خونین شهر...!!!

آن روز محمد جهان آرا به چهره ی تک تک بچه ها نگاه کرد. شهید رضا دشتی، شهید صاحب عبودزاده، شهید محمد نورانی، علی هاشمیان، پرویز عرب، شهدین رحیمی، احمد شوش، شهیدسید صالح موسوی، شهید مهدی رفیعی، شهید حسین حورسی، شهید حمود ربیعی، فرزاد مرادی، شهید اسماعیل خسروی، مهدی آلبوغبیشی، شهید جمهور ثانی زاده، نادر توبیخی،شهید  وهاب و عادل خاطری و... .

انگار همین دیروز بود که محمدجهان آرا تمام بچه ها را جمع کرد و گفت: «اینجا مسئله ماندن و شهادت است. خارج از شهادت چیز دیگری اینجا نیست هر کس می خواهد برود، برود. من به عنوان مسئول سپاه می گویم اگر می خواهید بروید، می توانید، هیچ  اجباری در کار نیست. تنها کسی می تواند بجنگد و مقاومت کند که تکلیف خود را با خدا حل کرده باشد. اگر می خواهید بمانید، فقط باید با همان انگیزه ای که یاران حسین در کربلا ماندند، بمانید...»

آن روز بعد از اتمام حرف های محمد جهان آرا، صدای گریه ی بچه ها در اتاق پیچید، ابتدا صدای گریه ی دو سه نفر، و بعد ناگهان صدای گریستن جمع بلند شده از آن جمع حتی یک نفر هم حاضر به رفتن نشد، همه ماندند تا در حد توان به تکلیف شان عمل کنند.....
نام و یادشان گرامی وروحشان شاد