به گزارش پارس،به نقل از تسنیممثل بسیاری از افراد معلول با ویلچر رفت‌وآمد می‌کند اما در عزم و اراده‌اش هیچ نشانی از معلولیت نمی‌بینی، اراده‌ای که چون کوه او را استوار کرده است.

به سختی حرف می‌زند اما لبخند همیشگی روی لبانش محو نمی‌شود. گوش‌های تیز و دقت بالایی دارد سوال‌ها را که می‌شنود تلاش می‌کند خودش پاسخ دهد اما حرف زدنش برای ما کمی نامفهوم است و حتما باید مادرش برای فهم حرف‌هایش کمک کند.

«فاطمه حمامی» در زمان تولد به دلیل نرسیدن اکسیژن به مغزش دچار معلولیت شدید جسمی شده و 25 سال است با این وضعیت دست و پنجه نرم می‌کند اما همان طور که خودش با دست خطش نوشته بود:«معلول من نیستم، معلول کسی است که نمی‌تواند لحظه‌ها را ثبت کند...» این جمله در واقعیت زندگی‌اش ساری و جاری است. از بچگی نقاشی می‌کند اما از زمانی که مدرسه عادی در دوره راهنمایی او را برای تحصیل نمی‌پذیرد بیشتر به نقاشی روی می‌آورد.

پدرش می‌گوید: وارد دوره راهنمایی که شد یک روز مدیر مدرسه‌اش به من گفت فاطمه را از مدرسه ببرید چون تعلیم 40 بچه دیگر کلاس را تحت تأثیر قرار می‌دهد و بچه‌ها تمام وقت در کلاس حواسشان به فاطمه است. از همان روز فاطمه دیگر مدرسه و درس را کنار می‌گذارد.

فاطمه از سال 83 نقاشی را به صورت حرفه‌ای ادامه می‌دهد و در مسیر جدید زندگی، دو استادش آقایان سعید بوجار و مهدی رعیت به صورت رایگان تدریس نقاشی او را به عهده می‌گیرند و حالا فاطمه برای خود صاحب سبک شده است. علاوه بر نقاشی تقریباً تمام کارهای زندگی فاطمه با قدرت پاها انجام می‌شود حتی در کار کردن با گوشی تلفن همراهش نیز پاها به کمک می‌آیند چراکه دست‌ها یارای کمک به فاطمه را ندارند.

در طول سوال‌ و جواب‌ها هر از گاهی می‌خواهد که خودش پاسخ سوال‌ها را بدهد، سکوت می‌کنیم تا بفهمیم چه می‌گوید فاطمه می‌گوید: اگر من الآن اینجا هستم فقط به خاطر محبت‌های پدر و مادرم است.

از فاطمه می‌پرسیم دلش می‌خواهد ادامه تحصیل بدهد؟ این‌بار لبخند لبانش به خنده‌ای کشدار و با صدای بلند تبدیل می‌شود و می‌گوید: اگر وقت داشته باشم بله! چون نقاشی خیلی وقتم را پر کرده است. در ادامه حرف‌هایی می‌زند که باز هم به یاری مادرش می‌فهمیم که فاطمه دلش می‌خواهد مدرکی در نقاشی داشته باشد یا شرایطی که بتواند در این هنر برای خود حقوقی به دست بیاورد.

پدر، فاطمه را برای نقاشی کشیدن از روی ویلچر روی زمین می‌گذارد، کفش و جوراب را از پایش در می‌آورد، می‌گوید خدا وقتی یک چیز را از انسان می‌گیرد چند چیز به جای آن به او می‌دهد برای همین هر آدمی که فاطمه را می‌بیند دوست دارد به او کمک کند و دو استاد نقاشی‌اش هم رایگان نقاشی را به او تدریس می‌کنند.

پدر می‌گوید: ما از خدا راضی هستیم، اگر یک چیز از فاطمه گرفته در عوض چند چیز به او عطا کرده است، احساس رضایت پدر چندین بار با تکرار جمله «الهی شکرت» در طول دیدارمان یادآوری می‌شود.

فاطمه برای نقاشی کشیدن آماده می‌شود. پاها واقعاً از حالت عادی پا قدرتمندتر هستند انگار هوشی در پاها جریان دارد که می‌داند چطور باید کار دست را انجام دهد، رنگ‌ها پشت سر هم انتخاب می‌شود. در طول نقاشی‌اش دائماً فکر می‌کنم که در این فرصت محدود چه چیزی می‌کشد اما در نهایت تصویری می‌بینم که قدرت اعجاب انگیز پاهایش را بیش از پیش برایم نمایان می‌کند.

خانواده فاطمه با عزت نفس بالا در این سال‌ها از هیچ نهادی کمکی دریافت نکرده‌اند از سوی دیگر دو استاد خیر به صورت رایگان نقاشی را به صورت حرفه‌ای به او تدریس کرده‌اند اما به واقع اگر نیت خیرخواهانه این افراد نبود شاید هرگز استعداد فاطمه به عنوان پدیده‌ای کم نظیر در نقاشی با پا دیده نمی‌شد. همان‌طور که قبلاً نیز گفتیم فاطمه دوست دارد برای خود مدرک و حقوقی در نقاشی داشته باشد شاید برای یک فرد از جامعه معلولان آن هم با این استعداد خواسته زیادی نباشد.