اردلان شجاع کاوه بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون فارغ التحصیل دانشکده هنر‎‎های با مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه تربیت مدرس است. او فعالیت سینمایی‎اش را در فیلم بایکوت با مجید مجیدی آغاز کرد و پس از این فیلم در مجموعه‎ای از فیلم‎‎های دفاع مقدس خوش درخشید. هنوز که او را می‎بنیم یا تصویر و  عکسی را از او جایی می‎بینم یاد آنونس خاطره‎انگیز فیلم هراس شهریار بحرانی می‎افتم. هراس... . هراس... . یک بازی مرگبار... . نکته جالب این است که هنوز روزی که هراس را در سینما به اتفاق خانواده در دهه شصت دیده‎ایم فراموش نمی‎کنم. طبیعی است گفت‎وگو با بازیگر هراس به بهانه هفته دفاع مقدس ویژگی و جذابیت‎‎های خودش را دارد. 

پس از دوره اصلاحات مسئولان فعلی اعتقاد راسخی به ساخت فیلم‎‎هایی با موضوع دفاع مقدس ندارند، چرا ساخت آثاری از این دست در آن دوران ضروری بود و در دوران فعلی ضروری مطرح نمی‌شود؟ 

ساخت آثار دفاع مقدس ذکر تاریخ است و ذکر تاریخ نوری تابنده بر حقیقت و ساخته نشدن فیلم دفاع مقدسی، نادیده گرفتن حقیقت محض است. اگر سینمای ما بخواهد نسبت به تاریخ صادق باشد، قطعا باید ساز و کارو بهتری را برای ساخت فیلم‎هایی با مضمون دفاع انتخاب کند. تاریخ سرگذشت و به نوعی عبرت است که موجب هشیاری و آینده‌نگری بهتر برای یک جامعه خواهد بود، پس قطعا ضرورت دارد. من اعتقادم این است که وقتی انسان دیوانه‎ای به نام صدام به کشور ما هجوم می‎آورد، مصداق عینی رویدادی است که دیوانه‎ای در سطح شهر بخواهد در منزل شخص دیگری را با زور و لگد باز کند و فریاد بزند و هیچ نوع پذیرش منطقی نداشته باشد، در مواجهه با این دیوانه تنها کاری که شما می‎توانید بکنید این است که به نیروی انتظامی زنگ بزنید و اگر نیروی انتظامی دیر از راه رسید، برای دفاع از خانواده‎تان باید او را مهار کنید چون قطعا بحث فلسفی با او هیچ فایده‎ای ندارد و در عین حال اگر کار‎های رزمی و دفاع شخصی بلد باشید می‎زنید توی دهانش و او را سر جایش می‎نشانید تا زمانی که نیروی انتظامی برسد. فیلم‎‎های جنگی که ما در آن سال‎ها کار می‎کردیم به ‎گونه‎ای مارش نظامی محسوب می‎شد. رزمندگانی را که به منطقه اعزام می‎شدند تهییج و آماده می‎کرد.  من غیر از این‌که عنوان مارش نظامی را در مورد سینمای دفاع مقدس دهه 60 به‎ کار می‎برم عنوان سینمای آگاهی را بدان اطلاق می‎کنم چون هنرمندان دست به دست هم دادند تا مردم را راجع به اتفاقات مرتبط با جنگ آگاه‎تر کنند و مردم را هشیارتر کنند. من خاطرم هست در زمان تولید فیلم «هراس»، صدام رسما اعلام کرده بود می‎خواهد به تهران حمله شیمیایی کند. وقتی کار به‎ جایی می‎رسد که سکوت جهانی وجود دارد و دیوانه‎ای می‎گوید من خود تهران را بمباران شیمیایی خواهم کرد، طبیعتا وظیفه هنرمند در آگاهی‎رسانی سنگین‎تر می‎شود. جنوب و غرب کشورمان را شیمیایی زده بود و آن بلا‎ها را بر سر مردم خودش در حلبچه آورده بود و حالا این‌قدر گستاخ شده بود که تهران را هم می‎خواست بمباران شیمیایی کند! این مسائل را جوان‎‎های ما نمی‎دانند، آن زمان گفتیم حالا ما چه‎کاری می‎توانیم بکنیم. بچه‎ها دور هم جمع شدیم و اولین جلسه‎ای که من آقای بحرانی را دیدم بحث بر سر این بود که باید مردم را در خصوص بمباران شیمیایی آموزش دهیم تا اگر خدای ناکرده این دیوانه خواست تهدیدش را عملی کند مردم بتوانند از خود دفاع کنند. اگر یادتان باشد در فیلم «هراس» ذغال درست می‎کردیم یا بعد از بمباران به ارتفاعات می‎رفتیم. آن پسر جوانی که در تنور بود، پسر حمید قدیریان بود که الان بزرگ شده. این‎ها کار‎هایی بود که ما در سینما از دستمان بر می‎آمد. من جانباز 30 درصد سینمای جنگی هستم یعنی تن و بدنم پر از ترکش رویداد‎های پشت صحنه فیلم‎‎های جنگی است. بار‎ها جراحی شدم. دندان‌هایم خرد شد. به هر حال وظیفه‎ام بود، جنگ یک طرف و ادای دین به آن یک طرف. البته خدا رحمت کند مرحوم جواد شریفی راد را از عزیزانی بود که ورود به سینما را با ما شروع کرد. در فیلم «دایره سرخ» به ‎عنوان خلبان کار کردم و در بوشهر با آقای قریبیان و کاسبی همکار بودیم . قبل از شهادت آقای شریفی راد که با او صحبت می‎کردم برنامه‎‎های زیادی داشت. مثل طرح‎‎های زیادی در خصوص آوردن اسلحه‎‎های جدید سینمایی به‎ جای استفاده از اسلحه واقعی در فیلم و...  چون خود هم کارشناس و صاحب نظر بود یعنی در حال رشد و ارتقای سخت‌افزار ساخت آثار دفاع مقدسی بود. اما در زمان ما به این شکل نبود. و عمدتا از تجربیات کسانی استفاده می‎کردیم که خودشان در جنگ حضور داشتند. بچه‎‎های جبهه رفته‎ای داشتیم که کار‎های نظامی را هم بلد بودند. اسلحه می‎گرفتند و مهمات واقعی کار می‎گذاشتیم و تیر‌اندازی می‎کردند. مثلا در فیلم «هراس» اگر دقت کنید منور‎هایی که از بالای سرمان رد می‎شود همه جنگی بودند. تیر‎هایی که شلیک می‎شد همه جنگی بودند. بنابراین در چنین شرایطی صدمات زیادی می‎دیدم و تمام این مسائل دست به دست هم می‌داد تا کار‎های جنگی با سختی‎ها و کاستی‎‎هایی همراه باشد. بعد از فوت مرحوم سجاد حسینی و اتفاقی که برای جواد شریفی افتاد به هرحال باید دقت بیشتری شود و با حوصله بیشتری فیلم جنگی ساخت.  

آیا رجعت به سینمای دفاع مقدس به نوعی باعث طراوت در سینمای ما نخواهد شد؟ 

‎‎ صد در صد، شما فیلم « نجات سرباز رایان» را ببینید. اگر سی سال قبل قرار بود ما فیلمی بسازیم که گلوله در آب از کنار سربازان رد شود، مطمئن باشید در این صحنه‎ها از گلوله‎‎های جنگی استفاده می‎کردند ولی شما در خصوص «نجات سرباز رایان» می‎بینید که یک گلوله پلاستیکی در آب شلیک می‎شود و از کنار آن، هوا را با فشار خارج می‎کردند که شبیه گلوله جنگی به‎نظر می‎رسد. ما هم باید دوره‎‎های آموزشی و شیوه‎‎های نوین ساخت فیلم‎‎های جنگی برای عوامل تولید و فیلمسازان این ژانر برگزار کنیم. حتی اگر می‎شود چند نفر را برای آموختن تکنیک‎‎های تولید این قبیل فیلم‎ها به خارج بفرستیم.  

سر چه فیلمی ترکش خوردید؟ 

بگذریم! این یکی را نپرس. بیا بحث را عوض کنیم از همه فیلم‎‎های 30 سال پیش خاطراتی دارم که اگر برای شما بگویم وحشت می‎کنید، لذت می‎برید، خوشحال می‎شوید ولی این یکی را نپرسید. فقط بگویم که نه تنها من بلکه خیلی از بچه‎‎های دیگری که در آن سال‎ها کار می‎کردند سر صحنه فیلم‎های مختلف مجروح شدند، دریغ از یک پلان از نقش محمد که 29 سال پیش در سینمای دفاع مقدس بازی کردم که بتوانم الان هم بازی کنم. اسلحه می‎آوردند سرصحنه و من باید حتما انگشت کوچکم را داخل جان لوله می‎گذاشتم تا ببینم که فشنگ هست یا نیست. شما فکر کن مثلا با خطری مثل کنده شدن شعله پوش، امکان داشت جانت را سر صحنه از دست بدهی. شما فیلم «گذرگاه» را ببینید که ما چقدر در این فیلم شلیک داشتیم. فضای جنگ، یک شجاعتی هم به بچه‎‎های هنرمند می‎داد. شما روحیه آقای بحرانی را ببینید، این‌قدر مهربان و لطیف و دوست داشتنی هستند که بعید می‎دانم خودشان بتوانند یک مرغ را ذبح کنند. ولی وقتی جنگ بود نمی‎شد به فکر احساسات باشیم همه باید حرکت می‎کردند، باید فیلم جنگی می‎ساختند. آن موقع بلیط سینما 15 تومان بود. الان با این پول، آدامس هم نمی‎شود خرید. با این وجود نگاهی به آمار‎‎های بالای فروش آن زمان بیندازید. 

