«کافه پولشری» مونولوگی عاشقانه در وصف شور زندگی است. پولشری زنی میان‌سال است که دائما در زندگی شکست خورده و حتی تا لبه نیستی پیش رفته اما حالا دچار عشق شده و می‌خواهد آرامش را بیابد. «کافه پولشری» ما را به مهرورزی و زیستن با عشق دعوت می‌کند. چیزی که این روزها کیمیاست! به بهانه این اجرا با الهام پاوه‌نژاد، کارگردان و بازیگر این اجرا، به گفت‌وگو نشسته‌ایم.
عشق و عاشقی با الهام پاوه نژاد در «کافه پولشری»

شما زمانی وارد دانشگاه شدید و تئاتر را شروع کردید که تئاتر ما بازیگران بزرگی داشت و در کنار آن یک نسل جوان مستعد نیز شکل گرفت. من به خاطر دارم که آن زمان شما خیلی پرشور و جدی فعالیت می‌کردید تا خودتان را ثابت کنید. چه اتفاقی افتاد که به سمت تئاتر آمدید و شور و انگیزه‌تان برای فعالیت جدی‌تر در این زمینه به خاطر چه بود؟

دوره علاقه‌مندی من به تئاتر، دوره مهندسی و پزشکی بود و نه دوره آرتیست‌شدن. آن زمان مثل الان نبود که پدر و مادرها دست بچه‌هایشان را بگیرند و به آموزشگاه‌ها و دانشکده‌های تئاتر ببرند، اتفاقا بچه‌ها در آن دوره از ‌جمله خود من، یواشکی کنکور تئاتر می‌دادند و می‌خواندند. من عقبه تئاتری‌ام را به لحاظ شناخت هنری خیلی مدیون خواهرم هستم که به‌شدت رمان ‌می‌خواند. به هر حال دختر همیشه یک چشم و گوشی به خواهر بزرگ‌ترش دارد و من هم این‌طور بودم. من از خواهرم تأثیر ‌گرفتم و شروع ‌کردم به نمایش‌نامه خواندن. بعدها هم خواهرم مسئول فرهنگی دانشکده‌شان شد و جلسات نمایش فیلم را راه انداخت که من به واسطه آن فیلم‌دیدن را شروع کردم.

اولین بار که کنکور دادم، اصلا درس نخواندم و در آخر رتبه‌ام حدود رتبه‌های ٤٠٠-٥٠٠ شد. همان زمان از طریق یکی از آشنایان که در وزارت ارشاد کار می‌کرد، به بچه‌های تئاتری معرفی شدم، اما پدرم خیلی سفت و سخت تأکید می‌کرد که اگر می‌خواهی تئاتر بخوانی باید به طور آکادمیک وارد این حوزه شوی. بنابراین پدرم اجازه داد که به کلاس کنکور هنر بروم و من در آن سال‌ها تحت نظر آقای جعفری شروع به درس‌خواندن کردم. سال بعد در کنکور رتبه ١٢٠ را آوردم؛ اما این‌بار هم به هر دلیلی رد شدم. بعد از آن من دیگر از تحصیلات آکادمیک منصرف شده بودم، اما آقای جعفری نگذاشت و گفت که تو می‌توانی. آقای جعفری به من پیشنهاد کرد که در کنکور نیمه متمرکز دانشکده ارشاد شرکت کنم؛ چون تأکید داشت که آدم حسابی‌ها در آنجا تدریس می‌کنند. من هم در کنکور شرکت کردم و در سال ٦٩ پس از گرفتن رتبه ٣ از میان سه‌هزار نفر در مصاحبه‌های عملی و علمی، وارد دانشگاه نیاوران شدم.

