به گزارش پارس به نقل از فارس، محسن پرویز یادداشتی را با عنوان « فرهنگ مدیریت بسیجی» نوشته و آن را در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است که در ذیل می آید.

به گمانم سال ۱۳۶۶ بود که پدر یکی از دوستانم، پست معاونت یکی از وزارتخانه ها را به قهر ترک کرد و بلافاصله، آشنایی که توسط خود او به آن وزارتخانه منتقل شده بود، جانشینش شد! از نظر ما جوانان غیرتی - از نظر همه مان - این اقدام (پذیرش جانشینی دوستی که خودش در بالندگی فرد مؤثر بوده است) ناجوانمردی محسوب می شد. قرار شد یکی از رفقا با او صحبت کند و به او بفهماند که چهره اش نزد دوستان و آشنایان خراب شده و این اقدام او به هیچ وجه قابل توجیه نیست؛ خاصه آن که استعفای آن عزیز نیز حالت قهر داشت و چندان جدی نبود و بازگشت او به کار هم اصلاً غیرمحتمل به نظر نمی رسید. پاسخ او بسیار جالب و تأمل برانگیز بود. گفته بود: « اگر من نپذیرم، دیگری می پذیرد! بنا بر تغییر است و چیزی به آن عزیز قهر کرده نخواهد رسید. اما حالا که من پذیرفته ام سعی خواهم کرد کارهای ناتمام او را به انجام رسانم. »

دوست جوان ما قانع نشده بود و گفتگو به درازا کشیده بود. آنچه او گفته بود، از منظر عقل و منطق بود و آنچه دوست جوانمان بر آن اصرار می ورزید، از نگاه لوطی گری و جوانمردی بود. (که گاهی خیلی هم با عقل حسابگر سازگار نیست) ! گفتگو که به درازا کشیده بود، او مجبور شده بود، کلام آخر (و اصل کلام) را بگوید: « این مقام مزایایی دارد که من به آن احتیاج دارم. هم به حق مدیریتش نیاز دارم و هم به سایر امکاناتی که به عنوان معاون وزیر در اختیارم قرار می گیرد! »

و به یاد داشته باشیم که آن روزها، اختلاف مزایای مدیران با سایر کارمندان و کارشناسان چندان هم زیاد نبود!

***

« پذیرش مسئولیت» با « گرفتن پست و مقام» فرق دارد؛ ندارد؟ ! در سال هایی که چندان هم دور نیست، کسانی در این مملکت مسئولیت می پذیرفتند و به مدیریت ها نگاهی غیرمادی داشتند. از نظر آنها، به دنبال پست و مقام بودن بسیار مذموم جلوه می کرد و اگر مسئولیتی به ایشان واگذار می شد، در پی آن بودند که با خدمت هر چه بیشتر، خانه های خود را در آخرت محکم و وسیع کنند نه در دنیا! این آدمها وجود داشتند، با ما زندگی می کردند و شاید اگر کمی دقت کنیم، خیلی هایشان را هنوز در اطراف خود می بینیم؛ همان ها که امام (ره) هشدارمان می داد مبادا خانه نشین شوند!

اما آیا امروز، فرهنگ غالب در بین مدیران جامعه ما همان است که باید باشد؟ گویا برای بسیاری از افراد، « فرهنگ مدیریت بسیجی» افسانه ای است که شنیدن و بازگو کردنش هم ملال آور است! در نظر بسیاری از « قاعدین دیروز» (به تعبیر حضرت امام) ، مدیریت نیز نوعی بازی است و هر بازی، قاعده ای دارد! و از آنجا که تدوین کنندگان قواعد این بازی هرگز فرهنگ مدیریت بسیجی را باور نداشته اند، قوانینی نوشته اند که گویا خواسته اند چاره چندانی جز طلب ریاست و مقام برای مدیران باقی نگذارندۀ گوی حبّ ریاست برای آلوده ساختن برخی مدیریتها کافی نبوده و باید همه تلاش ها معطوف آن می شده که مدیریت را تا آنجا که ممکن است جذاب و خواستنی تر کنند.

آیا با خود اندیشیده ایم که چرا گاهی وقتی یک مدیر ارشد برکنار شده است، تلاش می کرده تا این تصمیم ملغی شود و شگفت آور آن که (در گذشته ها) گاهی می شنیدیم فرد حاضر به تحویل دادن اتاق خود نبوده است؛ اتاقی که برای دکور و تزییناتش زحمت بسیار کشیده است!

مزایای برخی مدیران چنان است که دل کندن از آن به راحتی امکان پذیر نیست. آیا نباید به « فرهنگ مدیریت بسیجی» بیندیشیم؟ !