پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- حجت الاسلام دکتر مرتضی روحانی در یادداشتی برای «پارس» نوشت:

حامد طالبی ـ خبرنگار خبرگزاری فارس ـ  دستگیر شد و موجی انتقادی نسبت به این دستگیری از جانب دوستان و همفکرانش در شبکه‌های اجتماعی ـ اینجا به صورت خاص منظورم توئیتر هست ـ راه افتاد. این موج که به صورت خاص متعلق به جریان اصولگرایی بود به میزان اندکی از جانب جریان اصلاحطلب حمایت شد. صاحب این قلم با زبانی کنایی و اعتراضی توئیتی به این صورت زد که:

«رفقای اصلاح‌طلب! خبرنگار با خبرنگار فرق داره؟ اصلاحطلب باشه هشتگ می‌زنید، اصولگرا باشه سوت بلبلی؟!»

خب فکر می کنم حدس بقیه ماجرا کمی ساده باشد. این توئیت توسط خیلی از دوستان اصولگرا ریتوئیت و توسط خیلی از اصلاحطلبان بازنشر انتقادی شد. به نظرم نکات مطرح شده در بازنشرها قابلیت تامل و دقت فراوان دارند که من در صورت کلی آنها را از حیث محتوا به شش دسته تقسیم می‌کنم:

مگر شما برای اصلاحطلب‌ها هشتگ زدید که حالا توقع دارید ما برای تان هشتگ بزنیم؟

نگران نباشید، ایشان تا فردا بیرون می‌آید!

ایشان به جرم توهین به رئیس جمهور بازداشت شده و ربطی به خبرنگاری ندارد تا برایش هشتگ آزادی بزنند.

بین خبرنگار با خبرنگار فرق هست و برای هر کسی ـ کسی که از حمایت نهادهای قدرت برخورداره ـ هشتگ نمی‌زنیم.

ما به بازداشتها انتقاد نداریم مهم شفافیت قضایی و برخورداری از حقوق شهروندی است

برخی هم مطلقا منتقد دستگیری‌اش بودند.

مورد پنجم و ششم تعدادشان خیلی خیلی کم بود و مورد اول بیشترین تعداد را داشت. غالب افراد به مواردی چون دستگیری مدیران کانالهای تلگرامی و دستگیری هنگامه شهیدی نیز اشاره کرده بودند.

اگر از موارد پنج و شش که محدود و معدود بودند و غالبا توسط افراد پخته تر فضای مجازی بیان شدند صرف نظر کنیم چهار مورد اول حکایت از یک بحران جدی اجتماعی می‌کنند. افراد معتقدند که تنها زمانی برای کسی کاری می کنند که آن نیز همان مقدار برایشان دلسوزی کرده باشد و اینکه نگران برخورداری از میزان حمایت اش باشند فلذا اگر مطمئن باشند که از حمایت کافی برخوردار است و به زودی آزادی می‌شود نیازی به حمایت مجازی از او نمی‌بینند. البته به نظرم این موارد تا حدی طبیعی است.

اما مورد سوم که بارها اشاره شده بود که “ایشان به خاطر توهین به رئیس جمهور گرفته شده اند و در این مورد حقش هست” کمی قابل تامل تر است. اول اینکه حامد طالبی خودش حضورش را در جمع شعاردهندگان تکذیب کرده بود. اما این هم مهم نیست. مهم این است که مگر دیگر خبرنگارانی که گرفته می‌شوند به حکم خبرنگاری گرفته شده اند؟ اصولا مگر کسی به خاطر نماینده مجلس بودن، بقال بودن ، خبرنگار بودن و … دستگیر می‌شود؟ واضح است که نه. دستگیری مربوط به عنوان ثانویۀ مجرمانه ایست که شخص به آن متهم می شود. مانند توهین به رئیس جمهور یا رابطه با بیگانگان یا جاسوسی و … پس مسئله به این راحتی حل و فصل نمی شود چراکه همیشه جریان مخالف یک عنوان ثانویه برای کسی که از او حمایت نمی‌کند دارد. این بار گفته می‌شود به رئیس جمهور توهین کرده، بار دیگر طرف مقابل می‌گوید که جاسوس است و ….

اما همچنان معتقدم که مسئله اصلی اینجا نیست. اینها نهایتاً یک شکاف اجتماعی را نشان می‌دهند. آن چیزی که من را نگران می‌کند تبدیل شدن این شکاف اجتماعی به یک “بلیک”  است. برای بلیک معادل مناسب ندارم و توضیح می‌دهم که منظور چیست. اما قبل از آن باید بگویم که این یک اصطلاحی فلسفی است که هیر (M.R.Hare) ابداع و استفاده کرده است و ممکن است که در علوم اجتماعی نیز معادلی داشته باشد که من به علت کمبود سواد از آن بی اطلاع باشم. اما بلیک چیست؟

«از دیدگاه هیر، بیانات دینی از “یک نوع تفسیر عمیق از جهان حکایت می کنند که مشاهده تجربی نمی تواند آن را دگرگون کند” . او این تفسیر خاص از جهان را که برگرفته از مشاهدات تجربی نیست و به وسیله موراد نقض تجربی هم دگرگون نمی شود یک نوع “بلیک” می داند. از نظر هیر تفاوت انسان موحّد و ملحد به تفاوت بلیک‌هایی است که هر یک دارند و به هیچ وجه قابل ابطال نیستند.» (سخن گفتن از خدا ص ۴۴۶)

من گمان می‌کنم می‌شود “بلیک”هایی را که  هیر برای تفسیرهای متفاوت بین موحد و ملحد تبیین کرده را به وضوح در فضای سیاسی مشاهده کرد. جریان اصلاحطلب و اصولگرا در اصول فکری  ـ سیاسی‌شان تفاوتهای جدی دارند اما بحران آنجاست که این تفاوتها “نقض ناپذیر” و در نتجیه “دگرگون ناپذیر” شده اند  و این نقض ناپذیری امکان هرگونه “گفتگو” را از طرفین سلب کرده است. یعنی هیچ کس نمی‌تواند به دیگری سخنی را بقبولاند و تحت هیچ شرایطی هم از سخن خودش کوتاه نمی‌آید. این گفتگو ناپذیری تا زمانیکه در عرصه فردی و ساحت نظرورزی باشد برای زندگی طرفین ایجاد بحران نمی‌کند اما به آنی که پای فعالیت در عرصۀ اجتماعی ـ سیاسی  به ماجرا باز شود این عدم امکان گفتگو تبدیل به یک کشاکش خونین قدرت می‌شود که نتجیه‌ای جز انشقاق اجتماعی ندارد. به همین دلیل است که اینجا گفتگو یک کمال اخلاقی نیست بلکه تنها راه حلی است که یک ملت برای حفظ و بقای خودش دارد.اینجاست که به نظرم هر دو جناح سیاسی باید با محور قرار دادن مسئلۀ “منافع ملی” و با پیش انداختن عناصر متعادل خود که قائل به راهکار گفتگو هستند، از انشقاق بیشر جامعه جلوگیری کنند.