آن زمان آقایان خسروی، زنجانپور، دکتر صادقی، بیضایی، حکیم رابط و اساتید دیگر در دانشگاه نیاوران حضور داشتند. در سال ٧٠ آقای زنجانپور می‌خواست نمایش «ساحره سوزان» نوشته آرتور میلر را با ترکیبی از یک گروه حرفه‌ای متشکل از حبیب دهقان‌نسب، مجتبی یاسینی و فرشید زارعی‌فر با دانشجوهای سال اول یا دومی به روی صحنه ببرد که از من هم برای ایفای نقش در آن نمایش دعوت کرد. استارت کار تئاتری من از آن‌جا زده شد و من دیگر تئاتر را ادامه دادم تا این‌که در سال ٧٣ برای ایفای نقشی در سریال «در پناه تو» به آقای لبخنده معرفی شدم؛ اما آن پروژه به خاطر مشکل مالی متوقف شد. چندی بعد زنده‌یاد مسعود رسام که تست مرا در دفتر آقای شهسواری دیده بود، از من درخواست کرد که در سریال «همسران» بازی کنم و من به همین طریق وارد فیلد تصویر شدم. البته ورود من به عرصه تصویر هیچ‌گاه به معنای کنارگذاشتن تئاتر نبود؛ چون تربیت و تفکر من طوری بود که هر یک یا دو سال، در یک تئاتر به روی صحنه بروم و هیچ‌وقت تئاتر را کنار نگذارم.

به دانشگاه نیاوران اشاره کردید که اتفاق خیلی خوبی بود؛ اما متأسفانه پس از چهار، پنج سال تعطیل شد. در دانشگاه نیاوران اساتید برجسته‌ای تدریس می‌کردند که تأثیر عجیب و غریبی روی نسل بعدی تئاتر گذاشتند و هنرجویان آن دانشگاه هم عمدتا بعدها افراد کارآمد و سرشناسی شدند. به عنوان یک فارغ‌التحصیل در دانشگاه نیاوران، با گفته‌های من در مورد اساتید و هنرجویان این دانشگاه چقدر موافق هستید؟

صددرصد. بی‌اغراق اکثر بچه‌های دانشگاه نیاوران نظیر فرهاد اصلانی، امیر آتشانی، فریبا کامران، آذر اخوت، گیتی صفرزاده و غیره، همگی در شاخه‌های مختلفی درخشان ظاهر شدند. فضای دانشگاه نیاوران بسیار هنری و آرتیستیک بود. من اصول نقد را با آقای سیدحسینی می‌گذراندم و یا واحد بومی ادبیات را شاگرد آقای جمال میرصادقی بودم. در کلاس آقای میرصادقی ما مجبور بودیم که قصه تحویل دهیم، در حالی‌که هیچ دانشگاهی در تدریسش دانشجو را به داستان‌نویسی مجبور نمی‌کند. یادم می‌آید که چند جلسه از کلاس آقای میرصادقی را به خاطر اجراهای «ساحره سوزان» غیبت کردم که آقای میرصادقی به من گفت که ما داریم تو را تربیت می‌کنیم که بروی روی صحنه، پس قصه‌ات را تحویل بده و برو سر کار. ایشان غیبت را اشکال نمی‌دید و اجازه می‌داد که من به روی صحنه بروم.

من بهترین کلاس‌های تئوریک را هم با دکتر صادقی می‌گذراندم که به نظرم ایشان یکی از تئوریسین‌های بزرگ ما در زمینه تدریس هستند. آقایان خسروی و زنجانپور هم دیگر اساتید ما بودند؛ در واقع ما یک بوستانی داشتیم پر از این اساتید بزرگوار. نمایشی را با آقای علی دهکردی بازی می‌کردم که شب دوم اجرا از انجمن اسلامی آمدند و جلوی اجرای آن را به خاطر تم عاشقانه‌اش گرفتند. فردای آن روز آقای خسروی در محوطه دانشگاه مرا دید و با لبخند گفت: شنیده‌ام توقیف شده‌ای، از امشب بیا من کارت دارم. ایشان یک روز نگذاشت من بی‌کار بمانم و رسما مرا در نمایش «باغ آلبالو» که در سالن چارسو به روی صحنه می‌برد به عنوان دستیار خودش انتخاب کرد.

