به گزارش پارس به نقل از فارس؛ با گل علی بابایی راجع به کتاب هایش مفصل حرف زدیم و آثارش را موشکافی کردیم. بخش اول این گفت و گو را بخوانید.

فارس: اگر اجازه بدهید، راجع به کتاب « ققنوس فاتح» بیشتر صحبت کنیم؛ چون این کتاب در حوزه زندگی نامه داستانی، اثر برجسته ای به نظر می رسد. در ادبیات ما، « ققنوس» یک ویژگی خاص دارد و ماندگار است، حالا چرا ققنوس را استعاره ای برای « محسن وزوایی» قرار داده اید؟

اولاً؛ موجود اساطیری « ققنوس» فقط در ادبیات ما شرقی ها حضور ندارد. در اساطیر مغرب زمین هم، موجودی دقیقاً با همین مشخصه ها دارند که به آن می گویند « فونیکس» . و اما این که چرا وزوایی را ققنوس می دانم، برای این است که داستان زندگی این بزرگوار، درست مانند حکایت « ققنوس» است، « محسن وزوایی» چند جا تا مرحله ی شهادت پیش می رود.

فارس: در کجاها؟

یکی از آنها در نبرد سوم « بازی دراز» است. که از آنجا به حالت نیمه جان و با فک، صورت، سینه و کلاً بدن درب و داغان او را به عقب منتقل می کنند.

حوادث دیگری در زندگی محسن وزوایی حادث شدند که وی چون ققنوس از دل آن حادثه ها سربلند بیرون آمد و به زندگی اش ادامه داد. که از جمله ی آنها:

تیراندازی مأموران رژیم شاه به سمت ایشان در جریان تظاهرات خونین نهم بهمن ۱۳۵۷ مردم تهران در میدان انقلاب است که به طرز معجزه آسایی جان سالم به در برد.

طرح تروری که منافقین در فروردین ۱۳۶۱ بعد از درخشش او در عملیات فتح مبین برای ایشان طراحی کرده بودند و به اذن خداوند متعال، آن طرح با شکست مواجه شد.

چندین مرحله ی دیگر مجروحیت و بازگشت مجدد او به صحنه ی نبرد.

همه ی اینها دلایلی است تا بگوییم، محسن واقعاً یک ققنوس بود.

* شهید وزوایی در تمام فرازهای خطیر عمر کوتاهش فاتح بود

فارس: و اما چرا « فاتح» ؟

چون او در تمام فرازهای خطیر عمر کوتاهش، فاتح بود. چه آن روز که پیشاپیش دوستان هم رزمش مثل محمود شهبازی، عباس ورامینی، علی صبوری و… از دیوار لانه جاسوسی آمریکا در خیابان طالقانی تهران بالا رفت، چه آن روزهای تلخ ماه های اولیه ی جنگ که به اتفاق هم رزمانش مثل غلام علی پیچک، علی رضا موحددانش، علی اصغر رنجبران، عباس شعف و… غول بچه های بعثی را در بازی دراز تار و مار کرد و فاتح بلندایی شد که شهید بهشتی از آن به عنوان « خانقاه عرفان واقعی» یاد کرد، چه در حماسه ی نبرد سوم بازی دراز که در شهریور سال شصت با تنی چاک چاک سپاه دوم دشمن را به زانو درآورد، چه در حماسه ی ماورایی فتح مبین که با تسخیر توپخانه سپاه چهارم دشمن، فتح الفتوح آن نبرد را رقم زد و چه در نبرد آزادسازی خرمشهر مظلوم، که با شهادت فاتحانه اش، سند خفت تاریخی دشمنان این آب و خاک و فتح آن شهر آسمانی را، با خون سرخش امضاء کرد. محسن حقیقتاً « ققنوس فاتح» دفاع مقدس ما بود.

فارس: و تعبیر جالبی هم هست، تعبیری شاعرانه و عالمانه. اما « ققنوس فاتح» ، در پی سلسله کتاب هایی است مانند کتاب « آن سه مرد» ؛ اما با بسط و اطلاعات بیشتر. از « گردان حبیب بن مظاهر» و « محسن وزوایی» چه کسی برایتان تعریف کرد که شما را به این کار واداشت؟

مصاحبه هایی که از خود شهید وزوایی در مجله ی « امید انقلاب» و ویدیوهایی حاوی گفت وگو با ایشان به دست آورده بودم به علاوه اسناد عملیات های فتح مبین و الی بیت المقدس و مصاحبه ی « عمران پستی» ؛ فرمانده شهید گردان حبیب و صحبت های آقای « باقر شیبانی» و دیگر دوستانی که در قید حیات هستند.

