پايگاه خبري تحليلي «پارس»- وحيد اشتري- آقای داریوش آشوری از بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران و دارای تالیفات بسیار، بعنوان یکی از پدرخوانده های روشنفکری بعد از سفر به سرزمین های اشغالی، ۲۰ تیرماه سال ۴۶ در مجله فردوسی در رابطه با اسرائیل مقاله ای می نویسد و برگ زرینی را در کارنامه روشنفکری در ایران ثبت می کند با عنوان ضدصهیونیسم و ضدامپریالیسم در شرق.

نوشته ای که به نظر مانیفست تمام نمای اندیشه بخش زیادی از جامعه روشنفکری ایران در رابطه  با اسرائیل و فلسطین است و بدون شک می توان وی را بواسطه آن مقاله سلف صالح و پدر جد نه غزه نه لبنانی های فضای روشنفکری امروز کشور قلمداد کرد.

اما آنچه از این مقاله مهم تر است جوابیه مفصلی است که دکتر شریعتی با عنوان استعمار نو و دلالانش چند روز بعد از انتشار این مقاله به آن می دهد.

دکتر شریعتی اگرچه در این یادداشت به ظاهر پاسخ یک نویسنده را می دهد، ولی شیوایی تبیین دکتر شریعتی در رابطه با فضای فکری رایج برخی روشنفکران شدیدا سیاسی و به ظاهر بیطرف، و همچنین تحلیل موشکافانه و دقیق ایشان از ماجرای فلسطین و رژیم جعلی اسرائیل سالها پیش از آنکه مساله فلسطین بواسطه امام و انقلاب تبدیل به گفتمان رایج فضای عمومی کشور بشود، به این نوشته شرایطی بخشیده که به نظر حرفهای زیادی هم برای امروز دارد. 

در روزهایی که بخاطر حمله ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی شاهد فضای همدلی بوجود آمده در میان مردم کشور و آزادیخواهان دنیا در حمایت از غزه هستیم، و به موازات، موجی برخاسته که به نظر با یک پز بیطرفانه خواستار تمام شدن دعواست چنان که گویی اختلافات مرزی دو کشور را تحلیل می کند و نهایتا خواستار پایان کشته شدن کودکان، بدون اشاره به ظالم و مظلوم و زمینه های شکل گیری سالها تحقیر و غارت و حقارت که جنگ های تحمیلی اینچنینی را بوجود می آورد، بازخوانی این مقاله خالی از لطف نیست.  متن کامل زیر، بصورت اتفاقی توسط یکی از اساتید بدستم رسید و بعد از تصحیح و ویراستاری های جزئی برای استفاده مخاطبان در دسترس قرار گرفت. پاسخ دكتر علي شريعتي در پاسخ به مقاله داریوش آشوری در مجله فردوسی در تاريخ بيستم تير 1346 به اين شرح است: 

shariatashoori (1)

شوخی مکن‌ای دوست که صاحبنظرانند/ خلقی به عجب از پس و پیشت نگرانند

تا که رد پای اسبت گم کنند/ ترکمانا نعل را وارونه زن!

استعمار نو و دلالانش
در مجله وزین فردوسی(۲۰ تیرماه ۴۶) مقاله‌ای بود به قلم آقای داریوش آشوری که «ضد صهیونیسم و ضد امپریالیسم در شرق» نام داشت و اعلام اینکه: «غرب دارد عقده ضد یهود را از خود باز می‌کند و به شرق می‌افکند» و تأسف از اینکه: «چرا مبانی بینش و استدلال و تعقل روشنفکر ایرانی فرور ریخته است ؟» آقای آشوری از آن دسته نورس هایی‌اند که اخیراً(اند سالی بیش نیست) به طور معجزه آسایی، ناگهانی، به صورت‌های متفکر و نویسنده و شاعر و فیلسوف و ایدئولوگ و هنرمند و منتقد و جامعه شناس و ادیب در ایران ظهور کرده‌اند. برای من که خبر دارم این همه آوازها از کیست و از کجا، خواندن چنین مقاله یی که در آن به احساس تأسف روشنفکران ایرانی از تجاوز اسرائیل و سازندگانش به کشورهای عربی و سرنوشت شوم آوارگان مسلمان به شدت حمله شده بود، چنان طبیعی می‌نمود که اگر جز این بودی عجیب بودی. زیرا هم رشته تخصصی تحصیل و تدریسم در همین زمینه هاست و نسبت بدان آگاهی علمی دارم و به درستی خوانده‌ام و هم سابقه زندگی و شیوه اعتقادی و فکری‌ام ایجاب می‌کرده است که سال‌ها به طور مداوم با این مسائل از نزدیک در تماس باشم و آنها را نه تنها از لابلای کتابها و از درون کتابخانه‌ها و از طریق ترجمه‌ها ببینم، بلکه، مستقیماً با تمام روح و وجودم احساس کنم و این نه از آن مقوله لاف در غربت زدن‌هایی است که امروز در میان آن فضلای تازه به دوران رسیده سخت رواج دارد؛ بلکه از آن روست که خواننده و بالاخص نویسنده آن مقاله کذایی نپندارد که آنچه می‌گویم کلی بافی‌هایی است که روشنفکران «دست دوم» امروز در سیاست و جامعه شناسی و روانشناسی و سوسیالیسم و هنر و نقد می‌بافند و سراسر صفحات مطبوعات جدی امروز ما مملو است از همین حرف‌ها و به هم تاختن‌ها و به هم بافتن‌ها و خود نمایی‌ها و فضل فروشی‌های این دسته که آنها را روشنفکران دست دوم(به معنی دقیق کلمه) می‌نامم.

حضور امثال آشوری ها خوب است تا نسل جوان امروز تقی زاده ها را فراموش نکند

و اما این آقای آشوری و امثالهم که بسیارند و بسیار هم نامی و هم جا شاهد عکس‌ها و ژست‌های فیلسوفانه و هنرمندانه آلامد و مصاحبه‌ها و آثار مسلسل و متسلسل‌شان هستیم عبارتند از فضلای چپ نمای پیشتاز تندرو مافوق متجدد جدید الولاده یی که همچون بابا طاهر عریان خودمان به طریقه اصبحت کردیاً و امسیت عربیاً در چند سال اخیر ظهور فرمودند تا برای تکمیل «نوسازی ایران نوین» جای چهره‌ای مندرس و بی رمق علامه‌های از مد افتاده ساخت قدیم را در مملکت بگیرند، زیرا نسل جدید، علیرغم یادآوری‌های روزمره یادش نیست که قهرمان بزرگ مشروطیت علامه آقا سید حسن تقی زاده به قول «توفیق» چندین بار در صدر مشروطیت شهید شده است. و جوانان امروز فرزند برومند مرحوم آقا جمال اصفهانی را که عمری است «صبوحی می‌کشد پنهان و مردم دفتر انگارند»، نمی‌شناسند، چه، تخم دو زرده یی که چهل سال پیش به نام «یکی بود-یکی نبود» فرموده‌اند، فاسد شده است و دیگر هم از تخم رفته‌اند و اکنون که در «ژنو» در کناره‌های خیال انگیز دریاچه سوئیس و پیرامون قله «کو» سالهاست به تحقیق و تفحص در« لغات و اصطلاحات عامیانه و لهجه‌های محلی مردم نقاط مختلف ایران!» مشغول‌اند و همراه با مرحوم کاظم زاده ایرانشهر که برای تزکیه و جهاد با نفس و ترک دنیا و زخارف دنیا و انزوای از خلق و طی مراحل معنوی تصوف و عرفان و زهد و ریاضت، از ایران به سوئیس پناه برده بودند، هفت شهر عشق را گشته‌اند و به «فناء فی الله» و «بقاء بالله» رسیده‌اند، تا آنجا که به قول منطق الطیر عطار، اکنون می‌بینند که سیمرغ خودشان بوده‌اند(این دو تا به اضافه قریب ۲۸ نفر دیگر که اینجا مجال ذکر نام هر یک نیست و بعضی از آنان را شما می‌شناسید). با این همه نه دیگر حرفی برای زدن دارند و نه کاری جز «راهنمایی» برخی از دانشجویان فاضل ایرانی که به آن دیار می‌روند و تعلیم آن سر الاسرار عزیزی که هر که آموخت یک ساله علامه و نابغه و مخترع و مکتشف به ایران بازگشت حتماً در دوره دکترا اول شاگرد شد و رساله دکترایش مأخذ «لاروس» و «آنسیکلوپدی بریتانیا» قرار گرفت و جزء کتب درسی دانشگاه های اروپا شد و انیشتن در ملاقات با وی به اعجاب گفت: «سالهاست من حرف می‌زنم و دنیا حرف‌های مرا نمی‌فهمد و این جوان ایرانی چند ساعت حرف می‌زند و من نمی‌فهمم»(۱)  و در آخر هم با اینکه از سوربن و هاروارد و کمبریج  و کلژدوفرانس و دیگر دانشگاه های اروپا و آمریکا تقاضای قبول کرسی استادی کردند نپذیرفت و برای خدمت به مردم وطنش با عکس و تفصیلات به ایران برگشت.

shariatashooriri

نسل مضطرب و پر عقده و نومید و انفجاری و سرد و گرم چشیده و مار گزیده امروز نه دیگر چشمش به پرواز بلند عقاب سابق و زاغ لاحق خیره می‌شود و نه دیگر حال و حوصله تحمل ظرائف آثار آخوند اشرافی شده، استاد آقا شیخ علی دشتی، را دارد که از «شفق سرخ» و «فتنه» رنگ عوض کرد و از حجره مدارس کربلای معلی تا شب نشینی‌های افسانه‌ای اشراف تهران، جا؛ و نه با آن درد و داغ و التهاب و پریشانی که دچار شده است، دل و دماغی برایش مانده تا استاد حجازی با آن لطایف رقیق و «آخیش اوخیش»‌های رمانتیک سرش را گرم کند. از طرف دیگر خر حمالی‌های مصحح‌هایی که ناگهان مثل ملخ پس از مرحومین ادواردبراون و محمد قزوینی، زاد و ولد کردند و هر کدام برای چندین بار و تصحیح و تحشیه و کوشش و شرح لغات و مشکلات و پاورقی و تکلمه نویسی و مقدمه زنی نسخ خطی دیوان شعرای «قزوین خالیه» که قبلاً در اروپا براون، شفرز و بلوشه. ایوانف و… به تصحیح و تحشیه و کوشش و شرح… و استدلال و فهرست بندی اعلام و اماکن و مراجع آن پرداخته بوده‌اند و طبع رسانده بوده‌اند، دیگر از فرط شوری چنگی به دل نمی‌زند و بر خلاف چند سال پیش «کار سنگین فاضلانه»یی تلقی نمی‌شود.

