به گزارش پارس به نقل ازایسنا، محمدامین عباس زاده در ادامه یادداشت خود نوشت: در اقلیّت است که سخن ها تأثیرگذاریِ خاصی می یابند و حرف ها روی زمین نمی مانند. مقبولیّتی که این روزها وِرد زبان بسیاری شده، در طول تاریخ، زاییده ی کارِ اقلیّت است و به زعم حقیر جامعه ی اسلامی و گفتمان ناب انقلاب اسلامی نیازمندِ دوارن گذار از اقلیّت به مقبولیّتی است که جز با کار دقیق، هوشمندانه، مستدام و دسته جمعی حاصل نمی شود. حال آن که به ضرس قاطع قلم می زنم که ما مدعیانِ کم التزام ارزش ها با درگیری سوزن های ِمان در مسائل جزء و با وارونگی در تفکر وحیانی، به مقبولیّت در کنار مشروعیّت دقت کافی نکرده و در مواردی مشروعیّت را هم مذبوحِ اهواء نفسانی خویش قرار دادیم.

تک قطبی شدنِ جامعه به مثابه آبْ رودی است که بر فرضِ مثال (محال) هرچه قدر هم که از چشمه های متعالیِ مبانی معرفتی بجوشد، نهایتاً به مردابی رهنمون می شود که بوی تعفنش تمامِ عالم را بر می دارد و نماد عدم تحرک و پویایی و مصداقِ عالیِ دگماتیسم می شود، چرا که انتهای سطحی نگری ها، بداخلاقی ها، حذف ها و طردها مرداب است. « مرداب تفکر» .

« مرداب تفکر» در جامعه به صورت نرم اتفاق می افتد. کمتر کسی را خبر از دگماتیسم و تحجر می شود. مکرر در مکرر به دوستان و اطرافیانم عرض کرده ام که معتقدم « انحصار طلبی» بزرگ ترینِ آفت های هر انقلابی بوده و هست.

انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه که به انقلاب ِکبیر هم معروف شد، انقلابی مردمی به تمام معنا بود. مردم به معنای واقع کلمه حضور داشتند، رهبران این انقلاب هم صددرصد مردمی و دارای افکار نو و به دنبال ایجاد جامعه ای مردمی بودند. البته آن چه که مدنظرشان بود، ایدئولوژیک نبود، اعتقادی هم نبود؛ اما می خواستند یک حکومت مردم سالار داشته باشند. ما در فرانسه دیدیم بر اساس آن چه تاریخ روایت کرده، به فاصله ی سه چهار سال، گروه اوّلی که انقلاب را انجام داده بودند، به وسیله ی طیفِ تندرویِ جامعه فرانسه کنار زده شدند؛ و افراطی ها سر کار آمدند. چهار پنج سال هم این گروه افراطیون سر کار بودند؛ بعد به وسیله ی شدّتِ عملی که با مردم به خرج دادند، مطرود جامعه قرار گرفته و بعضی شان حتی معدوم شدند و جریان سومی سر کار آمد.

در فرانسه تا سال ۱۸۰۰ سه جریان اصلی و گفتمانی سکان امور را در دست گرفت که هر کدام شان طیف و گروه قبلیِ خود را قلع و قمع کردند چرا که دچار دگماتیسم تفکری و تحجر رفتاری شده بودند.

کاش بعضی دوستان مان به این موضوع فکر می کردند که اگر بخواهیم حضور داشته باشیم و ارزش هایمان را حفظ کنیم نباید دچار توهم شده و همه را مؤمن و طرف دار انقلاب و نظام دید و با دامن زدن به جریان تحجر زیست کرد. باید فهمید که نمی شود دیگران را فقط به بهای مخالفت با خود، با برچسب کافر و مرتد و لامذهب و جاسوس و نفوذی و ضد ولایت فقیه و… متهم کرد! باید بفهمیم اگر دیر بجنبیم جای ِمان را جریانِ آمریکایی یا حتّی طالبانی (با آن همه زمختی) می گیرد. باید بدانیم که شرایط تغییر کرده است و نمی توان امروز مردم را به چوب نیروی انتظامی راند و نمی شود دل خوش به شعارها و حرف ها و خطابه ها ماند. باید بفهمیم با دستور دادن و پیوست فرهنگی زدن و بخش نامه ی امنیتی صادر کردن، اسلامِ خمینیِ کبیر بسط داده و عمق بخشیده نمی شود. پیرویِ طریقِ حسین بن علی و نشر معارف الهی به عمل بر می آید، نه با سخن دانی یا سخن رانی و گفتارها و کردارهای گاه یک سره متحجرانه و گاه یک باره منفعلانه که هر دو سبب شرم ساری و تأسف و… است.

باید تکان خورد و جان کند و نمی توان با تنبلی و نادانی و کم حوصله گی و بی عرضگی خودمان را با نام مبارک قدیسین توجیه کرد. باید لمس کنیم که راهی جز تن دادن به نظام خلقت و سنت الهی و دیدن درستِ واقعیات نداریم و مجبوریم که مثل آدم جان بکنیم و کار بکنیم و الّا عقب می مانیم.

" کاش می فهمیدیم خدا به هیچ کداممان امضا نداده است و باور می کردیم امام زمان با هیچ کداممان فامیل نیست… کاش قرن ها دوری از اقدام و اجرا عادتمان نداده بود حرف هایی که توی کتاب ها می نویسیم و حدیث هایی که بالای منبر می خوانیم از واقعیت عملی دور ببینیم. "

کاش باور می کردیم که مقدمه واجب، واجب است و « العامل علی غیر بصیرة کالسائر علی غیر طریق، لاتزیده سرعة السیر الا بعدا» .