همین مهم است

همان چند ماه اول ، عباس کم کم در گوشم حرفهایی خواند که قبل از آن نشنیده بودم

می گفت:آدم مگر روی زمین نمی تواند بنشیند،حتما"مبل میخواهد؟ آدم مگر حتما" باید توی لیوان کریستال آب بخورد؟

مدام این حرفها را در گوشم من زمزمه می کرد بالاخره برگشتم 

گفتم: منظورت چسیت ؟ می خواهی تمام وسایلمان را بدهی بیرون؟

چیزی نگفت ، گفتم "تو من را دوست داری و من تورا همین مهم است حالا می خواهد این عشق توی روستا باشد یا توی شهر روی مبل باشد یا روی گلیم ...!! 

عباس به مادرم زنگ زده بود و اجازه گرفته بود و این طرف و آن طرف که می رفتیم وسایلمان را کادو می بردیم 

بعداز مدتی خانه  ما به یک خانه معمولی و ساده تبدیل شد ...

هدیه به روح شهید عباس بابائی و شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران