فردريك ويلهِلم نيچه، فيلسوف مشهور آلماني قرن نوزدهم، انسان‌ها را به دو دسته «زیردستان» و «بالادستان» تقسیم کرده و «اصالت و شرف» را به بالادستان می‌دهد. وی بالادستان را «غايت ‌وجود» و «زيردستان» را «ابزار و وسيله‏اي» براي اجراي اغراض بالادستان معرفی می‌کند. 
نیچه معتقد است «ترقي دنيا و بسط زندگي انسان، به وسيله بالادستان و خواجگان و سرداران صورت مي‏پذيرد» كه از قضا تعدادشان نیز بسیار محدود است و «نيكي، راستي و زيبايى» نیز امور حقيقي و مطلق نيستند. این فیلسوف یا به زعم برخی‌ها شاعر، با اصالت دادن به «غرایز» و «اراده»، نظريه معروف «اَبرمرد» را مطرح و اعلام می‌کند: «غايت وجود، پيدايش ابَرمرد (بالادستان) است و ترتيب زندگاني و اصول اخلاقي بايد چنان باشد كه مرد برتر ظهور كند.»
 نيچه ارزش‌هایی همچون «تقدس» و «شفقت و مهربانی» را نیز با روح مهاجم «ابرمرد» ناسازگار دانسته و انسان را به «خطرناك بودن» تشویق و تصریح می‌کند که «باید چنان زندگي كرد كه گويى در حال جنگ هستي.»  نيچه به این هم اکتفا نکرده و نظریه معروف خود را به این ویروس خطرناک آلوده می‌کند که: «براي ايجاد يك ابرمرد حتی اگر لازم شد باید ميليون‏ها نفر از مردم پوشالي و ناتوان(همان زیردستان) را نابود کرد!»
اما آنچه ما را بر نوشتن این وجیزه ترغیب کرد، نه مرور نظریات آن به اصطلاح فیلسوف است نه بررسی تاریخ فلسفه سیاسی غرب. موضوع نوشتار ما، بررسی وضعیتی است که چند سالی است، غربی‌ها پس از مواجهه با بحران بی‌سابقه اقتصادی با آن دست به گریبان شده‌اند. بخوانید:
دنیایی که نیچه به تصویر می‌کشد (لااقل آنچه که از این جملات دستگیر انسان می‌شود)، شبیه به جنگل و قوانینی که وضع می‌کند نیز به قانون جنگل شبیه است. جنگلی که در آن حیوانات قوی‌تر ضعیف‌ترها را می‌درند و ضعفا نیز محکوم به فنا هستند.
اما با تورقی بر تاریخ، متوجه خواهیم شد که،  دنیای غرب نیز عملا در همین قالب فکری  سِیر کرده و می‌کند. پیدا شدن اصطلاحاتی چون «نظم جهانی»، تقسیم‌بندی کشورها به «شمال» و «جنوب» (توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته)، تشکیل نظام دو قطبی سرمایه‌داری و سوسیالیست و یا حتی تشکیل اتحادیه اروپا و اصالت دادن به شمال و کاپیتالیسم، اروپا و ... دقیقا حاصل حکمرانی چنین تفکراتی است. 
کشورهای غربی پس از دوران نوزایی(رنسانس) و به کنار نهادن ارزش‌های اخلاقی و انسانی و صدالبته به دلیل استثمار کشورهای جنوب بود که به نان و نوایی رسیدند و بعد از آن بود که خود را «توسعه‌یافته» و منهای خود را «توسعه‌نیافته» و مستحق هر ظلمی یافتند. دوری از انسانیت، استثمار و استعمار تنها بخشی از نتایج حاکم کردن قانون جنگل در غرب است.
اما چند سالی است اوضاع کمی تغییر کرده است و با از راه رسیدن بحران اقتصادی، برخی کشورهای سابقا شمال تبدیل به کشورهای جنوب و زیردستی شده و برخی نیز در همین مسیر قرار گرفته‌اند. گویا تاریخ در حال تکرار است و فقط جای مهره‌هاست که کمی تغییر کرده است!
مدتی است، تقسیم‌بندی‌های نیچه‌ای، بین خود کشورهای غربی صورت می‌گیرد و اگر کشوری نتواند ابرمردی‌اش را حفظ کند، طبق همان قانون جنگل، باید از حیز انتفاع ساقط شود. بحران بی‌سابقه اقتصادی این تغییر و تحولات را با خود به غرب آورده است.
مثلا اگر در گذشته (طی سال‌های  1950 تا 1970) کشورهای شمال با پرداخت 100 میلیارد دلار وام با بهره شناور به کشورهای جنوب، موجب ورشکستگی اقتصاد کشورهایی مثل آرژانتین، مکزیک یا برزیل می‌شدند، امروز با دادن وام‌های مشابه به یونان، اسپانیا و پرتغال موجبات نابودی مردمان پایین‌دستی این کشورها را فراهم می‌کنند. اگر هم، کشوری نتوانست به جایگاهش بازگردد، طبق قانون نیچه علیه او حکم صادر می‌شود.  همین چند وقت پیش بود که رسانه‌های معتبر آلمانی به نقل از خانم صدراعظم و وزیر خارجه آلمان نوشتند، یونان می‌تواند از منطقه یورو خارج شود و این‌گونه علیه این کشور سابقا شمال و غربی حکم صادر کردند، هر چند بعدها این اظهارات بنا بر مصالحی، تکذیب شد.