چپ گرایی دروغین، بت جدیدی که برای قبولاندن حرفها به جوان ایرانی تراشیده شد

پس چه باید کرد؟ مسلم است که همان گونه که چهره‌های «ثابت پاسال» و «… *و رشیدیان»، اخیراً به سرعت جانشین قیافه‌های باستانی «ناصر خان ذوالفقاری» و «حاجی آقا حسین ملاک» و «حاجی عبدالله مقدم» «حاجی خرازی» شد و حبیبی و مجید محسنی و عالیخانی و نهاوندی و خسروانی جای اثاثه‌های نیمدار و فرسوده یی چون جمال امامی و علی اصغر حکمت و سردار فاخر و تقی زاده را گرفت، باید در دنیای علم و فکر و هنر و ادب نیز نو سازی شود و قیافه‌های خسته و خسته کننده‌ای که لکه درشتی، فریبندگی اولیه آنها را از دست داده، عوض گردد و جایش چهره‌های خوش آب و رنگ و‌تر و تمیز و باب روز، با حرف‌های امروزین نشانده شود، دیگر امروز کسی گوشش بدهکار حرف‌هایی از قبیل «مرحوم ادواردبراون خیلی به ایران علاقمند بود. به قدری به سنن ملی و ادبیات و حتی ذوق و سلیقه ایرانی تعلق خاطر داشت و عشق می‌ورزید که بنده که سالها در لندن افتخار مؤانست و مصاحبت با آن فقید سعید مأسوف علیه را داشتم، از نزدیک شاهد بوده‌ام که آن مرحوم برای قضای حاجت آفتابه بر می‌داشت» [نیست، که] بسیار بی مزه و مهوع شده است. حالا وقت این حرف‌ها نیست. نسلی آمده که سالهای پر آشوب و پر تجربه‌ای را گذرانده و در میان هیاهوی شگفت «ویت کنگ» و کنگو و خاورمیانه و شمال آفریقا و آمریکای لاتین و… و فیدل و چه گوارا و کامیولا و فرانتز فانون و لومومبا و سارتر عمر اوزگان از طرفی و بیتلیسم و تین ایجریسم و دروازه‌های باز به سوی هجوم مدها و رقص‌ها و موزیک‌ها و دیگر قر و غمزه‌ها و اداهای «زن روز»ی گوشش را نمی‌توان بست؛ زیرا بر خلاف گذشته، وی مستقیماً با دنیای بیرون از مرزهای خودش تماس یافته و توسعه شگفت انگیز وسایل ارتباطی و تبلیغاتی، کاملاً قابل کنترل نیست و ناچار همه جریان‌های خوب و بد، سالم و بیمار که در هر گوشه از جهان پدید می‌آید مستقیماً و فوراً بر روی اعصاب و اندیشه و رفتار وی اثر می‌گذارد و بنابراین آنها که به شدت رو به سوی ماجراهای جدی سیاسی و اجتماعی و فکری امروز دنیا دارند، دیگر نه به تصحیح نسخ خطی و نه به تحریک اسافل اعضاء و نه به لطف تشبیه و توصیف و تعبیر و نه اموری هنری و نه به تحقیق و تفحص و احیاء آثار احوال قدما و نه به فرنگی مآبی‌های سطحی و نه به «مبارزه با خرافات» و سنن و عادات قدیمی و نه جنگ علیه ریش و عمامه و خط و کلمات عربی و نه به استهزاء و انتقاد و مخالفت با مذهب و افکار و عقاید مذهبی که سالیان درازی تحصیلکرده‌های این مملکت را سرگرم آن کرده بودند تا به «آن کار دیگر» نپردازند و یادشان نیفتد که اینها همه «عوضی گرفتن» است و وقت را تلف کردن و کوچه غلط دادن(و کسروی در این گناه از همه تر دامن‌تر است)، به هیچ کدام از این جنگ‌های زرگری و «مشغولیات» خود را «معطل» نمی‌کنند و فهمیده‌اند که باید کجا را گرفت. از این روست که ناگهان ستارگان درخشان آسمان علم و ادب و هنر و فضل به محاق می‌روند و ستارگان دیگری ناگهانی می‌درخشند و جای تقی زاده و خانلری و حجازی و جمالزاده و… و دیگر علامه‌های ساخت قدیم را متفکران ترگل ورگل باب دندان روز اشغال می‌کنند و بدین طریق ست که در این نیم قرن اخیر می‌بینیم چگونه از نجف برگشته‌های «قال الصادق» و «قال الباقر» گو، جای‌شان را «قال ادواربراون» و «قال دارمستتروایوانف» گوها گرفتند و امروز باز این دسته دارند به حکم آن « محول الحول و الاحوال» می‌روند تا از میان فرنگ برگشته‌ها، ‌آن دسته که باید بت‌های روشنفکران امروز این مملکت شوند، ‌با یک دو سال ایاب و ذهاب، دانشمند و هنرمند و محقق نامی خلق الساعه گردند و هر چه لازم است و به مصلحت، گویند. کلماتی از قبیل نسل امروز، جوهر روشنفکری، فرویدیسم، عقده حقارت، ژان پل سارتر، دیالکتیک، فاشیسم، بوروکراسی، خردبورژوازی، «وجدان ناخوآگاه گروهی و جمعی»، حرکات بلند تاریخ و میلیتاریسم و کاپیتالیسم دولتی و سوسیالیسم و دیگر ایسم‌های جورواجور مربوط و نامربوط به طور کلی یک رنگ تقلبی و فریبنده‌ای از چپ گرایی و سوسیالیست نمایی و نشخوار دروغین و درهم حرف‌هایی که امروز در افریقا و آمریکای لاتین و آسیا و جناحی از گروه‌های چپ در اروپا که مارکسیسم و سوسیالیسم و دموکراسی غربی، را اگر نگوئیم عقب رانده و کهنه کرده، آن را لااقل تصحیح و تکمیل کرده است.

ترجمه ای اندیشیدن، مهمترین ویژگی روشنفکران جدیدالولاده در ایران

اما آنچه این دانشمندان و هنرمندان چپ نمای جدید الولاده در ایران به نام روشنفکری می‌گویند و از آنچه دم می‌زنند به دو علت صادق نیست: یکی بدان علت که اینان تازه به دوران رسیده‌های آلامد کم مایه‌ای هستند که غالباً از مجموعه همه علوم اجتماعی و انسانی از قبیل جامعه شناسی، اقتصاد جدید، هنر مدرن، افکار و مکاتب سیاسی و اجتماعی امروز، فلسفه و فلاسفه معاصر و خلاصه از هر چه و هر کس که در غرب برخاسته، تنها یک زبان خارجی می‌دانند و این است که بی آنکه خود از هیچ چیز اطلاعی داشته باشند، به ترجمه می‌پردازند، ‌ترجمه حرف می‌زنند، ترجمه قضاوت می‌کنند، ترجمه فکر می‌کنند، و غالباً ترجمه‌ها هم گنگ و غلط و نارساست و فقط آنچه از خودشان است و در آنان اصیل است همین ادا و اطوار و قلمبه پرانی‌های نامربوط و فضل فروشی‌های مشمئزکننده‌شان است که مثلاً «روشنفکران ایرانی به بیماری elite نمایی گرفتارند»… یا «آن جوهر اندیشه‌ای که روشنفکر را از توده عوام الناس جدا می‌کند، در اینجا(ایران) خشکیده شده است و هیچ کس تشخیص اندیشه‌ای ندارد». و یا «این فضای فکر عمومی عبارت است از مقداری قضاوت‌های کلیشه‌ای درباره بسیاری مسائل که از عناصر آن مقداری رادیکالیزم کاذب شهید نمایی هست»(به همین خنکی که ملاحظه می‌فرمایید!) و یا «واقعیت قضیه این است که آن اشکال از حکومت که در کشور‌های غربی «سوسیالیست» معرفی می‌شوند، زیر فشار این عقده‌های نژادی و مذهبی جز اشکالی از کاپیتالیسم دولتی و فاشیزم نیستند و در جنگ اخیر فضاحت‌های بسیاری را در داخل این سیستم‌ها نشان داد و بورژوازی میلیتاریست و بوروکرات عرب در لحظه‌ای حساس، ناتوانی و از هم پاشیدگی درونی خود را نشان داد»(مأجور باشید).

shariatashoori (3)

این جمله‌ها، صرفنظر از اینکه جز فحاشی‌های ناشیانه‌ای از آن مقوله که تبلیغات‌چی‌های رادیوها و روزنامه‌های مأمور، آن هم حقوق بگیر‌های کمتر از ماهی سیصد تومان، می‌گویند نیست، کاملاً نشان می‌دهد که نویسنده با آشنایی اندکی که به یک زبان خارجی فقط دارد، اصطلاحات و تعبیراتی را که در مطبوعات چپی اروپا مستعمل است، بدون فهم دقیق معنی و مورد هر یک، بلغور می‌کند و از یک کنار، به قول آن ملای مشهدی خودمان که وقتی نسبت به یکی از نویسندگان که مثلاً به معراج جسمانی پیغمبر قائل نبود عصبانی شده بود و گفته بود « این پدر سوخته بهائی بد توده‌ای ارمنی مذهب بی دین»! مصر و عراق و الجزایر و سوریه و یمن را فاشیست، کاپیتالیست، میلیتاریست و بوروکرات می‌داند(صفحه ۶، ستون ۳، پاراگراف ۱). این فیلسوف مورخ جامعه‌شناس دانشجو که متخصص تحقق در «حرکات بلند»، قضایا و بیماری «elite نمایی!» است، از ردیف کردن این فحش‌های عامیانه دولتی حتی به اندازه همان ملای مشهدی ما هم حرف دهنش را نمی‌فهمد، زیرا هر یک از آن اتهامات مستقلاً ممکن است درباره یک تن وارد باشد، ولی داریوش خان حکیم نمی‌داند که «بورکراسی» مرحله‌ای است که از نظر جامعه شناسی پس از گذشت یک جامعه از سرمایه داری بزرگ یا «تکنوکراسی» بسیار پیشرفته ممکن است بدان برسد، و شوروی و آمریکا و جمهوری، پنجم فرانسه و آلمان و نازیسم را در مراحل مقدماتی این شکل از حکومت می‌دانند، نه عراق و یمن و مصر و سوریه را که هنوز بورژوازی نوخاسته و خرده پای آن با فئودالیسم و حتی اجتماع و اقتصاد قبیله یی درگیر است و طبقه سرمایه دار(طبقه، نه افراد) در آن تکوین نیافته است.

