به گزارش  پارس به نقل از مهر، عصر روز گذشته، 24 خرداد ماه مراسم اولین جایزه دکتر رضا داوری اردکانی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. خلاصه سخنان دکتر رضا داوری اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم در این مراسم را در ادامه می خوانید.


* هیچ علمی نیاز به دفاع ندارد. اما فلسفه نیازمند دفاع است و باید از خودش دفاع کند. از روز اول در موضع دفاع بوده و هم اکنون هم در موضع دفاع است. من همه عمری را که به فلسفه مشغولم به سقراط اندیشیده ام و چون درنیافتم سر زندگی و تفکر سقراط را هنوز نتوانسته ام چیز شایسته ای را درباره او بنویسم اما دریافته ام که سقراط در موضع دفاع بوده است.

* اگر فلسفه امروز هست و وجود دارد به خاطر این هست که از زمانی که به وجود آمده یک ضرورتی بوده که این ضرورت فلسفه را حفظ کرده است. فلسفه چیزی دارد که خودش را حفظ کرده است و من فلسفه را ۲۵۰۰ ساله می دانم. یعنی به تاریخ ابتدای بشر نمی برم بلکه تاریخ حکمت را به ابتدای بشر می برم. حکمت از ابتدا وجود داشته و بشر هیچ وقت بدون حکمت زندگی نکرده است. حکمت نظریه صرف نیست. حکمت به نظری و عملی تقسیم نمی شود فلسفه که آمد این تقسیم بندی شد. در ترتیب فضائلی که ذکر کرد اول فلسفه نظری را آورد و بعد از آن فرع فلسفه نظری را آورد. درباره ارسطو هم باید بیشتر تامل کرد. حکمت همیشه بوده اما فلسفه لفظ یونانی است و یونانیان آن را آورده اند و از آن زمان پرسش «چیست و چرا» مطرح شد.

* من فکر می کنم که ما آدمیان همواره با پرسش بوده ایم. اما حکیمان پرسش نمی کردند چرا که بینشی داشته اند و می دیدند. شاید دوران بینش تمام شده و دوران شنیدن رسیده باشد، اگرچه شنیدن مانند دیدن نیست. حکیمان انسی با مرگ داشته اند. فلسفه با مسئله عدم آغاز شد و فلسفه مسئله عدم را مطرح کرد. عدم برای حکیمان مسئله نبوده است. مسئله عدم ما را به زبان و زمان و خرد می برد.

* فلسفه در برابر چرا قرار دارد، هیچ علمی در برابر چرا قرار ندارد. کسی چرا را در برابر شعر و ادبیات قرار نمی دهد. شعر تفنن نیست اما به درد تفنن هم می خورد. بدبختی فلسفه این است که به درد تفنن نمی خورد و چون به درد تفنن نمی خورد پس دیگر وجه وجودش معلوم نیست چیست و نمی توان گفت که برای چیست. ما ۲۵۰۰سال است که می گوییم فلسفه چرا هست؟ به چه کاری می آید؟ من نمی دانم چرا باید باشد، اما هست. جوانان و پیرانی هستند که عمرشان را صرف این کار کرده اند و وجود آنها جواب می دهد که چرا ما به فلسفه می پردازیم. به فلسفه می پردازیم نه از آن جهت که سودی ببریم از آن جهت که نمی توانیم نپردازیم. فلسفه تعلق است و چرا تعلق است؟ تعلق هم که اختیاری نیست و بی این تعلق مثل اینکه کار دنیا به سامان نمی شود. لااقل این دنیایی که ما در آن هستیم کارش به سامان نمی شود. وقتی به فلاسفه نگاه می کنید همه تقریبا یک چیز می گویند اما عبارت بسیارمتفاوتی می گویند که شاید در نظر اول این عبارات هیچ ارتباطی با هم نداشته باشند و وجه مشترکشان معلوم نباشد.

* دلوز می گوید فلسفه تشخیص حماقت است. این در تعریف های دیگران هم هست. اگر این باشد که واقعا فکر نمی کنید که ما نیاز داریم. من مدعی نیستم فلسفه در حدی که من می دانم خرد را از حماقت یا خردمندی را از حماقت تمییز می دهد. اما به هر حال همه ما آدمیان در معرض اشتباه و خطا هستیم. در معرض این هستیم که جای اشخاص، جای چیزها، وقت چیزها و کارها را ندانیم و اشتباه کنیم. حماقت چیزی نیست که خیلی امر عجیب و غریبی باشد، حماقت جای سخن و وقت سخن را ندانستن است. حکمت این است که تشخیص می دهد وقت سخن، وقت کار و جای هر چیزی در کجاست. اگر این طور است که ما از حکمت دور شدیم از جانشین حکمت می توانیم بهرمند شویم. برای اینکه ما به خرد و خردمندی به ویژه در این زمانه دشوار نیاز داریم.

* شاید فلسفه نتواند مسائل ما را حل کند و نتواند راه رستگاری را به ما نشان دهد، اما در راهی که داریم می رویم و در راهی که ناگزیریم برویم بیش از چیزهای دیگر به فلسفه نیاز داریم. فلسفه را باید خواند، باید یاد گرفت، باید آموخت اما این آموختن با رنج و درد و هیبت شروع می شود. فلسفه با هیبت شروع می شود و همواره با هیبت است. فلسفه درست است که آرامش می آورد اما فیلسوف آرامش ندارد. فیلسوف درد را باید تحمل کند برای اینکه بنای قرار به آسایش را داشته باشد. فیلسوف که می گویم فیلسوفان بنیانگذار را می گویم مانند سقراط، درد را آزمایش کردند و راه را نشان می دهند.