معتقدم که نسل هنرجوی آن زمان نسبت به نسل امروزی نسل جنگنده‌تری هم بود. آن موقع بازیگران حرفه‌ای زیادی وجود داشت، اما تعداد سالن‌ها و نمایش‌ها خیلی زیاد نبود و کفاف آن همه بازیگر حرفه‌ای را نمی‌داد. به نظر می‌آمد که در آن شرایط یک هنرجوی جوان رشته تئاتر کمتر می‌توانست خودی نشان دهد؛ اما خیلی‌ها جنگیدند و توانستند کار خودشان را به رخ بکشند.
عشق و عاشقی با الهام پاوه نژاد در «کافه پولشری»

فکر می‌کنید که علت جنگنده‌تربودن آن نسل چه بود؟

شما وقتی پله‌ها را به ترتیب یکی پس از دیگری طی می‌کنید و به پله‌های بالاتر می‌رسید، دیگر به‌خوبی ارزش گام‌هایی را که برمی‌دارید می‌دانید. من کارم را با اجرا در تماشاخانه سنگلج آغاز کردم و بعد به سالن اصلی تئاتر شهر رسیدم. اولین اجرایم در تالار وحدت هم ١٣ سال پس از آن اتفاق بود که همین باعث می‌شد قدر آن سالن‌ها را بیشتر بدانم، اما وقتی الان یک نفر به‌یک‌باره وارد سالن اصلی تئاتر شهر می‌شود یا در تالار وحدت اجرا می‌کند، متوجه شأنیت هنری خود نمی‌شود. به نظرم نسل جوان امروز یک نسل شتاب‌زده و عجول است که می‌خواهد خیلی زود در بهترین سالن شهر، یک نقش جدی و اساسی را بازی کند، اما طبیعتا این‌طور نمی‌شود.

از یک زمانی هم بعد مالی تئاتر مطرح شد و روی مسائل دیگر این هنر تأثیر گذاشت. عجیب است که چرا دولت برنامه خصوصی‌سازی را از تئاتر شروع کرد. قاعدتا الان در هیچ‌کجای دنیا دولت‌ها تئاتر را به حال خود رها نکرده و همچنان به گروه‌های تئاتری سوبسید می‌دهند، اما متأسفانه در ایران هیچ حمایتی از گروه‌های تئاتری نمی‌شود. البته این حمایت می‌تواند حمایت معنوی هم باشد، اما همین حمایت معنوی هم از تئاتر برداشته شده است.

دقیقا. برداشتن همان اندک حمایت مالی دولت از تئاترها هم باعث شد که تئاتر دقیقا نزدیک شود به جریان سینمای چشم‌‌رنگی‌ها. من یادم است که در یکی از اجراهای سال آخر دانشجویی خیلی سخت مریض شده بودم. دکتر صادقی مرا دید و گفت که چه شده؟ بازیگر حق ندارد مریض شود. من به همان حالت طنزمانند و دوستانه گفتم آن بازیگری که حق ندارد مریض شود، سر ماه حقوقش را می‌گیرد و از این بابت هیچ ناراحتی‌ای ندارد، اما در ایران هرگز چنین امنیتی نیست. ما در قانون اداره کار تعریف نشده‌ایم؛ یعنی هیچ هویتی نداریم، پس از هرگونه حمایت مالی، نرم‌افزاری و سخت‌افزاری محروم هستیم.

البته آن چیزی که بچه‌های تئاتری در مورد تئاتر خصوصی تقاضا می‌کردند، ابدا این نوع از تئاتری که می‌بینیم نیست.

سالن‌های خصوصی هم اتفاقا فقط برچسب خصوصی دارند چون دولت بر آنها هم یک‌سری نظارت دولتی دارد.

دولت به سالن‌های خصوصی هم کمکی نکرد. چند نفر اولی که سالن‌های خصوصی تئاتر را تأسیس کردند، ریسک بزرگی را به جان خریدند و هم به‌لحاظ مالی و هم به‌لحاظ معنوی متضرر شدند. بعد از آن هم از طرف دولت به سالن‌ها کمکی ‌نشد و فقط رویشان نظارت دولتی صورت گرفت. در آخر هم نتیجه‌اش این شد که خیلی از سالن‌ها استاندارد نیستند و شرایطشان هم طوری شده که یک‌سری گروه‌ها یک مدت را به یک سالن می‌روند و مدتی بعد به یک سالن دیگر. در این زمینه خود سالن‌دارها هم مقصر نیستند چون بالاخره آنها هم باید خرج خودشان را دربیاورند.

در این موج همه دارند آسیب می‌بینند. الان گاه شما یک جنس از اجراها را در سالن‌های رسمی تئاتر می‌بینید که با تمام احترام، تئاتر آزاد هستند و نه تئاتر آرتیستیک. این رویه غلط است و باعث می‌شود که نوجوانان و جوانان ما هم بروند و آن تئاترها را ببینند و فکر کنند که تئاتر واقعی یعنی همین. ما خودمان داریم تیشه به ریشه‌های خودمان می‌زنیم و متوجه نیستیم که چه بلایی دارد تئاتر را تهدید می‌کند. خیلی‌وقت‌ها تئاترهایی را می‌بینیم که متنشان چیز دیگری است و اجرا چیز دیگر. همه‌چیز دارد به سمت گیشه‌محوری می‌رود. همین که من به مدیر روابط‌عمومی مجازی‌ام بگویم که فعلا عکسی از صحنه‌های غمگین اجرا به اشتراک نگذار، چون تماشاگر حوصله آن لحظات را ندارد، یک اتفاق دردناک افتاده است. درحالی‌که باید نمایش‌های دردناک تئاتر هم مثل فیلمی چون «ابد و یک روز» بفروشد. «ابد و یک روز» که فقط به‌خاطر جوایز متعددش به فروش چندمیلیاردی نرسید. آن فیلم یک فیلم بسیار تلخ بود که مردم هم دوستش داشتند. بنابراین کاری که تلخ باشد و مسئله روز جامعه را هم بگوید، قطعا می‌تواند فروش کند.
عشق و عاشقی با الهام پاوه نژاد در «کافه پولشری»

خانم پاوه‌نژاد شما خودتان در دانشگاه، تئاتر خوانده‌اید و از طرفی حالا مدرس شده‌اید و کاملا با فضای دانشجویان رشته تئاتر آشنا هستید. دانشجویان فعلی تئاتر چقدر با هم‌دوره‌ای‌های خودتان فرق کرده‌اند؟ به نظر می‌آید که الان اکثر دانشجویان قصد دارند تئاتر بخوانند تا تئاتر پلی باشد برای رسیدن به تلویزیون و سینما.

من از ترم‌های یک یا دو برای بازی در تئاتر پیشنهاد داشتم، اما تفکرم طوری بود که هنوز برای بازی حرفه‌ای زود است و باید یک مقدار در این زمینه تربیت شوم. در وجود ما این تفکر نهادینه بود که ابتدا باید استعداد بازیگری در بازیگر قوام پیدا کند و بعد او روی صحنه برود. آقای زنجانپور که چند شاگرد سال‌اولی را برای تئاترش انتخاب کرده بود، سر تمرین‌ها با جدیت می‌گفت که اگر این چند صحنه را امروز درآوردی، نقش برای تو، در غیر این‌صورت خداحافظ. آن زمان قضیه برای هیچ‌کس شوخی نبود و همه برای به‌دست‌آوردن نقش تلاش و پویایی لازم را داشتند. الان سر کلاس‌هایم از هنرجویان می‌پرسم که در یک برگه برایم بنویسید که چرا به رشته بازیگری آمده‌اید؟ جلسه بعد همه برایم برگه‌هایی را می‌آورند که ٩٠ درصدشان نوشته‌اند چون می‌خواهیم مطرح و شناخته شویم و مردم از ما عکس و امضا بگیرند! به همین راحتی و صداقت. من واقعا با آدم‌هایی به تعداد انگشتان دست روبه‌رو می‌شوم که دلشان بخواهد با هنر چیزی را تغییر بدهند، بقیه همه فکرشان جای دیگری است.

فکر می‌کنید چرا در یکی، دو دهه اخیر تفکر هنرجویان بازیگری به این سمت رفته است؟

به نظرم تا حدودی اقتضای مسائل اجتماعی هم هست. من دلیلش را فقط پای تنبلی جوان امروزی نمی‌گذارم. یک جریانی با تکنولوژی آمده که خیلی چیزها را از جوان امروز ما گرفته است. من در دوران دانشجویی تمام جذابیت و علاقه‌ام این بود که کمک‌هزینه دانشگاهم را بگیرم و برای خرید کتاب به کتاب‌فروشی‌های روبه‌روی دانشگاه تهران بروم. الان چنین تفکری در جوان‌های ما از بین رفته و آنها حاضر نیستند که ٤٠ هزار تومان خرج دیدن یک تئاتر کنند؛ اما ٩٠ هزار تومان می‌پردازند تا یک ساعت در یک کافی‌شاپ بنشینند و گپ بزنند.

پس از سال‌ها بازیگری در عرصه تلویزیون و تئاتر و همین‌طور دو تجربه در سینما، چه اتفاقی افتاد که بالاخره تصمیم گرفتید به سمت کارگردانی در تئاتر بروید و چرا برای اولین کارتان نمایش‌نامه «کافه پولشری» آلن وتز را انتخاب کردید؟

من هیچ‌وقت دغدغه کارگردان‌شدن نداشته‌ام و هنوز هم ندارم. من حتی در مقام بازیگر هم فکر می‌کنم که تئاتر یک کار گروهی است که کارگردان یک آدم باهوش است که از تخصص همه استفاده می‌کند و در نهایت یک‌سری چیزها را از فیلتر خود عبور می‌دهد. اولین اثری که نام من در آن با عنوان کارگردان آمد، نمایش‌نامه‌خوانی اثر «قضیه متران پاژ» نوشته الکساندر وامپیلوف بود که در آن یک تیم فوق‌العاده متشکل از آقایان حسن پورشیرازی و سیروس ابراهیم‌زاده نمایش‌نامه‌خوانی می‌کردند. آن نمایش‌نامه‌خوانی به نفع زلزله‌زدگان آذربایجان انجام شد و کار بسیار موفقی هم بود.

بعد از نمایش‌نامه‌خوانی «قضیه متران پاژ» برای اجرای آن متن روسی ایده‌های خیلی جالبی داشتم؛ چون متن بسیار بامزه‌ای بود و خیلی خوب با شرایط جامعه ما هماهنگ می‌شد. آن نمایش‌نامه یک متن هشت پرسوناژی بود که هشت بازیگری که من در ابتدا برایش چیده بودم، پنج نفر تیپ بودند. همه اینها مستلزم بودجه زیادی بود که هرچه بالا و پایین می‌کردیم، می‌دیدیم که بودجه آن تأمین نمی‌شود. در آخر با یک تهیه‌کننده به توافق رسیدم و یک تیم فنی پشت صحنه متشکل از همه اعضای فنی «کافه پولشری» به‌علاوه رضا مهدی‌زاده را آماده اجرا کردم که بازیگر نقش اول نمایش دو، سه روز قبل از شروع تمرینات یادش آمد که متن روسی دوست ندارد! البته ایشان بعد از آن سر از یک سریال درآورد. این اتفاق در ذوق من زد و من باید یک بازیگر جایگزین می‌کردم که چهره باشد و بتواند بفروشد؛ چون در غیر این صورت بحث تهیه‌کننده به میان می‌آمد و بودجه‌ نمایش. این چالش یک مقدار من را اذیت کرد و در نهایت تصمیم گرفتم که مدتی بی‌خیال آن نمایش شوم.

همان روزهایی که از اجرای نمایش‌نامه «قضیه متران پاژ» منصرف شده بودم، آقای اصغر نوری یک متن ترجمه را برای من فرستاد و من خواندم. یک آقای جوانی قرار بود آن را کارگردانی کند و از من هم به عنوان بازیگر دعوت کردند که در نهایت آن نمایش به سرانجام نرسید و متوقف شد. بعد از آن آقای نوری گفت که این متن خیلی حیف است و من تصور کرده بودم که کار می‌شود و شما آن را بازی می‌کنید. مدتی گذشت و من در جایی آقای نوری را دیدم و گفتم که خودم می‌خواهم متن «کافه پولشری» را کار کنم و ایشان هم خوشحال شد و قبول کرد. در نهایت سال قبل مراحل تولید این تئاتر کلید زده شد و کارهای مجوز آن را انجام دادیم تا اینکه برای امسال آماده اجرا شد.
عشق و عاشقی با الهام پاوه نژاد در «کافه پولشری»

چه چیزی در متن نمایش «کافه پولشری» نظر شما را به خود جلب کرد؟

نمایش‌نامه «کافه پولشری» با تمام ضعف‌های دراماتیکی که دارد، خیلی امروزی است. شاید من اگر آن را ١٠ سال پیش می‌خواندم، آن‌قدر برایم جذابیت ایجاد نمی‌کرد. خانم پولشری که نقش اصلی این نمایش است، دقیقا زنی است هم‌سن و سال من در دوره میان‌سالی. دغدغه‌های ذهنی من در متن «کافه پولشری» و در شخصیت خانم پولشری وجود دارد. دغدغه‌هایی که خیلی‌ از آدم‌های امروزی با آن گریبان‌گیر هستند؛ نظیر نبود روابط، دیرشدن و ازدست‌دادن زمان. مسئله مرگ در چند سال اخیر برای همه جامعه ایران قابل‌درک‌تر شده و من هم شخصا به خاطر ازدست‌دادن پدرم، مرگ را به شکل‌ باورپذیرتری به چشم دیده‌ام. آدم تا وقتی پدر و مادرش را از دست نداده، هیچ‌وقت باور نمی‌کند که قرار است یک روزی آنها دیگر نباشند؛ اما وقتی پدر یا مادر آدم فوت می‌شود، مفهوم مرگ شکل واقعی‌تری پیدا می‌کند و برخورد آدم با آن هم جدی‌تر می‌شود و آدمی در‌می‌یابد که مرگ تنها چیزی است که در مقابلش حقیر و ناتوان است. حالا باور‌کردن مرگ به آدم می‌گوید که فرصت زیادی ندارد؛ پس باید از فرصتی که برایش باقی مانده، استفاده کند. من همه این دغدغه‌ها را در «کافه پولشری» دیدم.

نمایش «کافه پولشری» در مدت اجرا از زبان خانم پولشری روایت می‌شود که این کاراکتر مدام از مرگ‌های گذشته و فرصت‌های از‌دست‌رفته می‌گوید؛ اما به اعتقاد من در آن خیلی شور زندگی وجود دارد. در واقع نمایش «کافه پولشری» بیشتر از آنکه بخواهد راجع به مرگ باشد، دعوت به زندگی و شور است. خودتان هم با این نکته موافقید؟

دقیقا. شما وقتی متوجه هیجانات پولشری و گذشته و جنگ‌ها و تلخی‌های او می‌شوید، ارزش‌هایش را بیشتر درمی‌یابید. شغل خانم پولشری مواجه‌شدن با آدم‌هاست. کافه جایی است که همه طیف سنی در آن اجتماع می‌کنند و همین مسئله خانم پولشری را عاشق‌تر می‌کند و او دلش می‌خواهد که زندگی را بیشتر در آغوش بکشد.

در جاهایی از نمایش به‌ویژه آنجایی که خانم پولشری به پسر جوان ابراز عشق می‌کند، انگار که یک نمایش به‌ظاهر کوچک به یک اتفاق یا حتی یک رمان خیلی بزرگ در ستایش عشق و زندگی تبدیل می‌شود. گویا خود آقای وتز هم از جایی خواسته متنش را به یک متن باشکوه تبدیل کند. نظر شما چیست؟

به نظرم متن دارد نشانه‌گذاری می‌کند. شاید شما ١٠ صفحه اول متن را بخوانید و حس کنید که تکلیف متن مشخص نیست، اما متن دارد با مطرح‌کردن خروج از خانه، ازدواج ناموفق و... کدگذاری می‌کند. این کدگذاری‌ها نشان می‌دهد که ما با یک متن ساده مواجه نیستیم و به مخاطب می‌گوید که منتظر باش تا جلوتر یک سیلی بخوری. من در کارگردانی‌ نیز سعی کرده‌ام این نمایش در دو پارت باشد که آن اعتراف‌ها و ابرازعلاقه‌ها پارت اول را از پارت دوم جدا می‌کند.

کل اجرای نمایش «کافه پولشری» نزدیک ٤٧، ٤٨ دقیقه است و پارت اول آن ٢٠ دقیقه. بقیه آن مربوط به پارت دوم است که اتفاقات مهمی در آن می‌افتد. در پارت اول انگار مخاطب دارد به پارت دوم هل داده می‌شود، اما در پارت دوم دیگر نمی‌شود شتاب‌زده عمل کرد چون تمام چکیده متن و هدف من به‌عنوان کارگردان در آن پارت قرار دارد و باید به دل مخاطب بنشیند.

شما برای اولین کارگردانی‌تان یک نمایش‌نامه مونولوگ را انتخاب کردید که کارگردانی آن بسیار سخت است، چون در مونولوگ خیلی‌ چیزها از جمله میزانسن‌ها، ریتم و جنس بازی باید حرفه‌ای باشد تا مخاطب خسته نشده و آن را رها نکند. چرا برای اولین تجربه‌ کارگردانی روی صحنه، اجرای یک نمایش‌نامه مونولوگ را انتخاب کردید و چطور توانستید اتفاقات منفی‌ای را که در مونولوگ ممکن است به وجود بیاید مهار کنید تا مخاطب سالن تئاتر را ترک نکند؟

صادقانه بگویم که وامدار توانایی‌ام در بازی مونولوگ هستم. من قبلا تجربه بازی مونولوگ را داشته‌ام که جدیدترینش در نمایش‌نامه «سه‌گانه اورنگ» به کارگردانی آقای محمد حاتمی بود. قبلا در آنجا هم خودم را به تیم اجرائی اثبات کردم. به خاطر دارم که آقای یاراحمدی دوست داشت اول مونولوگ آن نمایش‌نامه را عوض کند، اما من آن را در حضور آقایان حاتمی، یاراحمدی و نادری اجرا کردم و همه اذعان کردند که یک اتفاق جدید رخ داده و پذیرفتند که مونولوگ به همان شکل ازسوی من اجرا شود. به نظرم در وهله اول متن باید بضاعت مونولوگ‌گفتن را داشته باشد و بعد بازیگر بتواند آن را به‌خوبی هدایت کند تا تماشاگرگریز نشود.

من بعد از مشاوره‌گرفتن از خانم شیوا اردویی، اولین تمرین‌هایم را با آقای علی بوستان به‌عنوان طراح صدا و موسیقی انجام دادم چون اعتقاد داشتم که این نمایش به طراحی صوت و موسیقی احتیاج دارد. آقای بوستان در صحبت‌هایمان یک پیشنهاد بامزه ارائه داد که برای نمایش، صدای ذهنی بگذاریم؛ مثلا علی بوستان پیشنهاد کرد که زمان زیرگرفته‌شدن مرد به‌وسیله کامیون، صدای کامیون بگذاریم. علی بوستان مثال‌هایی آورد که فکر مرا به سمت شیوه اجرای فانتزی برد که نمی‌خواستم نمایشم فانتزی شود. بنابراین به آقای بوستان گفتم که دوست دارم شیوه رئالیسم کار دربیاید چون می‌خواهم حرفی که نمایش دارد می‌زند، کاملا روی مردم تأثیر بگذارد.
بعد از آن خودم به این نتیجه رسیدم که نمایش را با این تحلیل جلو ببریم که هر آدمی یک ماسک و نقاب دارد که دیگران آن را نمی‌بینند. درواقع ذهن آدم ناخودآگاه حرف‌های خصوصی خودش را می‌زند، اما دیگران آن را نمی‌شنوند که ما تصمیم گرفتیم آن فکرهای ذهن را به نریشن تبدیل کنیم، به‌طوری‌که روی کلام بازیگر قرار گیرد. آقای بوستان ابتدا به‌خاطر امکانات سخت‌افزاری کافه تریا خیلی با این پیشنهاد مخالفت می‌کرد، اما در نهایت آن را تست کردیم و الان آن ایده را با یک اسپیکر، یک باند و یک لپ‌تاپ اجرا می‌کنیم. خدا را شکر که تابه‌حال به مشکلی برنخورده‌ایم. این اتفاق خودش باعث می‌شود که مونولوگ به‌لحاظ رنگی و حسی تفکیک شده و پاساژهای آن مشخص شود. البته من هنوز هم خیلی از اتفاقات نمایش را تغییر می‌دهم تا اجرای هر شب بهتر از اجرای شب گذشته شود.
عشق و عاشقی با الهام پاوه نژاد در «کافه پولشری»

قیمت بلیت اجرا در کافه را هم خود شما تعیین کردید؟

بله. قیمت بلیت قبل از بستن قرارداد با گالری گرامی مشخص شد. به من گفتند که برای هر اجرا در کافه‌تریا، ٢٠ درصد از درآمد اجرایتان کم می‌شود. من دیدم که اگر قرار است برای اجرا در کافه تریا هم همان مبلغی که برای اجرا در سالن سایه کم می‌شود را از من کم کنند، پس قیمت بلیت را همان ٢٠ هزارتومان در نظر بگیرم چون همان‌طور که اشاره کردم، گروه من یک گروه حرفه‌ای و طرازاول است که هرکدام از اعضای آن دستمزدشان بالاست و باید درآمد آنها تأمین شود.
به من گفته بودند که قیمت بلیت را ١٥ هزار تومان در نظر بگیرید که من دلایلم را ذکر کردم و خوشبختانه پذیرفتند که قیمت بلیت برای هر تماشاگر ٢٠ هزار تومان باشد که از این مبلغ پنج درصد هم به سامانه تیوال می‌رسد. به همین خاطر است که می‌گویم حضور تهیه‌کننده می‌تواند قوت‌قلب باشد تا گروه اجرائی تمرکزش را روی اجرا بگذارد. خوشحالم که الان گروهی از ما حمایت می‌کند که دوست دارند کار خوب ما دیده شود.

به‌عنوان یک بازیگر و کارگردان خلاق هر شب کاراکتر خانم پولشری را بازی می‌کنید. در هر اجرا ممکن است فکرهای جدیدی به ذهنتان برسد که این فکرها بعضا مخرب و گاهی اوقات هم پیش‌برنده هستند. برای پیشرفت در کار این فکرها را چگونه کنترل می‌کنید؟

در این زمینه داشتن یک تیم کارگردانی خوب خیلی به آدم کمک می‌کند. من در گفت‌وگوهایی که با شیوا اردویی و سروناز نانکلی داشتم، سلیقه‌های همدیگر را فهمیدیم و در جاهای مختلف هم‌فکری‌هایی انجام دادیم تا اینکه بهترین تصمیمات‌ ممکن گرفته شد. زمان ما برای اجرا کم بود و تمریناتمان خیلی فشرده و پشت‌سرهم برگزار شد. من به کارم و به شیوا اردویی اعتماد کردم. گرچه یک جاهایی فکرمان در تضاد با هم بود، اما در نهایت با هم به یک دید مشترک می‌رسیم و کار را جلو می‌بریم. مهم‌ترین اتفاقی که من هر شب با آن مواجه هستم، تماشاگر است. من با تماشاگر ارتباط چشمی دارم که در این ارتباط یک شب ممکن است تماشاگر خوب برخورد کند و یک شب بد. خوشبختانه در چند شبی که ما روی صحنه رفته‌ایم، ارتباط تماشاگر خوب بوده است. من از اول با تماشاگران در سالن هستم و دقیق نگاه می‌کنم که چه‌کسی در کجا می‌نشیند و من قرار است که دیالوگم را روبه‌روی چه کسی بگویم. این برای من تجربه خیلی جذاب و جالبی است.