هنگامى كه نماز صبح عاشوراء را اقامه نمودند، ناگاه تعدادى از لشكر دشمن به سمت خيمه هاى حضرت (ع)، هجوم آوردند و شمر ملعون در حالتى كه فرماندهى آن ها را به عهده داشت ، نعره مى كشيد و به امام  و اهل بيت رسالت جسارت مى كرد.

يكى از ياران حضرت (ع)، به نام مسلم بن عوسجه از حضرت اجازه خواست تا شمر را مورد هدف تير قرار دهد.

ولى حضرت  (ع) فرمود: من دوست ندارم كه ما شروع كننده جنگ و كشتار باشيم پس آن حضرت جلو آمد و لشكر عمر بن سعد را موعظه نصيحت كرد ولى سودى نبخشيد.

و در نهايت، سپاه دشمن با فرماندهى عمر بن سعد تيراندازى به سمت امام حسين  و اصحاب باوفايش را آغاز كردند.

و چون اصحاب و ياران حضرت يكى پس از ديگرى به شهادت رسيدند، و امام (ع)  در ميدان نبرد تنها ماند؛ ولى آن حضرت باز هم براى اتمام حجّت ، دشمنان را موعظه و راهنمائى نمود.

امّا آن سنگ دلان با اين كه از رسول خدا شنيده بودند، كه وى يكى از دو سيّد جوانان اهل بهشت مى باشد، اعتنائى نكرده ؛ و اطراف حضرت را محاصره كرده و هر كسى به شيوه اى امام  را هدف پرتاب تير، سنگ ، نيزه و...

 تا آن كه حضرت  در اثر شدّت جراحات و نيز تشنگى بيش از حدّ نقش بر زمين گرديد.

در همين بين، دشمنان براى غارت اموال زنان و كودكان به خيمه ها يورش بردند؛ و چون حضرت متوجّه هجوم دشمن به خيمه اهل و عيال خود شد، فريادى بر آن ها كشيد:

واى بر شماها، اى پيروان ابوسفيان ! اگر دين نداريد و از روز قيامت نمى هراسيد، آزاده و با غيرت باشيد، و اگر مرد هستيد مردانه بجنگيد.

در اين هنگام ، شمر ملعون صدا كرد: اى حسين ! چه مى گوئى؟

حضرت  فرمود: مى گويم شما با من جنگ مى كنيد و زنان چه گناهى دارند، سربازان و نيروهاى خود را تا من زنده هستم از حرم و ناموس من دور نگه داريد و ايشان را مورد تجاوز و اذيّت قرار ندهيد.

پس دشمن عقب گرد كرد و عمر بن سعد ملعون دستور داد كه برويد كار او را تمام كنيد.

و چند نفر از فرماندهان لشكر آمدند و خواستند حضرت ابا عبداللّه الحسين  را به شهادت برسانند، ولى طاقت نياوردند و بازگشتند.

تا آن كه در نهايت، شمر ملعون –یا سنان بن انس- وارد قتلگاه شد و با وضعى رقّت بار و دلخراش سر مقدّس آن امام مظلوم و غريب را از بدن جدا كرد كه زبان و قلم از گفتار آن شرم دارد.

تلخيص از : مقتل خوارزمى : ج 2، ص 33، تاريخ طبرى : ج 4، ص 344، مشيرالاحزان : ص 72، بحارالانوار : ج 45، ص 47 - 57.