فیلم‎‎های دفاع مقدسی فروش‎های بسیار خوبی داشتند.

الان در گروهی که با آن کار می‎کنم آسیستان می‎گوید در دوران کودکی‎اش حدود 17 بار این فیلم «گذرگاه» را در سینما دیده است. درایتی در آن زمان وجود داشت که مردم حقیقتا سینما را دوست داشتند، البته این نکته را هم باید در نظر بگیریم که آن موقع تلویزیون و ویدئو نبود. اولین سریالی هم که من در سال 66 کار کردم «هشت بهشت» بود که 16 میلیمتری می‎گرفتیم. خدا رحمت کند اکبر خواجویی را. در آن موقع مرحوم حسین پناهی، هادی اسلامی بچه‎‎هایی بودند که با آن‎ها سریال‎‎های 16 میلیمتری کار می‎کردیم. گروه را می‎بردیم در میدان سلاح‌ها را چک می‎کردیم ببینیم سالم هستند یا نه. نه مانیتوری بود و... با زحمت و مرارت آثار سینمایی و تلویزیونی ساخته می‎شد. شتاب و سرعتی که در این عصر وجود دارد آن زمان نبود. بچه‎‎های سینمای دفاع مقدس یادم هست که از جان و دل کار می‎کردند. در فیلم‎برداری «هراس» یادم هست سر میز غذا منتظر نشسته بودیم دیدیم آقای بحرانی نیست. گفتیم کجاست؟ دیدیم ایشان خودش به تنهایی بالای تپه در حال کندن سنگر برای فیلمبرداری صحنه بعدی است. همان سنگری که من در فیلم در آن شهید شدم. یک دفعه بچه‎ها غذا را ر‎ها کردند و برای کمک به ایشان دویدیم. می‎خواهم بگویم کار‎ها دلی بود، همه با هم کار می‎کردیم، خیلی دلی بود. تصورش در این زمان بسیار سخت است. الان ارزش‎ها و روحیات تغییر کرده است. تاثیر جنگ در سینما آن‎گونه بود که همه با هم بودیم. در فیلم «هراس» در آن صحنه‎‎هایی که عراقی‎ها ماسک به چهره داشتند و تیر می‎خوردند، خود ما بودیم که آن نقش‎ها را بازی می‎کردیم. یعنی من و جعفر دهقان و سایر دوستان، از این‌طرف تیراندازی می‎کردیم و از آن‌طرف خودمان نقش عراقی‎ها را بازی می‎کردیم که با همان تیر‎ها کشته می‎شوند چون بدن‌مان آماده‎تر بود و راحت‎تر انجام می‎دادیم. خیلی خوب بود، یادش به خیر. فیلم‎ها با صبر و حوصله و فداکاری ساخته می‎شد. ما که مهره کوچکی بودیم در کنار آن دوستان، به هرحال خاطره‎‎های خیلی خوبی از دوران دفاع مقدس و سینمای دفاع مقدس داریم. الان هم دوستان هستند ولی فاصله بین ما افتاده و کمتر آن‎ها را می‎بینم. 

 به‎نظر شما این‎گونه فیلم‎ها نمی‎تواند دوباره مردم را جذب سینما کند؟ 

چراکه نه. دوستان باید دوباره دور هم جمع شوند. الان دیگر تیمی به آن معنا که با هم کار‎های دفاع مقدسی بکنند نیست. هرکس به‎ سویی می‎رود دیگر! 

نگران نبودید که در همین نقش‎ها کلیشه شوید؟ 

‎‎ خب عوض آن همه کار زیبا و آن همه بسیجی بازی کردن، در دهه 70 دیگر شروع کردم به بازی کردن در نقش‎‎های منفی. رفتم سمت تلویزیون و از سینما فاصله گرفتم و به نوعی آن همه حضور یک‌پارچه، دل‎انگیز و مشابه فراموش شد. 

