پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- صغری خیل‌فرهنگ- تابلوهایی که مسیر را نشانمان می‌دهند تا یادمان نرود از گذرگاه کدام شهید باید گذر کنیم تا در امنیت به مقصد برسیم. کمی دورتر از غوغای شهر به سراغ روستایی می‌رویم که شهدایش گواه غربت و مظلومیتش هستند. روستای برکاده از توابع شهرستان رشت استان گیلان، روستایی که ‌هشت شهید را بر تارک افتخارات خود دارد. در این میان به سراغ خانواده شهیدان عالمی می‌رویم. شهدایی بی‌نام و نشان، شهدایی که گمنامند و این گمنامی برازنده‌شان است. آنچه در پی می‌آید حاصل همکلامی ما با حاج جعفر عالمی پدر شهیدان جعفر و ناهید عالمی است. در ادامه همرزم شهید حسن عالمی از لحظات آخر حضور با شهید در جبهه‌های جنگ می‌گوید.

تقسیم فرزندان

همکلامی‌مان را وقتی آغاز می‌کنیم که پدر شهیدان مشغول کسب رزق حلال است. ‌گاهی مصاحبه‌مان به خاطر آمد و رفت‌های مشتری‌های مغازه‌اش قطع می‌شود، اما مهربانی و صمیمیت این مرد بزرگ مشتاقمان می‌کند تا از شهدایش بیشتر بدانیم. ابتدا از شهید حسین عالمی می‌پرسم و او با همان لهجه شیرین شمالی‌اش از دردانه زندگی‌اش برایمان اینگونه روایت می‌کند:

من چهار فرزند داشتم دو دختر و دو پسر. همه دارایی‌ام را با خدا نصف کردم و حسین و ناهید شهدای خانه عالمی‌ها شدند. حسین فرزند دوم خانواده بود. من کشاورز بودم و روی زمین کار می‌کردم تا لقمه نان حلالی را برای خانواده‌ام به دست بیاورم. ما در روستای برکاده زندگی می‌کردیم اما وقتی از علاقه و استعداد حسین و ناهید در زمینه کسب معارف الهی و قرآن آگاه شدم تمام تلاش خود را کردم تا آنها را به شهر ببرم. جایی که بتوانند در فراگیری قرآن بیشتر همت کنند و در این راه گام بردارند. می‌خواستم بچه‌ها تحت تربیت قرآن رشد کنند. سال 1349 بود که راهی شهر شدم.

شهید کریمی، استاد پسرم حسین بود. حسین نمرات بالایی در درس و قرآن داشت. زمزمه انقلاب اسلامی که به گوش رسید، حسین را در بطن و میدان مبارزات دیدیم. حسین اعلامیه امام را پخش می‌کرد و روی در و دیوار شهر نوشته‌های ضد ساواک و شاه می‌نوشت. نوشته‌های مرگ بر شاه خائن او عیناً در خاطرم مانده است. من هم حسین و دوستانش را که در بحث‌های انقلاب و فعالیت‌های ضد رژیم تلاش می‌کردند، همراهی می‌کردم. او بسیار مجدانه تلاش می‌کرد تا آرمان‌های امام خمینی و نظام جمهوری اسلامی در اذهان و عقاید مردم جاری شود. تمام همتش این بود تا مردم را با آرمان‌های امام آشنا کند. ساواک همواره به دنبالش بود تا اینکه انقلاب پیروز شد.

 لباس سبز پاسداری

پدر شهید حسین عالمی در ادامه می‌گوید: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با تشکیل سپاه پاسداران حسین وارد این نهاد مقدس شد. او در لباس سبز سپاه نمونه‌ دیگری از یک انسان ولایی شده بود، تا در این سنگر نیز جهاد نماید. مبارزات حسین با منافقین و ضد انقلاب باعث شد تا بارها مورد تهدید و آزار آنها قرار بگیرد. وقتی راهی سپاه شد سال آخر دبیرستان بود. به او گفتم پدر جان درست را تمام کن و بعد برو!

گفت نه، در سپاه هم می‌توانم درسم را ادامه بدهم. آن زمان 17 سال بیشتر نداشت. من هم هر روز به سپاه می‌رفتم تا او را ببینم. با همت و پیگیری حسین بسیج محل را راه‌اندازی و محفلی برای جوانان علاقه‌مند کردیم. پسرم کتابخانه محله را هم افتتاح کرد تا علاقه‌مندان به کتاب و مطالعه راحت‌تر به منابع دینی و علمی دسترسی داشته باشند.