مطالعه ی مجموعه ی این خاطرات و اسناد، مرا واداشت تا کتاب « ققنوس فاتح» را بنویسم.

فارس: گویا « محسن وزوایی» در آزمون کنکور سراسری دانشگاه های کشور طی سال ۵۶ در رشته ی مهندسی شیمی، رتبه اول را هم کسب کرده بود. آیا این موضوع صحت دارد؟

بله.

* به نوشتن زندگی نامه ی داستانی زیاد تمایل ندارم

فارس: پس چرا روی موضوعی به این مهمی مانور نداده اید؟

چنان که می دانید پدر و مادر شهید وزوایی، سال هاست، مرحوم شده اند. من از برادرهای شهید وزوایی هم، شنیده بودم که ایشان در کنکور سال ۵۶-۵۵ رتبه ی اول را در رشته ی مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی آریامهر سابق و شریف فعلی کسب کرده بود. هم چنین در اولین سالگرد شهادتش، مجله ی « امید انقلاب» سپاه، ویژه نامه ای برای او منتشر کرد که در آن با تأکید روی این مطلب مانور داده بودند. گروه تلویزیونی سپاه هم به مناسبت اربعین شهادت محسن، ویژه برنامه ای یک ساعته و مستند درباره اش کار کرده بود؛ حاوی مصاحبه ی مفصل با پدر و مادرش، برادر و دوستانش که آن ویدیو را هم دیده بودم. مع الوصف؛ باز هم احتیاط کردم و خیلی زیاد به آن نپرداختم. باید اعتراف کنم در این جور مواقع است که پسوندِ « داستانی» در زندگی نامه ها، می تواند کمک حال نویسنده باشد. اما چه کنم که من اصولاً به نوشتن زندگی نامه ی داستانی، زیاد تمایل ندارم. ولی از این بابت که دست نویسنده باز است، طوری که بتواند در حد معقولی مستندات موجودش را پرداخت کند و سر و شکل تمیزتر به آن بدهد، این سبک نوشتن حائز اهمیت است.

فارس: با این توضیحاتی که جنابعالی دادید، گویا دلیل نپرداختن شما به قضیه ی رتبه اول شدن وزوایی در کنکور سال ۵۶ در کتابتان، صرفاً یک « احتیاط کاری» از جانب مؤلف بوده است.

… ؛ اصلاً بگذریم!

فارس: البته به نظر من اگر شما این کار را می کردید، می توانست در جذب قشر دانشجو به کتاب تان مؤثر واقع شود، زیرا کسب رتبه ی اول مهندسی شیمی توسط محسن وزوایی در سال ۵۶ فی نفسه برای مخاطبین جوان دانش آموز و دانشجوی کتاب، خیلی جذابیت دارد. آیا قصد ندارید که ویراست بعدی این کتاب را، در این فضاها تغییر و یا گسترش دهید؟

تا به حال راجع به تغییر و گسترش آن فکر نکرده ام.

فارس: آقای بابایی! آیا تا به حال در محافل ادبی و فرهنگی جدی کشور، بحث نقد و بررسی کتاب های شما مطرح شده است؟

بله، شهریور ۱۳۸۶ بود که طی جلسه ای در « خانه کتاب» با حضور آقایان « رحیم مخدومی» و « سعید علامیان» و میزگردانی آقای « حمید باباوند» ؛ ویراست اول « ققنوس فاتح» مورد نقد و بررسی قرار گرفت. نتیجه ی آن نقد و بررسی، اصلاحاتی شد که در ویراست دوم، روی کتاب انجام دادم. استفاده از تجربیات و نظرات ارزشمند منتقدین محترم حاضر در آن جلسه، به من کمک کرد تا در ویراست دوم، کتاب پخته تر شود. چند ماه پیش هم در « مرکز مطالعات و اسناد دفاع مقدس» کتاب « بهار ۸۲» توسط آقایان « نصرت الله محمودزاده» ، « امیر رزاق زاده» و دکتر « حسین اردستانی» و میزگردانی آقای « حسن درّی» نقد شد. این جلسه ی نقد هم برای من خیلی مفید بود.

فارس: آقای بابایی! به اعتقاد شما « سرگذشت نامه نویسی داستانی» در کشور، الآن چه جایگاهی دارد؟

با توجه به این که خودم یکی، دو دوره داوری بخش زندگی نامه داستانی « جشنواره کتاب حبیب» را برعهده داشتم، معتقدم کتاب هایی که به آن جشنواره و خصوصاً بخش زندگی نامه داستانی می آمد، خیلی کم تر به شخصیت واقعی قهرمانان شهیدشان نزدیک بودند.