اما همان‌طور که سیاست‌های ریاضتی تاکنون نتیجه‌بخش نبوده، اجرای چنین احکامی نیز نتیجه مطلوبی برای غرب نخواهد داشت. تحمیل سیاست‌های ریاضتی و مشروط کردن دادن وام به اجرای این سیاست‌های طاقت‌فرسا، تاکنون فقط باعث قدرت گرفتن اشخاص و احزاب عجیب و غریب و غالبا افراطی و تقویت تمایلات استقلال‌طلبانه و در نتیجه به خطر افتادن اتحادیه اروپا شده است. 
در کشورهای بحران‌زده اروپایی، هر فرد یا حزبی که علیه نظام سرمایه‌داری، اتحادیه اروپا، بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و آلمان (به عنوان مهندس سیاست‌های ریاضتی) موضع بگیرد، مورد استقبال قربانیان بحران اقتصادی قرار می‌گیرد، حتی اگر این شخص یا حزب در حد و اندازه اداره یک کشور نبوده و برنامه مناسبی نیز برای بهبود شرایط اقتصادی نداشته باشد.
یونان در این بین نمونه خوبی است. الکسیس سیپراس، رهبر حزب چپ افراطی «سیریزا» است که همین چند روز پیش نخست‌وزیر یونان شد آن هم با شعار«سیاست‌های ریاضتی تمام شد.» وی با گفتن «نه» به اتحادیه اروپا قدرت را به دست گرفت و کل اروپا را به لرزه انداخت. 
تصور کنید، در کشوری که 240 میلیارد دلار از اتحادیه اروپا وام گرفته، فردی روی کار آمده است که مخالف سیاست‌های ریاضتی اتحادیه اروپاست!  پیروزی فردی با این مشخصات، به قدری برای اروپا سنگین بود که بلافاصله، ارزش یورو را در اتحادیه اروپا به پایین‌ترین میزان در 11 سال گذشته تنزل داد و رهبران غرب را به دادن هشدارهای پی درپی وادار نمود که «منتظر زلزله سیاسی و اقتصادی در اروپا باشید.»
شاید اغراق‌آمیز به نظر برسد اما، هستند کارشناسانی که تاکید می‌کنند، این سیاست‌های ریاضتی و آن شخصیت‌های افراطی، باعث تقویت جدی تفکرات افراطی در اروپا شده است، درست مثل تاثیری که تفکرات نیچه، در روی کار آمدن گروه‌های نژادپرست و افراطی در غرب داشت. 
  اوضاع حاکم  بر کشورهای اروپایی همچون یونان، زنگ خطری است برای کل اتحادیه اروپا. کافی است، موضوع جدایی این کشور از اتحادیه اروپا و منطقه یورو که مدتی است در محافل رسمی نیز مطرح شده، عملی شود. هستند کشورهایی که هنوز جزو کشورهای شمال هستند و قدرتی به مراتب بیشتر از یونان دارند اما مترصد فرصتی هستند تا خود را از این اتحاد جمعی رها کنند. 
انگلیس یکی از همین کشورهاست. این کشور قصد دارد ادامه حضور در اتحادیه اروپا را به رفراندوم بگذارد. فرانسه و ایتالیا نیز کشورهای بعدی هستند و مستعد خروج از اتحادیه اروپا. در فرانسه، ماری لوپن، رهبر حزب افراطی جبهه ملی، در واکنش به پیروزی افراطیون در یونان، ضمن ابراز خوشحالی، این پیروزی را «یک سیلی محکم» بر گوش اتحادیه اروپا خواند.
امروز فقط بحران اقتصادی نیست که اروپا و اتحادیه آن را تهدید می‌کند. بحران سیاسی، بحران افراط‌گرایی و در یک کلام، بحران فروپاشی، خطراتی هستند که اتحادیه اروپا و منطقه یورو با آن رو‌به‌رو است.
اکنون می‌توان نتیجه گرفت که جمهوری اسلامی ایران باید در تعامل با کشورهای اروپایی، وضعیت آشفته و به شدت آسیب‌پذیر این کشورها را نیز در محاسبات خود به حساب آورد تا تصویر واقع‌بینانه‌تری از نقاط آسیب‌پذیر و به بیان دیگر، پاشنه آشیل غرب داشته باشد. به عنوان مثال، متحدان اروپایی آمریکا که در ائتلاف تحریم ایران اسلامی حضور دارند، به سختی از کانال مناسبات اقتصادی خود با جهان اسلام و از جمله، ایران آسیب‌پذیر هستند. و مسئولان محترم کشورمان نباید در کارزار تحریم‌ها، از فرصتی که این تهدید برایشان فراهم آورده است غافل باشند. مخصوصا آن که امروز، خروج از ائتلاف تحریم‌ها علیه ایران به یکی از خواسته‌های مردم در اروپا تبدیل شده است. بنابراین کمترین فشار به اروپا از این زاویه می‌تواند برای آنها پشیمان‌کننده باشد.