مقاله آشوری مانیفست تمام نمای روشنفکری سالهای اخیر ایران است

مقاله آقای آشوری نمونه بسیار جامع و گویا و سند گرانقدری است از طرز کار و فکر و تیپ و روحیه و رسالت و موضع و موقع اجتماعی و انسانی گروه تازه‌ای که در چند سال اخیر برای پر کردن مصلحت آمیز و اطمینان بخش خلاً موجود در میان روشنفکران و تحصیل کرده‌های گرم و ملتهب و عقده دار و کم مایه ما در سال‌های اخیر پدید آمده است.

مختصات این مقاله را از آنرو که یک سند گرانبها و قابل مطالعه و به قول اروپائی‌ها «کاراکتریستیک» است، به اختصار در اینجا نشان می‌دهم تا به شناخت دقیق این دسته که شناختش بر همه روشنفکران صادق مردم بیدار این مملکت فوری و ضروری است کمکی کرده باشد:

۱-کوشش در به کار بردن هر چه بیشتر کلمات و اصطلاحات خاص مکاتب فلسفی و اجتماعی و سیاسی جدید که امروز در میان روشنفکران سیاسی دنیا رایج است.

۲- استعمال این اصطلاحات نه به معنی دقیق و درست علمی و دانشگاهی(آکادمیک) آن بلکه به معنی روزنامه یی و عامیانه و مجازی کوچه بازاریش،(۲) چنان که مثلاً همین داریوش آشوری که متأسفانه نویسنده «فرهنگ لغات و اصطلاحات سیاسی است»،(۳) در همین مقاله، بوروکراسی را چنان که از فحوای کلامش بر می‌آید به معنی معلول آن یعنی کاغذ بازی و یا اگر خوش بین‌تر باشیم به معنی رژیمی که با یک سیستم اداری غلاظ و شدادی بر جامعه حکومت می‌راند و میلیتاریسم را در این کشورها به معنای اروپائی آن حکومت نظامی‌ها(۴) و فاشیسم را به حکومتی اطلاق می‌کند که با خشونت حکم می‌راند، و با این تعریف فرعون و نمرود و ذونواس و خسرو پرویز و انوشیروان و نادرشاه و آغا محمد خان قاجار و ملک مسعود و محمد علیشاه و حتی خان رشتی و رئیس ایل شاهسون را می‌توان به راحتی فاشیست خواند و از همه خوشمزه‌تر «بورژوازی» است. خصوصیات روحی و فکری خاصی که بورژواها دارند و روانشناسی طبقاتی آن را تجزیه تحلیل می‌کند و می‌شناساند، در این مقاله در نوشته‌ها و گفته‌های دیگر همقطاران و همزادان ایشان به عنوان رفتار و افکار و عادات و روحیات و تمایلات «بورژوایی» نمی‌آید، زیرا اینان اصولاً نه طبقه بورژوا را، به معنی دقیق علمی آن، بخصوص در کشورهای عقب مانده، می‌شناسند و نه به طریق اولی می‌دانند که این طبقه چه فرهنگ و فکر و عقیده و رفتار و سلیقه و میلی که باب طبع این آقایان نباشد «بورژوایی» است، ولو هیچ ربطی به طبقه خاص بورژوا نداشته باشد و حتی عقیده و اندیشه و عادات بورژوا با آن مخالف باشد.

چنان که می‌بینیم، در همین مقاله هر کس از شکست اعراب و پریشانی هزاران عرب بیچاره و بی خانمان بیت المقدس و سینا و سوریه غمگین شده است، بورژوا است و غمش یک غم بورژوایی.

هر کسی می‌گوید اسرائیل کاردستی غرب است، ‌بورژوا است. هر دلی که بر آوارگان فلسطین بسوزد، که از وطن و شهر و ده و خانه و آب و ملک و هستی خویش به صحرای سوزان اردن رانده شده‌اند و بیست سال است، در زیر آفتاب سوزان، چشم به راه لقمه نانی‌اند که به عنوان صدقه از این و آن برسد، این دل، دل یک بورژواست، و این سوزش هم یک «سوزش بورژوایی» است.

هر عربی که می‌بیند به جای صلاح الدین ایوبی امروز موشه دایان نشسته است و از این منظره به خشم می‌آید، بورژواست و این یک خشم بورژوایی. اگر مسلمانی ببیند بیت المقدس به دست جهودها افتاده و پس از آن همه خاطرات پیروزی و فتح در تاریخ، امروز مسلمانان قربانیان بی دفاع یهودی- مسیحی شده‌اند، و از ارض قدس، سرزمین معراج و قبله نخستین اسلام به فجیع ترین و بی رحمانه ترین شکل رانده می‌شوند و کینه در دلش موج می‌زند و انتقام در جانش زبانه می‌کشد، به احساسات پست بورژوایی دچار شده، و اگر به جانسون نفرین بفرستد و به «لوی اشکول» دشنام دهد، کاملاً زبان بورژواها را تقلید کرده است. و بدین طریق است که پس از خواندن مقاله داریوش خان فیلسوف و مورخ و جامعه شناس و سیاستمدار و غیره، خواننده به روشنی می‌تواند چنین نتیجه بگیرد که با این تجزیه و تحلیل دقیق که وی از «حرکات بلند» تاریخ کرده، با آن «جوهر خاص روشنفکری» که در سراسر ایران فقط در ایشان یافت می‌شود و در آقای داریوش همایون، در جنگ اسرائیل و اعراب، همه روشنفکران ایرانی(غیر از ایشان)، همه اعراب خاورمیانه و آفریقا، یعنی همان بدبخت‌های صحرای عربستان و لیبی و سودان و عراق و سوریه و مصر و سیاهان آفریقا و ویت کنگ‌ها و مردم الجزایر و ملت چین و شوروی و یوگسلاوی و دیگر کشورهای اروپای شرقی و از شخصیت‌ها، ناصر و بن بلا و بومدین و تاین بی و فیدل کاسترو و پادگورنی و برژنف و خانم گاندی و خروشچف و مارشال تیتو و میله بوپاشا و جمیله بو… * و محمد علی کلی قهرمان جهان و همه مجاهدان جبهه آزادیبخش الجزایر(F. L. N) و مائو و لیوشائوچی و هوشی مینه، اینها همه از یک کنار بورژوایند و تمایلات بورژوایی به شدت روح و فکرشان را بیمار کرده است، و «جوهر روشنفکری» در آنان نیست و به «عقده‌های پست بورژوایی دچار شده اند» و «مبانی منطق و تعقلشان به صورت عجیبی فرو ریخته و نژاد پرستند» و «فاشیست و کاپیتالیست و بوروکرات»، و خلاصه مخاطب همه فحش‌های متناقضی که داریوش خان در زبانهای خارجی بلد است.

و از طرف دیگر سرمایه داران و بانکداران و سلاطین نفت و طلا و کائوچو و صنایع سنگین آمریکا و انگلستان و فرانسه و از شخصیت‌ها جانسون و مک نامارا و نیکسون و هریمن و رابرت کندی و آیزنهاور و ویلسون و ژرژپمپیدو و گی موله و پیرسون و لوی اشکول و آباابان و موشه دایان و داریوش آشوری لابد منتسب به طبقه کارگر و دهقان و توده رنجبر و محروم جهان و روشنفکرانی مملو از «آن جوهر روشنفکری که آنان را از توده عوام الناس جدا می‌کند»(که همین قسمت آخرش تنها سخن حقی است که در این مقاله موجود است).

عقب ماندگی روشنفکری و حس گریز از مردم و جامعه خودی

۳- دیگر از مختصات این مقاله و مقالاتی از مشابهان این نویسنده، این است که می‌کوشند تا با اداها و اطوارها و الحان گوناگون، خود را از این مردم و از این ملک ندانند و چنین وانمود کنند که اینان را از آب و گل دیگری سرشته‌اند.

نمی‌خواهند روشنفکری باشند جزء همین مردم که از همین جاست و در همین جا و حالا دارند «خودش» را و «خودشان» را مطالعه می‌کنند، بلکه می‌خواهد چنین بنمایاند که از مقوله از ما بهتران است، خارجی شده است، اروپائی می‌بیند و اروپائی می‌اندیشد و حتی برای این کار، گاه تجاهل العارف‌های احمقانه‌ای هم مرتکب می‌شود، خنک و بی مزه و مهوع، یعنی حالا آمده و از آن بالا بالاها یک مشت مردمی را را که در سرزمینی با عادات و رسوم و عقاید و افکار و روابط و سنن خاص خودشان زندگی می‌کنند «اتود» می‌فرمایند، لحن کلام را ملاحظه کنید، گویی یونسکو یکی از متخصصان جامعه شناس و روان شناس و فیلسوف خود را به یک کشور آفریقائی و یا استرالیائی اعزام داشته و او هم رفته و «اتود» کرده و حالا برگشته در دانشگاه کشور خودش و یا یک مجمع علمی نتیجه تحقیقات و قضاوت‌های خود را ایراد می‌فرمایند. و یا گزارشی است که به یونسکو می‌دهد:

«نکته قابل تأسف این است که روشنفکر جماعت ایرانی به وضع وحشتناکی مبانی بینش و استدلال و تعقلش فرو ریخته، روشنفکران ایرانی با اینکه غالباً به بیماری eliteَ نمایی(کذا فی الاصل؟) گرفتارند، به وضع بدی با توده عوام الناس همشکل و همسان اند»(داریوش آشوری).»

استاد من آقای پروفسور برک(J. Berque) رئیس قسمت جامعه شناسی مسلمان در کلژدوفرانس می‌گفت: «یکی از علائم مشخص مرحله یی که نشان می‌دهد هنوز روشنفکران یک کشور عقب مانده برای کسب استقلال تام و تمام پخته نشده‌اند، همین حس گریز از خود و تشبه به مردم کشور مادر(استعمارگر) است.»

تا یک ربع قرن پیش، تحصیل کرده‌های تونس و مراکش و الجزایر از فرانسه که بر می‌گشتند، به شهر‌ها و ده‌های خودشان، غیر از لباس و آرایش کاملاً اروپائی و آلامد فرانسوی می‌کوشیدند با یک زن اروپائی، یک سگ، یک دوربین عکاسی که به دوش یا به گردن می‌آویزند، عینک آفتابی و بخصوص یک کاسک دوکلنی بر سر(کلاه استعمارگر، کلاهی دو لبه که از اربابان اروپائی در مزارع و دهات و محل کارشان در کشور مستعمره بر سر می‌گذاشتند و این علامت تشخص و تعین‌شان بود )، به خانه و خانواده و میان مردم خودشان برگردند… »(چون اینجور آدمک‌ها را خودمان داریم و می‌شناسیم، از گفته ایشان به همین بس می‌کنیم).

سارتر در مقدمه عجیبش بر کتاب گرانقدر «مغضوبین زمین» اثر فرانتز فانون می‌نویسد: ما، گروه زبده اروپا، گروهی زبده در میان ملل بومی ساختیم که بر پریشانی‌شان با داغی‌های آتشین مبانی فرهنگ غربی را نشانده بودیم… کلمات قلمبه‌ای که دندانگیر بود، دردهنشان می‌چپاندیم و پس از اقامت کوتاهی در کشور مادر، آنان را آلوده و ناپاک پیش خودشان پس می‌فرستادیم. این خرافه‌های موهوم و دروغ‌های مجسم و زنده چیزی نداشتند که در آنجا به برادرانشان بگویند: از پاریس، لندن و آمستردام، ما این کلمات را پرتاب می‌کردیم: «انسانیت! برادری همه انسان ها» و در گوشه‌ای از آسیا و آفریقا، بلافاصله لب‌هایی باز می‌شد! «… سانیت!… سانها!» این دوره طلایی استعمار بود».(۵)

این صلح کلی و برادری همه انسانها، چنان که سارترمی گوید – که لابد به اندازه آن دو تا داریوش وطنی ما جوهر روشنفکری دارد – کلماتی است که استعمار در دوره طلایی اش یعنی قرن ۱۹ و ربع اول قرن بیستم در ذهن امثال داریوش خان بومی یا به قول خود سارتر این خرافه‌ها و دروغ‌های مجسم می‌نشاند، تا با از میان بردن تعصب‌های ملی و مذهبی در این سرزمین‌ها که بزرگترین سد نفوذ استعمار و مظاهر گوناگون آن بود، راه را برای ورود خود باز کند، اما دوره طلایی استعمار سالیان درازی است که سپری شده است و آنچه داریوش خان به عنوان تزهای بسیار نو می‌خواهد به روشنفکران ایران ارمغان آورد نیم قرن است کهنه شده است. نویسنده کتاب «فلسفه انقلاب» نیز همین نکته را دریافته است که می‌گوید هنگامی من به نجات و استقلال میهنم مطمئن خواهم شد که در یک کشور خارجی، اگر دو هموطنم به یکدیگر رسیدند از دیدار هم قلباً شاد شوند، نه اینکه از هم بگریزند و از برخورد با یکدیگر مشمئز شوند(و این احساس را به دو گونه متناقض در میان سیاهان و ایرانیان در شهرهای اروپایی کاملاً می‌توان دید).

نویسنده، فیلسوف، جامعه شناس و مورخ ما(لقبی را که سارتر به او و امثال او داده نمی‌آورم و به عناوینی که وی به خود داده است معترفم)، در این مقاله خیلی ناشیانه خود را لو داده که هم بی سواد است و هم مغرض و هم بد دهن و هم دهن لق، از انها که تا دهانشان را باز می‌کنند، به همه می‌فهمانند چه کاره‌اند و چه می‌خواهند بگویند، خودشان را، نقشه‌شان را، مأموریت‌شان را همه یکجا و یکهو بر ملا می‌سازند.

کو تا اینها جای اسلاف‌شان را بگیرند که سی سال همرزم و همگام ملک المتکلمین و آقا سید عبد الله بهبهانی و آقا سید محمد طباطبائی و ستارخان و باقرخان و شیخ علی مسیو و صور اسرافیل باشند و خودشان را در صف پیشروترین و جانبازترین قهرمانان انقلاب نگه دارند، تا ناگهان بی آنکه کسی بو ببرد و منتظر باشد، امضاءشان را بتوانند پای قرارداد نفت ۱۹۳۳ بزنند و به بازی خاتمه دهند؟

اسرائیل، پیشگام مبارزه با استعمار و سوسیالیسم؟

اما اخلاف آن آدم‌های تودار صبور استخواندار امثال همین داریوش خان هستند که پس از چند صباحی چپ روی و کباده افکار سوسیالیستی و ضد استعماری به دوش کشیدن با ۱۵ روز دعوت اسرائیل و دیدن او، آنها را و دیدن آنها او را، پاک خود را می‌بازد و قوه ماسکه‌اش را از دست می‌دهد و به عنوان فیلسوف و مورخ و جامعه شناس ایرانی مجموعه‌ای از فحاشی‌های رادیویی و روزنامه‌ای و شعار‌های یهودی و اتهامات متباین و متناقض و رجز خوانی‌های عامیانه به نفع حکومت صهیونیسم و دشنام‌های رایج و مفید(یعنی سودمند!) نسبت به اعراب را به نام جامعه شناسی و فلسفه و «حرکات بلند» به مردم می‌خورانند، در عین حال انصاف باید داد که در این مقاله مطلب تازه‌ای عنوان شده است که ما را از یک جهالت بزرگ نجات بخشیده و از این مقوله همه ایرانیان خود راباید مدیون دو تن از متفکران سیاسی معاصر بدانیم که علیرغم یک غلط مشهور و اشتباه رایج، دو راز سرپوشیده را بر ملا کردند، و همه را از جهل نجات بخشیدند: یکی آقای دکتر بقائی کرمانی بود که در جلسه‌ای از دادگاهی که او را محاکمه می‌کرد، روشن کرد که ملی شدن صنعت نفت در ایران به ابتکار آقای رحیمیان قوچانی صورت گرفته است، و دوم تحقیق آقای آشوری است مبنی براینکه دولت اسرائیل را در فلسطین دولت چکسلواکی به وجود آورده است(ص ۶ ستون ۳، فردوسی ۲۰/۴/۴۶). دیگر اینکه می‌فرمایند یهودیان در ۱۹۴۷ علیه انگلیس و عمال عرب وی می‌جنگیده‌اند، یعنی باید اولین ملتی را که در خاورمیانه علیه نفوذ انگلیس و تسلط استعمار اروپائی، قیام مسلحانه کرده است، همین صهیونیست‌ها و دولت اسرائیل بدانیم، و بن گوریون و لویی اشکول و موشه دایان را اولین قهرمانان مبارزه با استعمار غربی بشناسیم. مضافاً بر اینکه چون چند سالی است آن گروه چپ نمای انقلابی روشنفکر جدید الولاده‌ای که هر چندی یک بار به اسرائیل دعوت می‌شوند و بر می‌گردند و ندا در می‌دهند که از بهشت موعود برمی گردند و برای اولین بار تحقق عالی ترین ایده ال‌های انسانی را در تل آویو و اورشلیم به چشم دیده‌اند، بر همه ما معلوم شده بود که اسرائیل بهترین و صحیح ترین شکل سوسیالیسم و دموکراسی را بوجود آورده است. بنابراین صهیونیسم و دولت اسرائیل و بن گوریون و لویی اشکول و موشه دایان به عقیده این خرده فیلسوف تاریخ هم پیشروان مبارزات ضد استعماری و هم بنیانگذار سوسیالیسم هستند. معلوم نیست در این مدت ۱۵ روز یهودی‌ها چه به خورد این جوان داده‌اند که صرف نظر از وجدان، مشاعر او را هم از کار انداخته‌اند. من پیش از شناختن آقای آشوری معنی این جمله عجیب «دانیل باره»(D. Barres) نویسنده فرانسوی را درست احساس نمی‌کردم که گفته است «نیمه روشنفکران کسانی‌اند که وجدان را از دست داده‌اند، بی آنکه بتوانند شعور را جانشین آن سازند».(۶)

گر چه آقای آشوری از آن افیون که اسرائیل در می‌اش انداخته چنان گیج شده است که مقاله اش به هذیان بیشتر شباهت دارد، اما از لابلای پراکنده گوئی‌ها و گنده گوئی هایش می‌توان آنچه را دردلش هست بیرون کشید و بدین طریق خلاصه کرد:

۱- «جای دریغ و افسوس است که ضد صهیونیسم و ضد امپریالیسم در شرق دارند مفاهیم توانایی می‌شوند و این حالت خطرناکی است که عقده‌های مذهبی و نژادی را در شرق می‌پروراند و نهضت‌های اصیل را منحرف می‌سازند».(آشوری)

فیلسوف سیاسی خیال می‌کند که امپریالیسم یک مفهوم مجرد ماوراء الطبیعی است، از قبیل نفس اماره یا اهریمن و غیره، در صورتی که امپریالیسم نمی‌تواند جز به صورت شرکت سابق نفت در ایران، کمپانی هند شرقی در هند، اتحادیه معادن در کنگو یا صهیونیسم در کشور‌های عربی تحقق پیدا کند، بنابراین به عقیده ایشان، مثلاً مبارزه ملت ایران با شرکت نفت یا مبارزه ملت هند با کمپانی و جنگ لومومبا با اتحادیه معادن و نبرد سیاهان رودزیا با اقلیت سفید پوست انگلیسی برای انحراف نهضت ضد استعماری این کشورها از راه مبارزه با استعمار صورت گرفته است ؟!

آقای آشوری به قدری در فلسفه تاریخ تبحر پیدا کرده که نه تنها به تجزیه و تحلیل «حرکات بلند» می‌پردازد بلکه رمال و کف بین هم شده است و از غیب خبر می‌دهد و یقین دارد که: «اگر جنگ به پیروزی اعراب می‌انجامید، کشتاری چندین برابر مهیب‌تر و جنایاتی بسیار و حشیانه‌تر روی می‌داد». بنابراین بر همه روشنفکران جهان بخصوص انسان دوستان مسلمان فرض است که شب و روز از شکست اعراب خدا را سپاس گویند و تجاوز و پیروزی موشه دایان را پیروزی انسانیت بدانند.

۲- دیگر اینکه «گناه تجاوز اسرائیل را به سرزمین‌های عربی و همچنین وابستگی وی را به غرب باید به گردن اعراب انداخت»، زیرا آنان بودند که برای عوام فریبی از اشغال سرزمین فلسطین توسط سرمایه داران یهودی آمریکا و آلمان و لهستان و غیره و بیرون راندن صدها هزار عرب از خانه و وطن‌شان استقبال نکردند و همه سرزمین‌هایی را که اساطیر یهود در آن خاطراتی دارند(۷) با روی خوش به بن گوریون تقدیم ننمودند و اسرائیل را ناچار کردند که برای جلوگیری از ملی شدن کانال سوئر به مصر حمله برد و راه را برای ورود ارتش فرانسه و انگلیس به این کشور باز کند.

۳-آقای آشوری در تعجب است که چرا مردم ایران از تجاوز اسرائیل به سرزمین‌های عرب به هیجان می‌آیند، در صورتی که در جنگ هند و پاکستان و یا حمله یونانیان به ترکان مسلمان بی تفاوت می‌مانند. ناشیگری نویسنده از اینجا پیداست که به شاهدی متوسل می‌شود که کاملاً با آنچه وی می‌خواهد ادعا کند مغایر است. وی تجاوز یهود را به سرزمین‌های عربی و مخالفت روشنفکران ایران را با استقرار صهیونیسم در فلسطین و تجاوز آن به مصر و سوریه و عراق، ناشی از عقده‌های کهنه مذهبی می‌پندارد و نه دشمنی با امپریالیسم و استعمار غربی. در صورتی که اگرراست می‌گفت باید ما از گورسل جانبداری می‌کردیم نه از ماکاریوس، و برای فیلد مارشال ایوب خان سینه چاک می‌کردیم نه برای جواهر لعل نهرو، زیرا در اینجا نیز مسلمانان مورد تجاوز کفار واقع شده بودند، در صورتی که همه دیدند که همان رژیم‌های «فاشیست، میلیتاریست، بوروکرات، راسیست، کاپیتالیست» یعنی مصر و سوریه و عراق و الجزایر، جانب ماکاریوس، کشیش مسیحی را گرفتند نه گورسل را و به نهروی آتش پرست دل بسته بودند نه فیلد مارشال مسلمان.

خدا کند که طایفه کتابخوان و درسخوان به فروش نرود!

خدا کند که طایفه کتابخوان و درسخوان به فروش نرود، زیرا که اگر روشنفکرفروخته شد چنان پرده وقاحت جلو چشمش می‌شکند که بیا و تماشا کن. یک فیلسوف چپ جوان و وابسته به کشور عقب مانده شرقی اسلامی را ببینید که وقتی بوی خوشی به دماغش می‌زنند، از گفتن هیچ چیز ابایی ندارد. بدون خجالت مسأله اسرائیل و عرب را با مسأله چین و آمریکا مقایسه می‌کند. آقای داریوش خان! بر فرض که برای مهمان نوازی‌های اسرائیل یا به قول سردبیر مجله که در صدر همین مقاله نوشته: «برای رفع کدورت و استمالت از اقلیت محروم یهودی»! می‌خواهی قصیده مدحیه‌ای بسرایی، آقا چطور پیش این همه مردم بیدار و نکته سنج رویت را سنگ پا می‌کنی و اشکول را با مائوتسه تونگ و اصالت دولت سر هم شده اسرائیل را در فلسطین با اصالت کمونیسم چین و ملت چین در سرزمین چین یکی می‌دانی و از طرفی ملت عرب و رهبران آن را با آمریکا و جانسن یکی؟  و لابد چیان کای چک و دارو دسته اش را شوقیری، و جبهه آزادیبخش فلسطین و العاصفه و آوارگان عرب فلسطین؟

آقای فیلسوف جامعه شناس که حکیمی منطقی است و از اینکه منطق همه روشنفکران ایران غیر از خود او و داریوش خان همایون خراب شده، ناراحت است، یکی زرنگی بچه گانه‌ای هم همراه با خوشمزگی‌های خنکی مرتکب شده، و آن اینکه گویی وابسته مطبوعاتی سفارت اسرائیل در تهران است که به هر کسی که درباره اسرائیل حرفی زده موظف است جواب بدهد. آقای م. آزاد شعری علیه اسرائیل سروده‌اند که گویی سخت به داریوش خان برخورده است و یکایک تشبیهات و استعارات و تعبیرات خاص آن قطعه شعر را گرفته و با لحن یک مفسر سیاسی و کسی که می‌خواهد اخبار و جریانات اوضاع را تجزیه و تحلیل کند به آنها پاسخ داده و تاخته است. درست شبیه کار ناشیانه کسروی که از روی تشبیهات و تغزلات حافظ چهره زنی را نقاشی کرده بود که زلفش کمند بود و ابروانش کمان و قامتش سرو و لبش غنچه و کمرش موی یعنی که معشوقه حافظ، و بعد انتقاد… * از چنین چهره ای!؟

آقای داریوش آشوری، آقای م. آزاد را چون از نظر اعتقادی مردی مذهبی نیست و در عین حال در شعرش از «حکمت ازلی» دم زده محکوم می‌کند و مثلاً اینکه اصلاً مسئله‌ای را به نام زبان خاص شعر نمی‌فهمد و آن را با زبان نثر و زبان فلسفه وعلم و تفسیر سیاسی یکی می‌انگارد.

دیگر اینکه بر ایشان ناگوار آمده که چرا به یهودی‌ها که «در این زمان به ملتی تبدیل شده است چالاک و دلیر و حالا ملت دلیری شده است که برای بقاء خود بهترین جنگ‌ها(زهی وقاحت) را می‌کند»، در شعر حمله شده است و در جواب آزاد سخن عجیبی می‌گوید که از نبوغ وی در حماقت حکایت می‌کند که: «آزاد گویا آخرین نبی از سلسله انبیاء بنی اسرائیل مانند داود و حزقیال و یرمیا است که بار دیگر از جانب «یهوه» برای قوم، آیات مذاب می‌خواند و محکومیت جاودانی ایشان را ابلاغ می‌کند» خیلی مضحک است که داریوش خان که دفاع از قوم یهود را در ایران وظیفه خود می‌داند و از سوسیالیسم اسرائیل و چابکی و دلیری ملت یهود و مبارزات اینان علیه انگلیس و آمریکا و استعمار غربی دم می‌زند و می‌خواهد اصالت و شایستگی و عظمت برای جهودهایی که از اروپا در فلسطین جمع شده‌اند و از یک کنار، هر کسی را که با اسرائیل مخالف است چه بومدین، چه فیدل کاسترو، چه ناصر و چه هوشی مینه و چه تاین بی و چه ویت کنگ، همه را بورژوا می‌داند، مخالفت با یهود را «بیماری طبقه متوسط» قلمداد می‌کند، در اینجا خودش اقرار می‌کند که نه تنها اینها همه رم، آزاد و همه روشنفکران ایرانی با یهود مخالف‌اند، بلکه همه انبیاء بنی اسرائیل نیز با قوم یهود مخالف بوده‌اند و محکومیت ازلی و ابدی و نفرین همیشگی را نثار آنان می‌کرده اند(که همین هم هست) و بنابراین حضرت داود و یرمیا و حزقیال وحضرت موسی و هارون و شعیب و اشعیا را نیز باید بنا به فرمایش این جامعه شناس از آب گذشته «جزء طبقه متوسط» و عوام فریب و عاری از جوهر روشنفکری و تشخص اندیشه‌ای شمرد و معتقد شد که احساسات ضد یهودی حضرت موسی و هارون و حضرت داوود را هم عبدالناصر برای عوام فریبی برانگیخته است و این، پیغمبران چوپان هم در هزاران سال پیش به نظر داریوش خان به «بیماری و حقارت‌های خرده بورژوازی» مبتلا شده‌اند و یا جزء وابستگان به رژیم‌های «کاپیتالیست، میلیتاریست، فاشیست، راسیست، بوروکرات» یعنی حکومت الجزایر و عراق و یمن و سوریه( غیر از حکومت ملک حسین و ملک فیصل که لابد به نظر داریوش خان بر خلاف آنها دمکرات سوسیالیست لیبرال هستند) به شمار می‌روند. مخالفت با یهود «به هر شکل و قالب و زیر هر لایه عقلی واستدلالی که در نظر گرفته شود و عرضه شود خیانتی است به جوهر روشنفکری و تسلیم شدن به پست ترین احساس‌های گروهی و روان ناخودآگاه جمعی» و از این رو نه تنها همه پیغمبران بنی اسرائیل، بلکه حضرت مسیح و حضرت محمد و همه رهبران ملل که به تازگی پیروزمندانه از نبرد با استعمار بیرون آمدند به جوهر روشنفکری خیانت کرده‌اند و به «روان ناخودآگاه جمعی» و پست ترین احساسات گروهی دچار شده‌اند و فقط جانسون است و داریوش آشوری که در طول تاریخ و در برابر جهان فعلی مملو انداز جوهر روشنفکری و احساس‌های عالی انسانی و دارای «مبانی بینش و استدلال و تعقل و منطق فرو نریخته». آقای داریوش آشوری که آن همه باد دارد و همه علوم اجتماعی را یکجا ادعا کرده است، گویا درباره دولتی که چنین سینه چاک به دفاعش پرداخته، نه تنها یک ورقه کتاب و رساله‌ای و مطلبی جدی نخوانده، بلکه یکی از صدها گزارشی را که مخبران بی طرف جراید آزاد دنیا درباره وضع داخلی و طرز حکومت رژیم صهیونیسم فلسطین منتشر کرده‌اند ندیده، و تنها به دیدن همان، چند نقطه‌ای که در ۱۵ روز اقامت اخیرش در اسرائیل به او نشان داده‌اند برای انجام مأموریتش اکتفا کرده است که اسرائیل را حکومت آزاد و دموکراتیک سوسیالیست ضد امپریالیسم می‌خواند.