* شهداء را باید جامع و کامل دید و به تصویر کشید. چه در ساحت کتاب، چه در حوزه ی فیلم و سینما

فارس: یعنی آنها را خیلی آسمانی و یا خیلی زمینی ترسیم کرده اند؟

نه، شخصیت آنها را خیلی جزئی به تصویر می کشند. یک جور برخورد مصنوعی و نگاه مینی مالیستی نامربوطی با مراحلی مقطّع و کوتاه از زندگی آنها دارند. یعنی شما می بینید که نویسنده رفته و از کل لایتجزای زندگی یک شهید، بخش بسیار کوتاهی را انتخاب و راجع به همان، قلم فرسایی کرده است و در همان فصل از زندگی نامه هم، آن را تمام می کند، طوری که شما اصلاً نمی فهمید، این فرد در کجا و در دامان چه جور خانواده ای به دنیا آمده، در کجا و تحت چه شرایط اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی یی، زندگی و رشد کرده، دوره ی نوجوانی و جوانی ویژه ی او، چگونه گذشته است. حالا شاید قیاس مع الفارق باشد، ولی من در کتاب « ققنوس فاتح» که یک « سرگذشت نامه ی مستند داستانی» است، آمدم و گفتم که محسن وزوایی پیش از انقلاب عجیب به فیلم های کاراته ای هنگ کنگی سینماها علاقه داشت. یا فوتبال تیغی هم بازی می کرده، خود اینها فقط بخش هایی از کل واقعیت زندگی شهدا هست. تمام وزوایی، در مشتری پر و پا قرص فیلم های هنگ کنگی بودن او، خلاصه نمی شود. چه این که تمام وزوایی هم، مناجات شبانه ی او در شب اول عملیات فتح مبین نیست. شهداء را باید جامع و کامل دید و به تصویر کشید. چه در ساحت کتاب، چه در حوزه ی فیلم و سینما.

فارس: کسی تا به حال به شما نگفته که « فوتبال تیغی» بازی کردن شهید وزوایی چه ربطی به کتاب شما دارد؟

نه. کسی نگفته، چون که اینها واقعیت هایی هستند که باید گفته شوند. اگر ما نگوییم، به نسل های بعدی این مملکت ظلم کرده ایم. ولی متأسفانه در زندگی نامه های داستانی از شهید، یک شخصیت تک بعدی می سازیم، به طوری که وقتی خواننده آن را می خواند و کتاب را می بندد، اصلاً شخصیت سوژه ی محوری اثر، دستش نمی آید.

فارس: یعنی شما می فرمایید که هر چه را « محسن وزوایی» دارد، می ریزید روی دایره؟

بله، باید از صفر تا صد زندگی نامه ی این آقا گفته شود.

فارس: هیچ بخشی از زندگی نامه ی « آقا محسن» را حذف نکرده اید؟

نه فقط در مورد این کتاب، بلکه درخصوص تمامی آثارم این الگوی نگارشی را مراعات می کنم. به عنوان مثال در مورد « همپای صاعقه» . در مقاطعی ما اصلاً با رده های حفاظتی مشکل داشتیم. آن دوستان بنا به مصالحی، به ما می گفتند: شما اصلاً نباید این مطالب را در کتاب بیاورید. حتی یکی از دوایر این چنینی، بعد از انتشار چاپ اول « همپای صاعقه» ، نامه ای داده بود که این کتاب باید جمع آوری شود، ولی شما می بینید که « مقام معظم رهبری» ، راجع به همان قسمت مورد اعتراض آن دوستان، به عنوان یکی از نقاط اوج کتاب تأکید می کنند.

حالا چون ناخواسته مرا وارد حیطه ی مباحثی کردید که شاید حق اظهارنظر تخصصی درباره شان را نداشته باشم، به همین میزان اکتفاء می کنم و می گویم: پاسخ من به این سؤال تخصصی شما درباره ی سرگذشت نامه های داستانی شهداء، ممکن است از لحاظ علمی مبنایی نداشته باشد و شاید فردی که حرفه و تخصص او، نقد ادبی است، جواب این حرف های مرا راحت بدهد و بگوید اینهایی که شما می گویید، اصلاً درست نیست. پس بهتر است زیاد درباره اش صحبت نکنیم.

فارس: نه؛ بالاخره دانشجویان رشته ی ادبیات پایداری هم، الآن چند سالی است که دارند کتاب « نبردهای جنوب اهواز» شما را در دوره « فوق لیسانس» می خوانند. پس نظر شما، یک نظر حرفه ای و تخصصی از طرف یک فرد صاحب تجربه و اطلاع است. بگذریم؛ مطلب دیگر این است که من در کتاب خاطرات شما دیدم که « گل علی بابایی» نوشتن را ابزاری برای معرفی رفقای هم رزمش می داند، همین طور است؟

بله، در کتاب « نقطه رهایی» تا دلتان بخواهد پُر است از این جور سوژه ها. طوری که چندین صفحه از این کتاب را به معرفی شخصیت بچه های مسجد « جوادالائمه (ع) » و بعضی دوستان خاص اختصاص داده ام.

فارس: جناب بابایی! کتاب « وصال» که آن را آقای « محمدابراهیم شفیعی» از هم رزمان شهید « وزوایی» نوشته، چگونه کتابی است که در مقدمه ی کتاب « ققنوس فاتح» از آن یاد کرده اید؟

ببینید؛ « بازی دراز» یکی از جبهه های غریب جنگ ما است که متأسفانه راوی یی که بخواهد راجع به آن به شما اطلاعات گام به گام و جامعی را بدهد، خیلی کم است. یکی از کتاب هایی که در اوایل دهه ی هفتاد منتشر شد و الحق والانصاف هم کتاب خوبی بود، همین کتاب « وصال» است، که آقای « شفیعی» آن را نوشته اند. آقای « شفیعی» ؛ هم رزم « محسن وزوایی» در آن اوان جنگ و خودش هم مسؤول جبهه ی چپ سرپل ذهاب در ارتفاعات « بازی دراز» بوده است. این کتاب به من برای جمع آوری مطالب و اطلاعات زندگی « شهید وزوایی» در مقطع شش ماهه ی اول سال ۱۳۶۰ خیلی کمک کرد.

* مرام ادبی جنگی نویسان

فارس: پس با اسم آوردن از آقای « شفیعی» در مقدمه ی « ققنوس فاتح» ، می خواهید دِین خودتان را به ایشان ادا کنید.

بله، یک روشی که من و حسین بهزاد داریم این است که مشخصات دقیق تمامی منابع و مأخذی را که از آنها استفاده می کنیم، در کتاب هایمان می آوریم، حتی اگر از کتابی یک جمله هم آمده باشد، در فهرست منابع و مأخذ، اسم کتاب، نام مؤلف و ناشر و حتی نوبت چاپ آن کتاب آمده است. به نظر من، پایبندی به این اصل، باید جزء مرام ادبی همه ی ما جنگی نویسان باشد، تا پدیده ی زشت سرقت ادبی، اتفاق نیفتد.

فارس: نکته ی بعدی این که در کتاب « ققنوس فاتح» گاهی شما دچار نثر شکسته و محاوره می شوید، مخصوصاً از این لحن استفاده می کنید یا نه؛ از دستتان درمی رود؟

نه، استفاده از این لحن ها بستگی به راویان و شخصیت ها دارد، مثلاً در یک جا ما داریم از زبان یک پرستار واقعه ای را بازگو می کنیم. یا در جایی دیگر از زبان یک افسر اسیر عراقی یا در جاهایی از زبان مادر یا پدر یا دانشجوی هم رزم محسن وزوایی و یا از زبان برادرش ماجرا را بازگو می کنیم. هر کدام از این راوی ها، سبک گفتاری و ادبیات گفتمانی خاص خودشان را دارند.

فارس: پس زبان با توجه به شخصیت راویان تغییر می کند؟

بله، این راویان هستند که ما را به سمت آن زبانی که باید از مجرای آن، واقعه ی مربوط به آنها را بگوییم، هدایت می کنند.

فارس: در اینجا باز هم سندیت از دیگر ویژگی ها، برای شما ارزشمندتر است؟

بله، اصلاً همه ی دغدغه ی من، معطوف به رعایت جنبه ی سندیت است.

فارس: یعنی شما اصلاً دست به ترکیب کلمات راویان نمی زنید؟

البته در بعضی جاها شاید برای این که جذابیت بیشتر شود، قلم ما هم دخالتکی توی ترکیب بندی کلمات راویان کرده باشد؛ البته دخالتی بدون تحریف و یا کم و زیاد کردن اصل واقعه.

فارس: یک نکته ی دیگر که در نثرهای شماست مثلاً در صفحه ی ۲۰ کتاب « ققنوس فاتح» دو خط مانده به آخر صفحه می گویید که « خودکشان کردم برای یک بار هم که شده از او پیشی بگیرم» این اصطلاح « خودکشان کردم» زیاد متداول نیست یا صفحه ی ۲۵ کتاب می گویید « خاطرات بی تابی ام برای دریافت تک به تک نامه هایش» ، ما معمولاً می گوییم « تک تک نامه هایش» این واژه ها هم واژه های راویان بوده است؟ چون که اینها لحن های خاصی هستند که در ادبیات به آنها هنجارگریزی می گویند. یعنی شما از فرم کتاب بیرون آمده اید.

نه، این تیپ واژه ها را، همین جوری آورده ام.

فارس: یا لغت های دیگری هم هست؛ مثلاً در صفحه ی ۲۰۰ همین کتاب، پاراگراف دوم « با اوج گیری فعالیت های سازشکارانه ی دولت موقت به ویژه در پی ملاقات مهدی بازرگان و ابراهیم یزدی با برژینسکی» تا ۵۴ خط آخر می گویید « پس از هماهنگی و برنامه ریزی های لازمه» ، چرا « لازم» نیاوردید چون که از لحاظ ویرایشی « ه» اضافه است؟

« لازمه» هم می گویند؛ هر چند که غلطی مصطلح است!

فارس: باز هم من حرفم را تکرار می کنم که « گل علی بابایی» گاهی وقت ها واژه برایش مهم نیست.

بله، واژه به قدر مفهوم پشت آن واژه است، که ارزش دارد. برای من؛ بیش از شیک بودن واژه ها، مفاهیمی که از آن واژه ها مستفاد می شوند، اهمیت دارند.

فارس: یعنی قالب داستانی یک ابزاری برای « گل علی بابایی» است که شکوه معنوی شخصیت جامع شهید « محسن وزوایی» را به رخ بکشد؟

بله همین طور است. اما این مطلب را هم توجه داشته باشید که بنده هرگز ادعا نکردم داستان نویس هستم، افتخارم این است که مستندنویس هستم؛ منتها… به اقتضای ضرورت، از قالب های ادبیات داستانی هم بدم نمی آید استفاده کنم.

* شهید وزوایی: ما کربلا را برای خودمان نمی خواهیم، بلکه آن را برای نسل های بعدی می خواهیم

فارس: نکته ی دیگر این که، حقیقتاً این جمله ی شهید وزوایی مرا تکان داد، می خواهم ببینم شما چه حالی داشتید وقتی که این را نوشته اید: « من کربلا را برای خودم نمی خواهم، بلکه آن را برای نسل های بعدی می خواهم، ما برای خودمان فعالیت و مبارزه نمی کنیم؛ برای نسل های بعدی این مملکت است که می جنگیم» راجع به این جملات برای ما توضیح دهید.

به نظر من استراتژی همه ی شهدای ما این بوده است، هیچ کدامشان خود را نمی دیدند؛ هر چه بود برای بقیه و دیگران و ملت و رهبرشان بود، این عقیده شان بود، حالا بعضی از آنها مانند شهید « وزوایی» در بزنگاهی مثل جریان آخرین وداع با مادرش، این باور خودش را در قالب شکیل این کلمات به زبان می آورد، یا بعضی از شهداء این عقیده را در وصیت نامه هایشان به شکلی دیگر آورده اند، که این نکته؛ دوراندیشی و ژرف اندیشی شهداء و در این مورد خاص؛ « شهید وزوایی» را نشان می دهد، همین که الآن ما می بینیم کاروان، کاروان از ایران به کربلا می روند و یا در اربعین چند میلیون نفر از ایران به کربلا می روند به این دیدگاه « محسن وزوایی» نزدیک تر می شویم که می گوید: « ما کربلا را برای خودمان نمی خواهیم، بلکه آن را برای نسل های بعدی می خواهیم» این نتیجه ی خون شهدای ماست.

فارس: آقای بابایی! ما یک سبکی به نام « وصیت نامه ی شهداء» داریم. در ادبیات فارسی قبل از انقلاب، این که « وصیت نامه» آن قدر جدی شود را نداشتیم. شما چقدر به وصیت نامه ی شهداء، خاصه وصیت نامه های ادبی در آفرینش آثار خودتان توجه داشته اید؟

در جاهایی که به زندگی نامه های مستند پرداختم، یکی از متون استنادی مرجع برای من، همین وصیت نامه ها بود، چون که جهان بینی هر شهید را می شود از طریق وصیت نامه ی او به دست آورد. یکی مانند « محسن وزوایی» فراتر از زمان خودش را می بیند، یکی دیگر در حد نگاه خودش، جهان بینی اش را در قالب نگارش یک وصیت نامه به بازماندگان انتقال می دهد. کلاً وصیت نامه ها به مؤلف کمک می کنند تا در شخصیت پردازی شهداء با معیار و گرای درست عمل کند. به قول معروف، وزنه ی کار دست نویسنده بیاید و بفهمد که عیار این شهید در چه حدی است. البته همه ی شهداء، ارج و قرب یکسانی دارند، ولی می شود به لحاظ رعایت پرداخت شخصیتی، آنها را مورد بازشناسی قرار داد، تا مخاطب این شهید را بپذیرد. ولی اگر بخواهی شهید را از همان ابتدای کتاب گنده اش کنی و بگویی ایشان از همان دوران زندگی جنینی در شکم مادر، نماز شب می خواند و… مثل بعضی از این کتاب هایی که به اسم زندگی نامه ی شهداء چاپ می شوند، این عارضه ی بدخیم، عجیب به چشم می آید. این سبک نگارش مبتنی بر نادرست نویسی نه تنها، هیچ جاذبه ای ایجاد نمی کند، بلکه دافعه هم دارد.

فارس: یک نکته ی جالب دیگری که در کارهای شما به چشم می خورد؛ بحث عکس ها و اسناد است. این که عکس ها و سندها آن قدر برای « گل علی بابایی» مهم بوده است که یک آلبوم حاوی عکس و سند ۳۰۲۰ صفحه ای در پایان کتاب از « شهید وزوایی» آورده اید، دلیل آوردن این آلبوم عکس و سند چیست؟

شما اگر تمام آثار ما را ببینید، مثلاً همان « همپای صاعقه» را، اصلاً نیاز نیست به این که بروید و ابتدا آن متن هشتصد و خرده ای صفحه ای را بخوانید. به نظر بنده شما اگر همان ۶۰ صفحه عکس ها و اسناد فصل آخر « همپای صاعقه» را به همراه زیرنویس هایشان ببینید و بخوانید، سناریوی کل کتاب دستتان می آید.

فارس: یعنی این عکس ها و اسناد به منزله ی کلید واژه های کتاب شما هستند؟

بله. به یک معنا، درست است. به عنوان مثال شما اصلاً کتاب « ماه همراه بچه هاست» را نخوان، هیچ اتفاقی نمی افتد، فقط برو سروقت بخش آخر کتاب و عکس ها و سندهایش را ببین و زیرنویس های آن را بخوان، اینها را که ببینی و بخوانی، کل شخصیت « همّت» دستت می آید که « همّت» که بوده و کجا بوده و چه کار کرده است.

* باید در دل کسانی که با « شهید» سر و کار داشتند، اعتماد ایجاد کنی، تا بتوانی آثار را از آنها بگیری

فارس: عکس ها و سندها را از کجا یافتید؟

یکی از مشکلات کار پژوهشی، جمع آوری اسناد است. عکس ها، دست نوشته ها و کلّاً مدارک مکتوب و نقشه ها هم جزو اسناد دیداری به شمار می آیند. اینها را از آرشیوهای اسناد مراکز مختلف دفاع مقدس و البته بیشترش را از آلبوم خانوادگی یا از آلبوم دوستان شهداء به دست می آوریم. مهم قضیه این است که باید در دل کسانی که با « شهید» سر و کار داشتند، اعتماد ایجاد کنی، تا بتوانی این آثار را از آنها بگیری. مثلاً یکی از عکس های بسیار ارزشمند و تا پیش از این نادیده ی درج شده در کتاب « ماه همراه بچه هاست» را، من امسال از سرکار خانم « بدیهیان» ؛ همسر ارجمند شهید « همّت» گرفته ام. شما هیچ جا نمی توانستی نسخه ای از این عکس را پیدا کنی. اما ایشان به دلیل اعتمادی که به ما داشتند، لطف کردند و آن را در اختیار ما قرار دادند. باید بپذیریم که این عکس ها مابه ازای تصویری مندرجات مکتوب کتاب هستند. یا مثلاً در کتاب « ققنوس فاتح» که یک فصل آن مربوط به آقای کریم لهرابیان؛ معروف به « کریم چوپان» است، من با موبایل خودم در بیابان های « بلتا» در اطراف جاده ی اندیمشک به دهلران آن عکس را از « کریم چوپان» گرفتم. اگر آن عکس در کتاب نبود، چه بسا خواننده در پایان مطالعه ی آن بخش کتاب، از خودش می پرسید از کجا معلوم که چنین شخصیتی وجود خارجی داشته باشد؟ ! می بینید چقدر نقش عکس به عنوان سند، مهم است؟ !

فارس: آقای « لهرابیان» کتاب را دیده است؟

نمی دانم، چون به علت گرفتاری های بی پایان شغلی، من کتاب را برایش نفرستاده ام. شاید امسال به آنجا بروم و چند نسخه از کتاب را هم برایش ببرم.

فارس: کتاب بعدی شما « نبردهای جنوب اهواز» است که « پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس» آن را منتشر کرد. این اثر، ذیل آثار جنگی حوزه ی پژوهش تعریف می شود. راجع به این کتاب هم چند کلامی بفرمایید.

این که چه شد کتاب « نبردهای جنوب اهواز» را شروع کردم، دلیل داشت. خداوند رحمت کند شهید « حاج احمد سوداگر» ؛ رئیس « پژوهشگاه دفاع مقدس» را. ایشان یک روز به من گفت: « در حال حاضر، از جنگ خیلی بد روایت گری می شود. طوری که هر کسی می آید و یک چیزی می گوید و ما در مورد جغرافیای تاریخی عرصه های نبردمان، منابع قابل اجماع و استناد نداریم، به همین دلیل ما آمده ایم مناطق عملیاتی دوران جنگ را از جنوب تا غرب، تقسیم بندی کرده ایم و هر مقطع را می خواهیم به یک نویسنده بدهیم تا جغرافیای تاریخی آن را بنویسد. بر همین مبنا، « جنوب غربی اهواز» ؛ یعنی از حدفاصل روستای « دُب حَردان» در ۲۰ کیلومتری « اهواز» تا نزدیکی « شلمچه» تا برسد به دشت « جُفیر» را می خواهیم به شما بدهیم، در این منطقه از صفر تا صدش از ۳۱/۶/۵۹ تا ۲۷/۴/۶۷ هر اتفاقی را که رخ داده است، بیاورید. » بنده هم قبول کردم و کار شروع شد. در ابتدا اسم کتاب « حکایت هشت بهشت» بود؛ زیرا هشت منطقه در آنجا وجود داشت؛ مانند: « ایستگاه حسینیه» ، « دشت جُفیر» ، « دشت کوشک» ، « دارخوین» ، « دُب حردان» و « جاده ی اهواز خرمشهر» ، « ایستگاه گرمدشت» و « طلائیه» که بنده مجموعه ی اسناد و خاطرات مربوط به تمام اتفاقاتی که طی دفاع مقدس در این مناطق افتاده است را جمع کرده ام و نتیجه ی آن این کتاب شده است. بعد از خاتمه ی مرحله ی نگارش، آقای سوداگر به من فرمود: اسم آن را عوض کنید و بگذارید « نبردهای جنوب غرب اهواز» . کلمه ی « غرب» را هم من از عنوان پیشنهادی ایشان برداشتم و در نهایت، شد « نبردهای جنوب اهواز» . برای طرح جلد آن هم، من نقشه ی ترسیم شده توسط شهید « حسن باقری» از این منطقه را در نظر گرفته بودم، زیرا « حسن باقری» مغز متفکر این منطقه بود. اما طرح پیشنهادی بنده قبول نشد و طرح جلد فعلی را گذاشتند.

فارس: در اواخر این کتاب هم، عکس ها دلبری می کنند، زیر یکی از این عکس ها آمده است « مشکلی نداریم، همّت با ماست» . « شهید سعید مهتدی به نقل از شهید احمد کاظمی» کمی در مورد این عکس توضیح دهید.

شهید عزیزمان سعید مهتدی می گفت: زمانی که ما در جزیره ی مجنون در محاصره ی نیروهای دشمن قرار داشتیم، از قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) بی سیم زدند که چه خبر؟ یادم هست شهید حاج احمد کاظمی؛ فرمانده لشکر ۸ نجف اشرف در پاسخ به محسن رضایی گفته بود: « مشکلی نداریم؛ همّت با ماست»

این عکس ها و جملات صمیمیت فرماندهان ما را با یکدیگر نشان می دهند.

فارس: عکس های انتهایی این کتاب را از کجا یافتید؟

آنها را از مراکز و افراد مختلف گرفتم. در حال حاضر هم عمده ی عکس های کتاب های اخیر بنده را، جناب آقای « حسین ثالثی» با زحمات شبانه روزی جمع آوری می کند و آنها را به بنده می دهد. البته همه ی اینها، نتیجه ی جست وجو کردن است. از قدیم گفته اند: « جوینده، یابنده است» . من در کتاب سفرنامه ی « حج» خودم هم، سعی کرده ام از عکس های جنگ استفاده کنم؛ چون در خیلی از جاهای آن سفرنامه هم، از « حج» ، گریزی به « جبهه» زده ام.

* ماجرای اسم کتاب و شعر میرشکاک

فارس: سال ۱۳۸۸ کتابی از شما با عنوان « غوغای غبار» چاپ می شود، اسم آن را همان طور که در خود کتاب آوردید و در آخر کتاب نوشته اید از شعر « میرشکاک» وام گرفته اید:

چشم وا کردیم رنگی از بهار آموختیم

شد فراهم گوش آواز هزار آموختیم

در تکاپوی سراغ بی نشان معشوق خویش

جاده ها خواندیم و « غوغای غبار» آموختیم

چرا اسم کتاب را از شعر « میرشکاک» انتخاب کردید؟

البته وقتی نگارش کتاب تمام شد و من و حسین متن را از اول تا آخر بازخوانی و آچارکشی کردیم، این اسم را « حسین بهزاد» برای کتاب پیشنهاد داد. من برای آن، نام « با شهداء در طواف نور» را انتخاب کرده بودم. چون در آن سفر، هر جا که رفتم یاد و سیمای شهداء در نظرم بوده. حتی روزهای آخری که ما در « مکّه» بودیم، دوست قدیمی ام آقای « علی سلطان محمدی» ؛ از بچه های مسجد « جوادالائمه (ع) » به برادرش که داشت به مکّه می آمد، نامه ای برای من داده بود و گفته بود که این نامه را حتماً به « گل علی بابایی» برسان. برای نوشتن این نامه، آقای « سلطان محمدی» یکی از کاغذ نامه های زمان جنگ را مورد استفاده قرار داد و اسامی تک تک شهدای مسجد « جوادالائمه (ع) » را در آن نوشته بود. وقتی که این نامه در مکّه به دست من رسید، با خودم گفتم که چه کار کنم تا حق آن ادا شود؟ ! . لذا آن را به صحن « مسجد الحرام» بردم و به نیت همه ی شهداء دور خانه ی خدا طواف کردم، در حالی که اسامی تک تک شهدای داخل آن نامه را هم، زیر لب با خودم زمزمه می کردم. خیلی طواف باحالی بود. بعد از آن هم که داستان را برای « علی سلطان محمدی» تعریف کردم، برایش خیلی جالب بود. چه این که ایشان الآن هم هر کجا می نشیند، این داستان را برای بقیه تعریف می کند و می گوید: من در یک نامه، جمله ای را به نقل از شهید « احمد امینی» که از بچه های « مسجد جوادالائمه (ع) » و دوستان نزدیک « شهید حبیب غنی پور» بوده آوردم به این مضمون: « دوستی ما، حجاب الفاظ را دریده بود، چرا که الفاظ وسیله ای هستند برای جذب دوستی؛ در حالی که ما… » و آن را برای « گل علی بابایی» فرستادم. او هم با همان نامه، به صحن مسجد الحرام رفت و به نیابت از شهداء، طواف را انجام داد. و یکی یکی اسم شهداء را برده است.

فارس: پس با شهداء در طواف بودید؟

اگر خودشان و خدای شهیدان قبول کنند؛ بله.

فارس: با آقای « یوسفعلی میرشکاک» چگونه آشنا شدید؟

حدود بیست سال پیش من از طریق « حسین بهزاد» با آقای « میرشکاک» آشنا شدم و هر چه زمان گذشت، ارادتم به ایشان و اشعارشان بیشتر شد.

فارس: در مراسم بزرگداشت « یوسف علی میرشکاک» که اخیراً برگزار شد، شما هم حضور داشتید؟ « میرشکاک» را به عنوان یک شاعر دفاع مقدس چگونه ارزیابی می کنید؟

من « میرشکاک» را، کمتر با نوشته ها و بیشتر با اشعارش شناختم، ولی خیلی از دوستان که با ایشان از نزدیک محشور بوده اند، چیزهایی که از « میرشکاک» می گویند، حرف های خیلی بزرگی است. مثلاً « حسین بهزاد» به نقل از « شهید آوینی» می گوید: « میرشکاک حکیمی است که از او در این کشور استفاده نمی شود! و از حکمت این حکیم باید بیشتر برای نسل جوان استفاده شود. » عرض کردم؛ تحمل یکسری افراد برای خیلی ها سخت است، چون نمی توانند شرایط و روحیات آنها را درک کنند. مثلاً همین سیگار کشیدن های امثال آقای میرشکاک یا حسین بهزاد برای خیلی ها قابل تحمل نیست. در حالی که من شنیده ام در سال های ۶۹ تا ۷۱ « شهید آوینی» درب اتاق خودش در مجله ی سوره را می بست و سه ساعت در اتاق می نشست تا « میرشکاک» همان طور سیگار بر لب، برای او صحبت کند. تازه می فرستاد برای میرشکاک سیگار وینستون مرغوب هم بخرند! آقای آوینی گفته بود: « من از حرف های یوسف لذت می برم. او یک انسان حکیم است و من دارم پیش او تلمّذ می کنم. » آدم هایی مثل « شهید آوینی» ، « طالب زاده» ، « حسین بهزاد» و کسانی که با میرشکاک از نزدیک محشور بودند، خوب توانسته اند این حکیم شاعر و شوریده را درک کنند و به نظرم آنها بهتر می توانند راجع به او نظر بدهند.