او مربی آموزشی قرآن بود و در زمینه مین‌یابی و ساخت بمب و نارنجک مهارت خاصی پیدا کرده بود. او در گیلان و مازندران مربی بود. تهدید‌های ضد انقلاب و اشرار به قتل حسین تا در خانه هم پیشروی کرده بود. چند باری به خانه ما حمله و تجاوز هم شد اما نتوانستند کاری از پیش ببرند. برای در امان ماندن حسین او را راهی چالوس کردیم تا در همانجا ادامه خدمت کند. حاج جعفر عالمی برایمان از جهاد حسین در سنگر رزم و جبهه اینگونه روایت می‌کند: وقتی دستور حضور فرماندهان در جنگ داده شد، حسین جزو نفرات اولی بود که داوطلبانه راهی میدان شد. هر چند اصرار همکاران بر ماندن او در پشت جبهه بود اما حسین می‌دانست در جبهه بهتر و بیشتر می‌تواند خدمت کند از این رو سال 1360 بود که راهی شد و سال 1361در عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید.

ستون خیمه

پدر شهید با یادآوری خاطره‌ای از پسرش حسین می‌گوید: یک شب از چالوس آمد خانه و گفت که می‌خواهد برود جبهه، مادرش گفت که بمان نرو، تو فرزند بزرگ خانه‌مان هستی، ستون این خیمه. اما حسین بار سفر بسته بود و به مادر گفت باید بروم، اما برایت نامه می‌نویسم. وصیت کرده بود اگر جنازه من به شما نرسید شما ناراحت نباشید. حاج جعفر که بغض 34 ساله فراق فرزندش همچنان گلویش را می‌فشارد با گریه ادامه می‌دهد: وقتی که حسین شهید شد پیکرش سوخته بود و او را از روی انگشترش شناسایی کردیم. اینگونه عیدی خانه عالمی در سال 1361 به ما داده شد و این عیدی چیزی نبود جز پیکر سوخته پسرم حسین. فرمانده‌ای گمنام که مجاهدت‌های پنهان و حماسه‌های ماندگارش همچنان بر سر زبان‌ها جاری است.

شهیده عالمی‌ها

از حاج جعفر عالمی می‌خواهم از دومین شهید خانه عالمی‌ها برایمان بگوید: ناهید دخترم در سال‌های دفاع مقدس، در ستاد پشتیبانی جبهه فعالیت می‌کرد و کمک‌های مردمی را به رزمندگان می‌رساند. در میان همین ‌آمدن و رفتن‌هایش به مناطق عملیاتی شیمیایی شد. اما هرگز به دنبال صدور کارت جانبازی‌اش نرفت. می‌گفت من برای رضای خدا کار کرده‌ام. ناهید در فراگیری قرآن از حسین هم زرنگ‌تر بود. بسیجی بود و از کارخانجات کمک برای جبهه می‌گرفت و می‌برد. در برابر آنچه در راه رضای خدا انجام داده بود هیچ توقعی از کسی نداشت. سال‌ها بعد ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. اما شیمیایی کار خودش را کرد و دخترم هم در سال 1386 آسمانی شد.

حسین و ناهید هر دو در مکتب اباعبدالله‌الحسین (ع)‌ تلمذ می‌کنند و ان شاءالله که خداوند این دو قربانی را از من قبول کند. امروز ماییم و خواسته‌های شهدا، ماییم و بند بند وصیتنامه‌شان. ماییم و آرمان‌هاشان. ماییم و این انقلاب، ماییم و ولایت.

آخرین لحظات

مقصودی همرزم شهید حسین عالمی از ساعات پایانی همراهی با شهید حسین عالمی می‌گوید: شب آخر قبل از شهادتش بود که نماز را با هم به جا آوردیم. در آن غروب خوشرنگ و مظلوم به علت کثرت نیروها قرار شد، هر گروه در چادر خود نماز بخواند. ما هم که یک گروه پنج نفره بودیم. با هم نماز را به جا آوردیم و این آخرین نمازی بود که شهید در آن سوز و دردش را برای رسیدن به شهادت افشا کرد. به طوری که من به حالش غبطه می‌خوردم.