نژادپرستی، حتی بین یهودی های برتر نسبت به یهودی های پست تر ساکن فلسطین اشغالی

«مادام میشن» که خود یهودی است و بانویی دانشمند و جامعه شناس(دور از جناب داریوش خان و آن رفیقش) در سال ۱۹۶۱ از جانب لوموند، وزین ترین و جدی ترین روزنامه بی طرف اروپا، مأموریت می‌یابد که به اسرائیل برود و وضع را از نزدیک ببیند، وی نتیجه مطالعات خود را به صورت گزارش در چند شماره لوموند درج می‌کند. «مادام میشن» که نه ناصری است و نه متهم به دچار شدن به بیماری طبقه متوسط مسلمان- مسیحی – زیرا یک روشنفکری یهودی است- و امثال او در میان یهودیان انسان دوست روشنفکر بسیارند، که صهیونیسم و حکومت اسرائیل را خیانت به یهود و به انسانیت می‌شمارند، تشریح کرده است که چگونه رژیم معبود داریوش، دهقانان عرب را فجیع‌تر و واقعی‌تر از دوره سرواژی به زمین بسته است. دهقان عرب در اسرائیل نه تنها حق ندارد از کشورش خارج شود، نه تنها نمی‌تواند به شهر بیاید، بلکه از دهی به ده مجاورش نباید قدم بگذارد. هر روز حاضر و غایب می‌شود، به پست ترین شکل با او رفتار می‌شود، شب و روز خود وخانواده اش اسیر پلیس‌های مخفی و آشکار است. مادام میشن از صدها دهی سخن می‌گوید که دولت سوسیالیست ضد امپریالیست دموکرات انسان دوست صهیونیست به تقسیم عادلانه آن میان عرب و یهود پرداخته است، بدین طریق که ده را تماماً به خود اعراب واگذار کرده است و فقط مزارع را به یهودیان داده و عرب بیچاره خود و خانواده اش در خانه غبار گرفته و فاقه‌زده‌اش نشسته و از پنجره اتاقش مزرعه را می‌نگرد که به قول آقای داریوش خان روشنفکر منحصر به فرد در ایران، یهودیان در آن مشغول «تحقق یکی از اشکال سوسیالیسم» هستند و تراکتورها و کمباین‌ها و پمپ‌های چاه‌های عمیق و لوله کشی‌های آبیاری مدرن در زمین عرب گرسنه‌ای که از بام خانه اش به حسرت ناظر آن است به کشت و زرعی مشغول‌اند که از دل داریوش خان آشوری غریو شوق وشعف بر می‌آورد. دهقان عرب در دهش و در وطنش برای دیدار از خواهر و برادر و خویشاوندان خود در دهی به فاصله چند کیلو متری باید از پلیس و ژاندارم یهودی گذر نامه بگیرد و غالباً جز به عربی که مثل آقای داریوش ایرانی جوهر روشنفکری وجدانش را رنگ کرده است، گذر نامه برای رفتن از ده به دهی نمی‌دهند.

اینها بماند که وحشیانه‌تر و ما فوق فاشیست ‌تر از این در اسرائیل هست که مرحوم هیتلر و موسولینی هم از آن بیزارند و من آن را از بسیاری یهودیان روشنفکر ایرانی، مصری، سوری، عراقی وشمال آفریقایی که در پاریس و شهر‌های ایتالیا و انگلستان بسیارند، شنیده‌ام که یهودیان فلسطینی و دولت اسرائیل نه تنها اعرابی را که قرن هاست خانه و وطن‌شان آنجاست به چشم حقارت می‌نگرند و آنان رابه صورت نجس‌های هندی تلقی می‌کنند، بلکه خود یهودیانی را که در اثر تبلیغات صهیونیست‌ها و کارمندان و عاملان غیر یهودی‌شان فریب خوردند و ایران و مصر و مغرب و دیگر کشور‌های عربی و اسلامی را که قرن‌ها در آنجا به آسودگی می‌زیسته‌اند، ترک کردند و به ارض موعود رفتند تا از سوسیالیسم «آشوری» اسرائیل برخوردار شوند، بیگانه و مطرود می‌دانند و ناچار اینان بیش از چند ماه تا یک سال نتوانستند تحمل کنند و یا برگشتند و یا به کشور‌های اروپایی هجرت کردند و از زندگی اولیه‌شان نیز محروم شدند و از این قبیل یهودیان مصر و الجزایر و عراق که به اسرائیل رفته بودند، اکنون در فرانسه و ایتالیا و سویس و آلمان بسیارند. اگر داریوش خان حوصله مطالعه داشته باشند، حالا که پس از انتشار این مقاله دفاعیه، مقدمات مسافرتش به اروپا و ادامه تحصیل و مخارج اقامت در آنجا برایش فراهم شده و خبرش را در شماره ماهنامه تیر ماه فردوسی خواندیم(هفت روز پس از نشر مقاله مدحیه اسرائیلیه شان)، خوب است برای شنیدن سرگذشت این یهودیان از اسرائیل برگشته سری به خانه پیران maison de vieill esse در پاریس بزنند و یا اگر دست داد، پای صحبت«گورویچ» و«کاهن» و « رنه مایر» بنشینند تا بفهمند که دولت فاشیست در خاور میانه، اسرائیل است یا الجزایر.

یهودیان اسرائیل بر خلاف آنچه تصور می‌شود همه یکدست نیستند، یهودی آلمانی و ایتالیایی و لهستانی و فرانسوی و آمریکایی از نژاد دیگر و آب و گل دیگر است و یهودی مصر و عراق ایران و ترکیه و سوریه از جنس دیگر و اینان در چشم آن گروه اول، چنان حقیر و پست و نجس‌اند که گویی عنصری از ریشه عرب‌اند و بیگانه و از همین رو است که کوشش می‌شود یهودیانی که از کشورهای شرقی و بخصوص اسلامی آمده‌اند، در متن یهودی اروپایی الاصل وارد نشوند، و در آن حل نگردند و همواره به صورت یک اقلیت تحقیر شده بیگانه و جدا در کنار یهودیان از اروپا و آمریکا آمده بمانند، و اینان نیز خود را از آنان احساس نمی‌کنند، خانه‌شان جداست، محله‌شان جداست، مدرسه و رستوران و تفریح‌گاه و گردشگاه و معابد و زبان و روزنامه و باشگاه و لباس و رفتار و روابط شان و بخصوص وضع کار و نوع مشاغل و موقعیت اجتماعی‌شان کاملاً جداست و جدا نگه داشته شده و همواره به هم به نظر بیگانگی و دشمنی وجدایی و سوء ظن می‌نگرند و کودکانشان حق ندارند در بازی با هم در آمیزند. یهودیان اروپایی الاصل رسماً معتقدند و می‌گویند این یهودیانی که از کشور‌های اسلامی آمده‌اند، اسلام غرب زده و عرب آلوده شده‌اند و اصالت‌شان از دست رفته، یهودیان را(یعنی یهودیان اروپایی الاصل را، که یهودی اصیل آنهایند) نمی‌توانند دوست بدارند، زیرا در مصر و عراق و ایران و الجزایر و دیگر کشور‌های مسلمان نشین، اینان به قدری با مسلمانان در آمیخته بودند و با آنان پیوند‌های نزدیک دوستی و رفاقت و همدردی و همدلی داشته‌اند که آنان را بر ما ترجیح می‌دهند.

زبان عبری را فراموش کرده‌اند و کوشش اسرائیل را برای احیای آن سبک می‌انگارند و نسبت بدان بی تفاوت‌اند و در مدرسه اگر به زور به عبری سخن بگویند، تا خودشان می‌مانند و خودشان و دور از چشم یهودیان باز به زبان عربی یا فارسی بر می‌گردند و از زندگی در میان مسمانان خاطره خوشی دارند که هنوز فراموش نکرده‌اند و نمی‌کنند و بلکه هر چه بیشتر در اسرائیل می‌مانند، هوای بازگشت و حسرت آن ایام، درونشان زنده‌تر و قوی‌تر می‌شد.

گذشته از آن، زندگی طولانی چندین صد ساله و چند هزار ساله اینان با اعراب و ایرانیان و مسلمانان اصالت نژادی و حمیت قومی و وابستگی اسرائیلی آنان را به شدت ضعیف کرده و پاکی جنس و ذاتشان را آلوده و اصلاً منحرف و منحط شده‌اند و در مبارزه علیه مسلمانان و علیه اعراب جدی نیستند و نیز در کوشش برای یکنواخت کردن و تکوین ملیت نیم بند کنونی یهود فلسطینی کمترین همکاری نمی‌کنند و اصلاً اینان لیاقت ترقی و شایستگی شرکت در ساختمان آینده اسرائیل را فاقد‌اند و جز باری بر دوش جامعه نیستند. ما نیز آنان را سود جویانی طماع و خود خواه و ماجراجو و عمال مرموز سیاسی غرب می‌دانیم که این همه بازی‌ها را برای دست یافتن خودشان به زور و زر بیشتر در آورده‌اند و بازیچه‌های سیاست‌های بین المللی‌اند و مسأله یهود و ملیت یهود و ارض موعود و دیوار ندبه و سرزمین تورات اینها همه ابزار کارشان است و ماها قربانیان معاملات و نقش‌های نمایش‌های سود جویانه و سیاست شان. آنها ما را خود راه نمی‌دهند و ما آنها را از خود نمی‌دانیم. ما در حقیقت عرب انهائیم و سیاه آنها ودر وضعی قرار می‌گیریم که جز برای پست ترین افراد یهودی که به بخور و نمیر رضایت می‌دهند قابل تحمل نیست. از این روست که بر خلاف چند سال پیش شور و شوق یهودیان مقیم کشورهای اسلامی برای رفتن به اسرائیل مرده است و به جای نهضت ورود به اسرائیل، خروج از اسرائیل در میان یهودیان دست دوم(شرقی الاصل) رو به توسعه است(اگر به پاریس رفتی، برو پیش مادام «مورابیا» یهودی رانده شده از مصر و اسرائیل، تا از اسرائیل و مسأله یهود چیزی به گوشت بخورد و این هم آدرسش:(۲۰۱, Rue d’Alesia, Paris 14)

