده است. موسسان جامعه جدید و متجدد در طرح عالم جدید دین را در نظر نگرفتند، اما دین چیزی نیست که بتوان آن را نادیده گرفت. بنابراین در جامعه جدید برای اینکه هماهنگی حفظ شود می بایست دین با تجدد سازگار شود. اصطلاح رفورم دینی و تفسیر کتابهای مقدس کوششی در طریق این سازگاری بود.

این تحولات و پیشآمدها در اروپا عین بسط تجدد بود و کسانی که دین را تفسیر کردند و آن را با عقل جدید سنجیدند، مقصد و مقصود خاصی نداشتند و در اندیشه حل مسائل تمدنی و مثلا بازکردن راه توسعه اقتصادی-اجتماعی نبودند، اما کسانی که تجدد را از غرب اخذ و اقتباس کردند، به طور کلی سه نحو برخورد و تلقی نسبت به آن می توانستند داشته باشند.

اول برخورد با اشیا و آثار مقتبس از تجدد بود که معمولا در آنها به نظر شک و بدگمانی می نگریستند، هر چند که خیلی زود همین اشیا اعتبار پیدا کردند و احیانا حجت موجه تجدد شدند. برخورد دوم، قبول یکسره تمام شئون تجدد و تسلیم در برابر آن و دعوت به پیروی بی چون و چرا از غرب بود که به صورت های مختلف ظاهر شد و کسانی پیدا شدند که گفتند هم تجدد را باید اخذ کرد و هم سنت و دین را باید نگاه داشت. و با لاخره برخورد دیگری که بیشتر توجه به ماهیت مدرنیته است.

در مجموع باید گفت دین در هر عصری و حتی در عصر مدرنیته، حفظ می شود و باقی می ماند و با وجود قدرت گرفتن مدرنیته، در گوشه و کنار جهان باز دینداران و متفکران دینی پیدا می شوند.