پشیمان هستید که مسیر کارنامه خود را عوض کردید؟ 

ببینید من بازیگرم، هر نقشی را به من بدهند و جای کار داشته باشد می‎پذیرم اما بازی کردن در آثار دفاع مقدسی لذت دیگری دارد، به ‎نظرم اصلا کلیشه نبود، فیلم‎ها مال مردم بود، مال بچه‎‎های جنگ بود، ما باید حرمت می‎گذاستیم چون مردم با فیلم‎ها ارتباط برقرار می‎کردند. 

فید‌بک‎‎هایی که مردم یا رزمندگان در آن زمان به شما نشان می‎دادند چگونه بود؟ 

خیلی خوب. اتوبوسی بود که رزمندگان را به جبهه اعزام می‎کرد. یکی از رزمندگان از اتوبوس پایین پرید و روبوسی کرد و برایم گفت که من فیلم گذرگاه را در اهواز دیدم و می‎گفت: «خیلی حال کردیم. یک‌بار در محاصره با دوستان در سنگر تنها بودیم و سنگرمان را آب گرفته بود ما هم شروع کردیم به تعریف صحنه‎‎هایی از فیلم گذرگاه برای هم و آن مدتی که در محاصره بودیم با تعریف کردن گذرگاه خیلی اوقات خوبی داشتیم.» به هرحال سینمای دفاع مقدس در آن دوران برای خودش جذبه خاصی داشت. شما خودتان برای دوستان فیلم تعریف نمی‎کنید؟ آن موقع هم همین‎طور بود. وقتی برای هم فیلم تعریف می‎کردیم اصلا زمان را احساس نمی‎کردیم و ناگهان متوجه می‎شدیم دو سه ساعت گذشته است. امیدوارم اتفاقات خوبی در این سینما بیفتد و به نوعی صنعتی بشود. یک بنده خدایی از من پرسید دعای شما چیست؟ گفتم اول و آخر که سلامتی است ولی انشاله سینما صنعتی شود و بازیگری تعریف صنعتی داشته باشد. الحمداله سینمای ایران همه چیز دارد فقط صنعتی نیست. 

اگر الان به شما نقش بسیجی یا فرمانده زمان جنگ پیشنهاد بدهند تمایل دارید اجرا کنید؟ 

‎بله. اتفاقا برای ماه آینده یک پیشنهادی در این زمینه‎ها دارم. اکثر این قبیل کار‎ها را قبول کرده‎ام. فقط تلویزیون ما را زیاد مشغول کرد، از سینما دور شدیم. 

از آن فضا فاصله گرفتید؟ 

 بچه‎‎های دهه چهل شمسی جملگی در جنگ تعریف نشده‎اند، اما خود این نسلی که رفت و جنگید و در مقابل دشمن ایستاد هنوز برای بچه‎‎های نسل امروز در سینما تعریف نشده‎اند.

پس خودتان هم از آن نسل هستید و در جنگ بودید؟ 

بودم عزیر ولی تو ننویس. من 18 دوره مربی توپخانه در ارتش بودم. 

می نویسم. اول گفت‎وگو طی کردیم بدون سانسور و بدون روتوش. 

خب بنویس اما نه بیشتر از این‌چیزی که الآن می‎گویم. در اوایل جنگ بودم بالاخره بازیگر‎ها نمی‎توانند یک گوشه از مملکت خودشان یک سنگی را حتی کوچک بردارند بالاخره تو جنگ بودیم بعد از جنگ هم تو سینمای جنگ بودیم. مخلص مردم بودیم و یک گوشه کار را گرفتیم.

حرف آخر؟ 

یادمان نرود، سینما کار تیمی است، از کارگر صحنه که روزی 5 تن بار جابه‎جا می‎کند تا کسی که عکس می‎گیرد و هر فریم فیلم نتیجه زحمت یک گروه است. برای همین است که در ‎ساز و کار صنعتی سینما بازیگر‎ها را لای پنبه می‎گذارند و مراقب‌شان هستند. هر عکسی در هر فیلمی ماحصل زحمت 13‎ـ‎14 ساعت کار است و همه عوامل هستند که دست به دست هم می‎دهند تا یک فیلم ساخته شود. ما فقط توی چشم هستیم چون عکس آخر را می‎گیریم. دعای من برای روزی است که انشاالله همه بچه‎‎های سینما به حقشان برسند، از کارگر صحنه تا کارگردان و آرتیست