در جریان اختلاف وحید جلیلی و حسن بنیانیان در ماهنامه سوره مهر،-که به اخراج جلیلی و تیم او و پایه‌گذاری نشریه راه انجامید- در متن حادثه، وقتی مرتباً به این مسئول و آن مسئول زنگ می‌زدیم و پیگیری می‌کردیم، یک بار هم با خود جلیلی به گفتگو نشستیم. جلیلی خیلی حرف زد و در مقام جریان‌شناسی، نکاتی در خور تأمل گفت.

اما از میان همه حرف‌هایش، نکته‌ای گفت که بعد از گذشت چند سال، همچنان در خاطر ضعیف من مانده است:
فرق من و بنیانیان اینه که بنیانیان خیلی وقته اتوبوس سوار نمیشه... توی مردم نیس
ناگفته پیداست که منظور جلیلی از این جمله، این است که مدیر فرهنگی انقلاب اسلامی که رزق و عرض و آبرو و اعتبارش را از مردم، همه مردم، همین مردم کوچه و بازار، همین‌ها که ممکن است گناه‌هایی، لغزش‌هایی، بدحجابی‌هایی، قدرنشناسی‌هایی، عصبانیت‌هایی، تشخیص‌های نادرست‌هایی هم داشته باشند، می‌گیرد و تا زمانی که در میان مردم است و با نیازها و مطالبات آنان زندگی می‌کند، می‌تواند در قامت انقلاب اسلامی، داعیه فرهنگ‌سازی داشته باشد.

حالا مواجهیم با انبوه جوان‌هایی که در کانون‌ها، مراکز، نهادها و خبرگزاری‌های متعدد جمهوری اسلامی، بر جریان روشنفکری خرده می‌گیرند که روشنفکر از جامعه فاصله دارد و کل ایران را از ونک تا تجریش می‌بیند و خود آنان سال‌هاست که به پایگاه مسجد محله‌شان سر نزده‌اند، کار فی سبیل‌الله انجام نداده‌اند، پای درددل مردم ننشسته‌اند و در یک جمله، سوار اتوبوس نشده‌اند.

اینان همین جماعتی که خود را کوه بصیرت می‌دانند و مرتباً در خیال خود مراسم تشییع جنازه خود با قرائت متن رهبری به مناسبت شهادت عمارگونه‌شان تصور می‌کنند، و مردم را همان جوهر جمهوریت و اسلامیت نظام را با خط‌کش بصیرت و تشخیص، تقسیم‌بندی می‌کنند؛ به محض اینکه رهبری بغض می‌کند یا زبان به گلایه می‌گشاید، مثل مور و ملخ بیرون می‌ریزند و انگشت اتهام غربت و مظلومیت رهبری را به سوی هر کسی که گمان می‌برند از زمانه عقب مانده است، نشانه می‌روند؛ بی‌آنکه خود ملتزم باشند به مطالبات رهبری؛ هم اینان بار دیگر همان منبع آبرو و اعتبار خود را، مردم را، متهم می‌کنند که عامل اصلی سیر مذاکرات هسته‌ای به سوی ذلت، خود ایشانند.

آقایان! عزیزان! عماران! مالکان! لطفاً سوار اتوبوس شوید! برای بقا در قدرتی که پیدا کرده‌اید، اتوبوس سوار شوید! نمی‌توان به جمهوری اسلامی معتقد بود و مردم را بی‌بصیرت و لمپن و نالایق دانست. نمی‌توان...

پانوشت: 
خودم دو هفته‌ای است سوار اتوبوس نشده‌ام!