 اسرائیل، مهمترین پایگاه دائمی استعمار در منطقه
آقای داریوش خان! رژیمی که با اسلحه انگلیس و آمریکا و فرانسه سرزمینی را اشغال می‌کند و از سراسر اروپا سرمایه داران را به یک کشور فقیر عربی می‌کشد و مردم آن را به صحرای سوزان سینا و اردن و سراسر آفریقا و خاورمیانه پراکنده می‌کند و دهقان مسلمان را در دهات خود محبوس می‌سازد و هرگاه یک کشور عربی قصد نجات از یوغ استعمار غربی را دارد، با یک اشاره امپریالیسم بر آن می‌تازد، اسرای رسمی جنگ را وحشیانه شکنجه می‌کند، مردم را از خانه هاشان بیرون می‌راند، و مبنای سیاسی و اجتماعی رژیم خود را بر یهودی بودن نژاد و کلیمی بودن مذهب استوار می‌کند، فاشیست است، یا کشوری عربی که گناه نابخشودنیش در چشم شما! این است که ملک فاروق‌ها و گلوپ پاشاها وملک فیصل‌ها وملک عبدالله‌ها و ژنرال سوستل و آرگوها را رانده و آخرین پایگاه‌های امپریالیسم را در سراسر کشورهای عربی جمع میکند واز نظر داخلی فقط به پرچانگی‌های مشکوک و آلوده روشنفکران فروخته شده‌ای امثال آیت احمد و عبدالمالک و دایوش آشوری- که پراند از آن «جوهر و روشنفکری» که آنان را از توده عوام الناس جدا میکند- مجال نمی‌دهد؟  زیرا ترحم بر یک روشنفکری که از همه لوازم روشنفکری فقط یک زبان اروپائی نیم بند را بلغور می‌کند و طوطی وار کلمات رایجی را از قبیل آزادی ودموکراسی و انسانیت – که به قول سارتر خودشان در دهان ایشان گذاشته‌اند – در کشورهای استعمار زده واگو می‌نمایند، خیانت به توده عوام الناس است که اصالت دارد و ما کردیم و دیدیم. تجربه نیم قرن اخیر نشان داده است که اینان جاده کوبان و راه بلدان و کار چاق کنان زبردست و مطمئن استعمار برای ورودو نفوذ آن در داخل کشورها بوده‌اند. اینان فقط از این نظر فاشیست‌اند که به روشنفکرانی که از «توده عوام الناس جدایند» اجازه بافندگی‌ها و کوچه غلط دادن‌ها و نهضت‌های قلابی به راه انداختن‌های همیشه را نمی‌دهند و همین بزرگترین فضیلت آنهاست و عامل موفقیت آنها.

چگونه می‌توان به داریوش آشوری و امثال او که، به هر مصلحتی، یک عده تاجر و سیاست پیشه و ماجراجو و سرمایه دار آلمانی و ایتالیائی و فرانسوی و آمریکائی و شرقی را که از کشورهای مختلف‌اند و با زبان‌ها و روحیات و سطح در آمد و سنن و عادات گوناگون و برای انجام نقشه معین و روشنی به فلسطین آمده‌اند و حداکثر ۱۹ سال فقط سابقه تاریخی دارند، یک «ملت واحد چالاک دلیری که بهترین جنگ‌ها را می‌کند» معرفی می‌نماید، اجازه داد که در جنگ ملی علیه استعمار همگام با اسرائیل به همه کشورهای مورد تجاوز وی بتازد و سمپاشی کند و همه روشنفکران ایرانی و همه رهبران ملل آزاد شده را دشنام دهد؟ آیا می‌شود وحدت ملی یک میلیون و نیم یهودی را که هر چند هزار نفرشان از کشوری در گوشه‌ای از شرق و غرب عالم به فلسطین عرب آمده‌اند در نظر‌ها مسلم شمرد و در طول ۱۹ سال انجام شده و بدیهی، ولی وحدت اعراب را که زبان و مذهب و نژاد و سرزمین واحد دارند و قرن هاست تشخص نژادی و مذهبی و جغرافیائی و زمانی و فرهنگی و تاریخی خود را با این روشنی حفظ کرده‌اند فقط به علت وجود خط‌های مصلحتی فرضی که پس از جنگ جهانی میان‌شان به نام مرز کشیده شده است، غیرممکن و اعتباری و نامعقول دانست؟ صهیونیسم، فاشیسم نیست، وحدت اعراب در برابر استعمار یک فکر فاشیستی است؟

آقای داریوش آشوری چرا از حق صدها هزار آواره عرب که قرن هاست در فلسطین زندگی می‌کرده‌اند کلمه‌ای به زبان نمی‌آورد و زندگی آنان را از پیش از اسلام تا ۱۹ سال پیش در فلسطین برای شناختن حق آنان بر آنجا کافی نمی‌داند و معتقد است چون ۱۹ سال از آن واقعه گذشت مشمول مرور زمان شده است و باید واقعیت را پذیرفت، اما جنایت یهودیان اروپا و آمریکا و روسیه را که غالباً ۲۰۰۰ سال پیش از فلسطین رفته‌اند، تنها به این علت که اساطیر و افسانه‌های قومی و مذهبی مشترکی دارند، که جایگاهش فلسطین بوده است برای اشغال این سرزمین و بیرون راندن اعراب آنجا، چون حقی به رسمیت می‌شناسد! لابد آقای آشوری اگر دستش برسد و اسرائیل و سازندگانش، روزی به مصلحتی کمکی کنند که بتوان همه آشوریانی که در کشورهای مختلف پراکنده‌اند، جمع کند و نهضت «آشوریسم» را برپا سازد، به خود حق می‌دهد که با هواپیمای آمریکا و ناوگان انگلیس و پول‌های امپریالیسم بین المللی و خرید افسران عراقی به سرزمین عراق حمله برد و همه عراقی‌ها را بکشد و یا به صحرای عربستان براند و به عنوان اینکه در ۴۰۰۰ سال پیش در بین‌النهرین تمدن و مذهب و زبان و رژیم‌های سیاسی مشهوری داشته‌اند و نواحی دجله و فرات را قرن‌ها زیر سلطه خود گرفته بودند، دولت آشوری را به جای دولت عراق بنشاند.(۱۰) می‌دانیم که خود آقا بر این خیال باطل خواهند خندید، اما باطل‌تر و خنده دارتراز این خیال مگر صهیونیسم نام ندارد که مصلحت استعمار غربی و مبنی بر داشتن پایگاهی پایدار در درون سرزمین‌های ملتهب و ناپایدار اسلام و عرب آن را عینیت و واقعیت بخشید، و کار را به جایی رساند که یک روشنفکر چپ نمای ایرانی می‌رود و مرغ و پلوش را هم می‌خورد و برمی گردد و به همه روشنفکران ایرانی فحاشی می‌کند و هر که را با آن خیال مضحک ولی تحقق یافته مخالف باشد، به انواع عقده‌ها و مرض‌ها متهم می‌سازد   ؟

اینتلیجنت سرویس و سیا و موشه دایان، قهرمانان مبارزه با جنایت و آدم کشی و کاپیتالیسم دولتی؟
آخرین پیام آقای داریوش آشوری، در پایان مقاله و پیش از عزیمت‌شان به اروپا، این است که ما ایرانی‌های مسلمان باید جنگ اسرائیل را با همکاری و پشتیبانی آمریکا و انگلیس علیه ملل عرب به صورت «اختلاف مرزی میان حبشه و سودان» تلقی کنیم و تجاوز اسرائیل را در چند هفته پیش و نیز در ۱۹۵۶ همراه با فرانسه و انگلیس علیه مصر که به ملی کردن کانال سوئز و اخراج ارتش انگلیس از سوئز پرداخته بود، باید مانند حمله چین به هند بنامیم، و معتقد باشیم که امروز چین و شوروی و الجزایر و کوبا و ویتنام شمالی و ویت کنگ‌ها و اروپای شرقی و همه روشنفکران ایرانی «دارای مرض خرده بورژوا شده‌اند و فاقد جوهر روشنفکری و شامل عقده‌های مذهبی و نژادی و تسلیم به پست ترین احساسات گروهی و روان ناخودآگاه جمعی» و بر عکس جانسون و اینتلیجنت سرویس و سیا و موشه دایان هستند که درخاورمیانه عربی با عقده‌های نژادی و کینه‌های مذهبی و گسترش جنایت و آدم کشی و فاشیسم و میلیتاریسم و بوروکراسی و راسیسم و کاپیتالیسم دولتی مبارزه می‌کنند. از کرامات فیلسوف سیاسی ما یکی این است که می‌فرماید: «اسرائیل بود که ناسیونالیسم عرب را به وجود آورد، نه برعکس»، به اصل حرف کاری نداریم که در نوع خود بسیار جالب است که اصلاً ناسیونالیسم عرب فقط بیست سال است که سابقه تاریخی دارد و ناسیونالیست‌های عرب باید به حال اسرائیل و سازندگانش دعاگو باشند و از او ممنون.

آنچه در این جمله مهم است این متمم «نه برعکس» آن است که یعنی چه؟ مگر کسی گفته که ناسیونالیسم عرب، اسرائیل را به وجود آورده که حالا فیلسوف جامعه شناس ما درصدد ابطال آن و روشن کردن روشنفکران ایرانی اند؟ عشق چگونه چشم آدم را کور میکند و مغزش را منگ؟! حواس پرتی و پرت و پلاگویی نویسنده‌ای که از درهم ریختن منطق همه روشنفکران مملکت ناراحتند، به جائی می‌رسد که در یک عبارت به چنین تناقض گویی مبتلا می‌شود که با اصل هدف و غرضش و همان نظری که به خاطر آن سینه چاک می‌کند، مغایر است. دقت بفرمائید! «صهیونیسم در سال ۱۹۴۷ توانست پاداش خود را به عنوان کفاره گناهان و جنایات مسیحیت علیه اقلیت یهود و به ویژه جنایات هولناک نازیسم به صورت حق سکونت و داشتن استقلال در گوشه‌ای(۹) از سرزمین فلسطین به دست آورد و سران کشورهای عربی در آن زمان که یهودی‌ها آمدند همه دست نشاندگان مستقیم استعمار بودند.»

از اول عبارت چنین بر می‌آید که غرب به عنوان کفاره، فلسطین را به پاداش به یهودیان داده و از آخر عبارت چنین بر می‌آید که غرب با یهودیان می‌جنگیده است. این تناقض گویی مضحک بلافاصله در عبارت بعدی روشن‌تر می‌شود: «امپریالیسم اگر پیش بینی می‌کرد که روزی با به وجود آمدن اسرائیل، کانال سوئز را از دست خواهد داد و منافع نفتی اش در سرزمین‌های عربی به خطر خواهد افتاد، هرگز در شناسایی و تثبیت دولت اسرائیل مشارکت نمی‌کرد. و فراموش نکنیم که یهودی‌ها که در سال ۱۹۴۷ در فلسطین می‌جنگیدند اسلحه‌شان را از شوروی و چکسلواکی می‌گرفته‌اند نه از انگلیس و آمریکا، و امریکا در آن زمان در خاورمیانه هنوز پا باز نکرده بود.»