او برای لقای معبودش عاشقانه اشک می‌ریخت. همان شب آب گرم کرد و غسل شهادت را به جا آورد. چادر و خودش را معطر کرد. وسایلش را جمع کرد و در داخل کوله پشتی‌اش گذاشت و تحویل من داد. به من سفارش کرد به پدرش بگویم در فراق من صبر پیشه کند وعده دیدار ما در محضر رسول‌الله (ص)‌ان‌شاءالله.

شب عملیات بود و ما برای پاکسازی میدان مین رفتیم. برای شکستن خط و پاکسازی محل عبور رزمندگان جمعاً 12 نفر انتخاب شده بودیم. سه دسته چهار نفره، طول مسیر مین‌گذاری شده بود. ما مأموریت داشتیم تا مین‌ها را خنثی کنیم و معبر را برای عبور بچه‌های رزمنده باز کنیم. منطقه مورد نظر بین سایت‌های یک، دو، سه و چهار تا رقابیه و نزدیکی‌های استقرار عراقی‌ها امتداد داشت. ما باید منطقه‌ای را آزاد می‌کردیم که صدام گفته بود «اگر ایرانی‌ها بتوانند آزادش کنند، کلید بصره را در اختیارشان می‌گذارم.» مسیر و محل مورد مأموریت ما که به سه قسمت راست، میانی یا وسط و چپ تقسیم شده بود به قرعه کشی گذاشته شد. مسیر وسط به نام حسین و همراهانش افتاد. سمت چپ نیز به من و همراهان و سمت دیگر به برادر رزمنده دیگر افتاد. با توکل بر خدا به راه افتادیم. ساعت 7 شب بود. که کار پاکسازی و خنثی‌سازی مین‌های مسیر را شروع کردیم. در آن منطقه حدود 17000 مین کار گذاشته شده بود. تعداد مین‌هایی که در معبر حسین بود خیلی بیشتر بود. هرچه خنثی می‌کردیم تمامی نداشت. وقتی به خود آمدیم متوجه شدیم در فاصله چند صد متری عراقی‌ها هستیم. هوا هم کم کم داشت روشن می‌شد.

با دقت و حساسیت بیشتر کار را ادامه دادیم. اما از آنجایی که خیلی به عراقی‌ها نزدیک شده بودیم، آنها ما را شناسایی کردند و با آر پی جی به طرفمان شلیک کردند. محور عملیاتی حسین اولین و پر خطر‌ترین محوری بود که به علت حساسیت منطقه از طرف دشمن شناسایی شد. به همین علت برادران گردان عبور از آنجا را غیر ممکن می‌دانستند.

من با بی‌سیم با حسین تماس گرفتم و موقعیت را خواستم او با آرامشی خاص گفت: در حال باز کردن معبر است و به امید خدا کار را تمام خواهد کرد. اما دشمن آن منطقه را زیر آتش گرفت. مین‌ها دائم یکی پشت دیگری در حال انفجار بودند. حسین مجروح شده بود که گرفتار آتش پر حجم و سنگین انفجار ناگهانی مین‌ها شد. ساعت 3 و نیم نیمه شب دوم فروردین ماه 1361 بود که در عملیات فتح المبین، حسین با بال‌های سوخته آسمانی شد. بچه‌ها عملیات را آغاز کردند و دشمن عقب‌نشینی کرد. با پیشروی نیروهای خودی به دنبال پیکرش رفتم. وقتی پیکر سوخته او را در آغوش گرفتم بوی عطر از بدنش به مشام می‌رسید.

در بخش‌هایی از وصیتنامه شهید می‌خوانیم:

پدر و مادر و خواهر و برادرم و دیگر برادران و خواهران ! بر روی جنازه‌ام گریه نکنید بلکه شاد باشید چون از ناراحتی شما دشمنان اسلام شاد می‌شوند و از خوشحالی شما دشمنان اسلام ناراحت شده و لباس عزا می‌پوشند !

اگر جنازه‌ام به دست شما نرسید بر حسب اتفاقاتی که می‌افتد ناراحت نباشید و اگر چنین موقعی فرا رسید، آن گاه باید به یاد شهدای کربلای حسین و کربلا‌های حسین زمان بیفتید و به «تازه آباد» گلزار شهیدان، بنگرید ! و در آن وقت است که درد شما را فراموش خواهید کرد. تقاضای دوم من از شما این است که از خدا بخواهید این قربانیان را که در راه او دادید، قبول فرماید. چون اوست که به ذره ذره اعمال ما نظر می‌افکند و پاداش و جزا می‌دهد.