پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- محسن مهدیان- برای خیلی ها این سوال پیش آمده است که چرا باید همه روسای جمهور یکی پس از دیگری ردصلاحیت شوند؟

این سوال درستی است. اما سوال مقدماتی این است که آیا ردصلاحیت این افراد خوب است یا بد؟

به تعبیر دیگر ردصلاحیت این افراد در یک مکانیزم قانونی خودش امر مثبتی است و از بی طرفی وعدالت حکایت می کند. این ردصلاحیت ها نشان می دهد که نظام "میزان حال فعلی افراد است" را با قاطعیت مورد توجه قرار می دهد.

اما چرا "حال فعلی" روسای جمهور با "حال قبلی شان" متفاوت است؟

چرا باید روسای جمهور بعد از قدرت صلاحیت شان را از دست دهند؟

فرض کنید یک نفر ثروت بسیاری داشته باشد اما امکان هزینه کردن آنرا نداشته باشد. چه اتفاقی می افتد؟ بدون شک احساس شکست درونی می کند و هر زمان ممکن است طغیان کند. مثل یک نخبه علمی که وقتی می بیند از علم او استفاده نمی شود راه مهاجرت را در پیش می گیرد. 

مثال ساده تر آدمی است که حرف برای گفتن دارد اما بگویند حرف نزن. این احساس دارندگی می تواند واقعی یا توهم باشد.

ریشه ردصلاحیت روسای جمهور پیشین در همین احساس دارندگی است، همین حس قدرت نهفته است. احساس قدرتی که توان مدیریت آنرا ندارند.

ریاست جمهوری برخلاف بسیاری از پست ها و مسندها اعتبارش بیش از آنکه به جایگاهش باشد به منشا قدرت است. قدرت رئیس جمهور از رای مردم است. 

رئیس جمهور با اقبال اکثریت مردم قدرت اجرایی پیدا می کند.

این قدرت مردمی اما به 4 یا 8 سال محدود شده است. حال آنکه فرد منتخب اقبال مردم را محدود نمی داند و همچنان خودش را به پشتوانه رای مردم دارای قدرت می داند. همین امر منشا انحراف می شود.

مثل پهلوانی که بگویند حق نداری از قدرتت استفاده کنی. مثل آدم متمولی که ناچار باشد هیچ خرجی نکند. روسای جمهور هم وقتی دوره شان تمام می شود، تلقی شان درست یا غلط این است که میز قدرت را باید تحویل دهند در حالیکه منشا قدرت همچنان هست.

این توهم منشا فساد است.

مشکل اینجاست که این افراد تصور می کنند رای مردم، رای به شخص آنهاست و مادام العمر است. حال آنکه این رای برای انجام کاری و در یک دوره محدود است.

اشتباه دوم این است که خیال می کنند با این اقبال تنها می شود در قامت یک رئیس جمهور ایفای نقش کرد. از آنجائیکه که آموزش فعالیت مدنی نیافته ایم، قدرت های غیر رسمی را قدرت نمی دانیم. مثلا حاضرنیستیم با یک تشکیلات سیاسی ابراز قدرت کنیم.  

فرض کنید موسوی اگر قانون شکنی نمی کرد و در حصر نبود، الان نمی توانست بزرگترین تشکیلات سیاسی را تشکیل دهد؟

احمدی نژاد اگر مقابل قانون نمی ایستاد و اختلاف افکنی نمی کرد، الان فعالترین جریان سیاسی را تشکیل نمی داد؟

خلاصه اینکه برای بازگشت به قدرت رسمی دست به هرکاری می زنند و به سبب توهم آن قدرت پشتیبان، خود را بی نیاز از چارچوب و قانون و نصیحت و غیره می دانند و در نهایت چنان می شود که احراز صلاحیت نمی شوند.