پايگاه خبري تحليلي «پارس»- غلامرضابني اسدي- درختان ايستاده مي ميرند، هر چه ريشه هاي خود را به عمق زمين و سرشاخه هاي خود را به دل آسمان مي فرستند، لبي تر نمي شود. کبوترها، کوي به کوي و ديار به ديار مي روند، اما دريغ از چشمه اي که به ناز بجوشد و جويباري که به طنازي جاري شود. آهوها، با چشمان معصومانه شان، همه جا را مي جويند پي آب و گاه به سراب دچار مي شوند، باقي مانده توانشان را به پاهاي خسته مي دهند و مي دوند و مي دوند، اما بر حاشيه سراب مي ميرند، بي آن که به آب برسند. آدم ها، آدم ها، آدم ها، به حسرت روزهاي باراني، سر به آسمان برمي دارند اما گويي زمستان هم ادامه تابستان است، گرمِ گرم، بي نوازش باران و... زمين اما حکايت غريب تري دارد، به مادري مي ماند که هم خود تشنه است و هم عطش فرزندانش را نمي تواند تحمل کند و از پا مي افتد؛ نگاه کنيد زمين را چقدر زخم برداشته است، هزار ترک شده است پوسته زمين و هر ترک به فرياد آب مي خواهد، آب... آب... آب. نگاه زمين هم انگار به دست ماست که کاري کنيم تا قفل آسمان گشوده شود. 

پس به دعا برخيزيم، پي نماز باران برويم و به زاري و خشيت، با سرهاي پايين و چشم هاي به اشک نشسته و دل شکسته، دست هامان را به آسمان بفرستيم تا «امن يجيب» بخوانند تشنگي زمين را و از خدا «باران» بخواهند، باران و اين دست ها، اگر خدا مصلحت بداند، خالي باز نخواهد گشت. اين دعا، اين باران خواهي اين التجا بردن به حضرت کريم، نه در تضاد با تقدير است و نه نفي علم و کار علمي، بلکه بخشي است از تلاش انسان براي رسيدن به آب. 

دانشمندان به کارهاي علمي بپردازند، ابرها را بارور کنند، راه هاي علمي را بپيمايند ولي، اين جهان، با همه حسابي که دارد، کتابي هم دارد که سويه ديگر ماجرا را نشان مي دهد، سنت خداوند هم هست که اگر مردمان به التجا، به نياز، دست برآورند، برايشان کاري کند، اجابت دعاي باران و نماز باران را تاريخ گواهي مي دهد، پس ما هم برگي ديگر رقم زنيم براي تاريخ، با دعاي باران، با نماز باران و صد البته در عين دعا، به مشيت الهي هم رضا دهيم که ما شهروندان ديار حضرت رضاييم، امامي که نمازش، باران را به زمين آورد و مقام رضايش، انسان زميني را به آسمان مي برد، با رعايت آداب و مناسک نماز باران و دعاي باران، به طلب آب برخيزيم و با معارف ديني، به رضاي خداوند راضي شويم، اما...

يادم هست، وقتي دوستي از «بخل آسمان بر زمين» مي گفت و پي کليد آسمان بود، گفتمش؛ تو کليد چشم ها و دل مردم را پيدا کن، قفل آسمان خود باز مي شود. تو مردم را به خوب ديدن و کرامت و جوانمردي برسان، آسمان خود به باريدن خواهد آمد. به مردم بگو حق الناس و حق ا... را رعايت کنند، با هم مهربان باشند. لب از دروغ و غيبت فرو بندند، زبان به توبه و انابه بگشايند، بگو رو به راه بگذارند و دست به آسمان برآورند، آن وقت لطف حق از هزار راه به آنان خواهد رسيد و «حق آبه» زمين همه را سيراب خواهد کرد.

آري، خودمان را درست کنيم، همه راه هاي رسيدن به باران را مومنانه بپيماييم، به روزي خوبمان خواهيم رسيد، هماني که خداوند به کرامت برايمان مقدر فرموده است...