در این عبارت تنها راه حل این است که چنین فرض کنیم مقصود نویسنده از امپریالیسم که کانال سوئز را از دست داده و منافع نفتی اش را در سرزمین‌های عربی به خطر انداخته، شوروی و چکسلواکی است، وگرنه چگونه ممکن است معتقد باشد که امپریالیسم غرب به اضافه ارتش انگلیس با اسلحه و پشتیبانی بلوک شرق اسرائیل را ساختند تا با «دست نشاندگان مستقیم استعمار» یعنی سران کشورهای عربی آن زمان به جنگ برخیزد.

ازاین مقاله معلوم نمی‌شود که بالاخره اسرائیل دست پخت کیست، شوروی و چکسلواکی یا امپریالیسم غرب یا دنیای مسیحیت یا ناسیونالیسم عرب و یا عوام فریبی‌های رهبران آن و یا هم غرب و هم شرق وهم عرب و آن علیه کی؟ و برای چی؟

چرا از جیب خاورمیانه به اسرائیل بخشیدند و یکی از جمهوری‌های آلمان فدرال را به کفاره کوره‌های یهودی سوزی ندادند؟

نویسنده این شبه مقاله حکم می‌کند که روشنفکران ایرانی وقتی جوهر روشنفکری دارند و از عقده ضد یهودی و کینه مذهبی خالی‌اند، که مسأله عرب و اسرائیل را یک اختلاف مرزی و راضی بپندارند و در شگفت است چرا در دشمنی علیه اسرائیل، دست راستی ترین و مرتجع ترین رژیم‌های عربی با سوسیالیست ترین وانقلابی ترین رژیم‌های عربی هماهنگند و این را دلیل صادق نبودن سوسیالیسم وانقلاب در این رژیم‌ها می‌پندارد، و نمی‌داند که اسرائیل یک مسأله طبقاتی و اقتصادی نیست که در آن سوسیالیسم انقلابی بودن و پیشرو و پسرو بودن مطرح باشد، تجاوزی است به ملیت یک قوم و اشغال گوشه‌ای از وطنش، و در اینجا هر عربی، چه راست و چه چپ، چه فئودال و چه سوسیالیست، چه مسلمان و چه ماتریالیست جریحه دار است و ضربت خورده. در اشغال پاریس به وسیله آلمان‌های نازیست، هر فرانسوی به هیجان آمد و لئون بلوم نماینده دست راستی‌ها، دو گل نماینده اشرافیت فرانسه و موریس تورز، رهبر کمونیست‌های فرانسه، در کنار هم قرار گرفتند و حتی در یک کابینه و اگر یک روشنفکر فرانسوی در «مون پلیه» از اشغال فرانسه به وسیله آلمان‌های نازیست به خشم آمده و حس انتقام در اوتحریک شده است، قطعاً مورد سرزنش آقای فیلسوف ما قرار می‌گیرد که چرا با دست راستی‌ها ومرتجع‌ها و نظامی‌های فرانسه همدست شده؟ چرا با احساسات توده عوام الناس هماهنگ شده و جوهر روشنفکری اش ریخته؟ چرا اشغال پاریس را یک مسأله تلقی نمی‌کند، و چرا به عقده احساسات گروهی و جمعی یعنی کینه نژادی ضدآلمانی و ضد ژرمن دچار شده و چرا ناسیونالیسم فرانسوی را با مفهوم ضد نازیسم و ضدآلمان در آمیخته است؟

مسلماً داریوش خان تنها از شدت تب اسرائیل پرستی و عشق جنون آمیزش به صهیونیسم نیست که به چنین هذیان گویی خنده آور افتاده، بلکه ناچار است پرت و پلا بگوید، زیرا طرف خطابش مردم باسواد و روشنفکر وچیز فهم‌اند و نمی‌تواند رسماً بگوید چه کسانی ساختند و چرا ساختند؟ این است که چنان در هم حرف می‌زند که کسی سر درنیاورد و به هر حشیشی برای توجیه موجودیت اسرائیل متشبث می‌شود و از آن جمله اینکه غرب به کفاره جنایات مسیحیت و نازیسم فلسطین را به یهودی‌های سراسر دنیا داده و یهودی‌ها آن را به پاداش آن همه شکنجه‌هایی که در آلمان و لهستان و فرانسه و اسپانیا و روسیه تحمل کرده‌اند و بنابراین باید بر آنان بخشید و باز هم از سرگیجی و اطلاع وسیع بر حرکات بلند تاریخ و جغرافیا متوجه نیست که مسیحیت و غرب حالا که بر سر انصاف آمده‌اند و می‌خواهند به جبران جنایات هولناک و وحشیانه‌شان از یهود استمالت کنند و به آنان پاداش یاکفاره بدهند، چرا از کیسه خلیفه ببخشند؟

چرا فلسطین اسلام را، مسیحیت و غرب به پاداش بدهد؟ چرا گوشه‌ای را از همان لهستان که در آن هولناک ترین شکنجه‌ها را بر یهود وارد کردند نبخشند؟  چرا یکی از جمهوری‌های آلمان فدرال را به کفاره کوره‌های یهودی سوزی ندهند؟ چرا مسیحیت به جبران ۲۰۰۰ سال زجری که به یهود داده، از اسلام مایه بگذارد؟ چرا غرب کفاره گناهانش را علیه یهود از جیب خالی ملل خاورمیانه بپردازد؟چرا خانه و زندگی صدها هزار آواره عرب مسلمان برای جبران جنایت کلیسا و گناهان اروپا و آدم سوزی‌های نازیسم به یهودیان واگذار شود؟ یهود قرن هاست در کشورهای اسلامی همچون وطن خود زندگی می‌کند و از همه حقوق اجتماعی و اقتصادی برخوردار بوده است.

آلبر موینه که به دست ارتش سری در الجزایر شهید شد و از روشنفکران صادق و دانشمند حزب سوسیالیست فرانسه بود، می‌گوید: یهود چنان در جامعه اسلامی آسوده و بهره مند می‌زیست که در طول ۱۴ قرن هرگز به فکر بازگشت به فلسطین وحدت و تجمع در سرزمینی نیفتاد و حتی این شکل پراکنده را از نظر اقتصادی مفیدتر می‌دید، زیرا آزادانه در قلب اقتصاد و اجتماع اسلامی رخنه می‌کرد و حقوق و سنن ومذهبش نیز بنا بر توصیه‌های اسلام محترم بود و این مسیحیت ودنیای غرب بود که با تحقیرها و شکنجه‌ها و یهودکشی و فتواهای ضد یهودی کلیسایش او را واداشت که متحد شود و خودسر و سامانی گیرد و برای حفظ خود چاره اندیشد و از این همه جنایات و قتل عام‌ها و حقارت‌ها که در سراسر اروپا تحمل می‌کند، نجات یابد.(۸) تا اینجا درست و منطقی و انسانی. اما چرا دنیای اسلام که قرن‌ها پناه دهنده و میزبان مهربان یهود است، کفاره جنایات غرب را به صورت بی خانمان شدن ملتی بپردازد؟
امروز اروپا و آمریکا ودنیای مسیحیت که می‌خواهد به یهود پاداش دهد و بی عدالتی‌های خود نسبت به یهود را جبران کند، این قوم را به دست چند سرمایه دار عامل سرسپرده و نظامی ماجراجوی یهودی نژاد می‌سپارد، که او را به صورت ابزار شکنجه در دنیای اسلام و خاورمیانه درآوردند و عقده‌های را که در طول ۲۰۰۰ سال از تحقیر و شکنجه‌ها و یهود سوزی‌های مسیحیت در اروپا در دل پرورانده است، با سلاح دلار و توطئه همان مسیحیت و همان اروپا بجان ملتی استعمارزده خالی کند که امروز برابر همان مسیحیت و همان اروپا برخاسته‌اند.

چاپلوسی‌ها و رجزخوانی‌های داریوش آشوری برای اسرائیل و موشه دایان مرا به یاد سَلَف ایشان که نمونه‌ای بود از یک روشنفکر فروخته شده زمان خودش، «امیر معزی»، می‌اندازد، که سلطان سنجر عمداً در ضمن شکار تیری به سوی او پرتاب می‌کند و آن تیر سینه شاعر را می‌شکافد و در آنجا می‌ماند و بر اثر آن بالاخره می‌میرد. این شاعر مداح بی شخصیت که عمری به صله خوری بار آمده و مدیحه سرایی، در وصف تیر شاه که در سینه اش فرو رفته، قصاید مدحی می‌سراید و بدان افتخار می‌کند و شاه را سپاسگزار است که چنین منتی بر او نهاده و تیر خود را بر سینه شاعر خود فروش نهاده و ممنون است که به تیر شاه می‌میرد.

داریوش خان هم به عنوان یک فرد وابسته به کشورهای عقب مانده و همدرد و هم سرنوشت خاورمیانه که شکار استعمار بوده‌اند و امروز برپا خاسته‌اند، در وصف تیری که استعمار وامپریالیسم در سینه ملل خاورمیانه و قلب دنیای اسلامی جا داده شعری می‌گوید و نامش را تجزیه و تحلیل حرکات بلند تاریخ می‌گذارد. و پا را از آن سلف خود فراتر می‌گذارد و از همه اعراب و مسلمانان و مردم شرق گله مند است و همه را به فحاشی می‌گیرد که چرا از این تیر سلاطین نفت و طلا و سلاح و ماشین و سرمایه جهان در سینه خود متأسف‌اند و نسبت به آن کینه می‌ورزند و تورم و پیشرفت آن را که خبر از مرگ می‌دهد ستایشگر و سپاسگزار نیستند؟
در پایان این نوشته، من دچار این تردید شدم که آیا واقعاً داریوش آشوری، هر چند بی اطلاع و کم اندیشه باشد، باز هم می‌توان تصور کرد که آنچه را بر همان توده عوام الناس دنیا هم روشن است نمی‌داند، یا معنی آنچه را گفته خود در نمی‌یابد، ومثلاً به واقع معتقد است که فیدل کاسترو و هوشی مینه و بومدین خرده بورژوایند و ضد یهود و نژادپرست و جانسون و نیکسون و ویلسون و موشه دایان و بن گوریون، انسان دوست و دمکرات و آزادیخواه؟

مسلماً‌ شان آقای آشوری اجل از چنین توهمی است جز اینکه به خود انصاف دهیم که اینها همه درست، ولی به هر حال تهران و خرج زندگی سنگین، بخصوص که جوانی بخواهد به تحصیلات خود هم ادامه بدهد که هیهات!

دکتر علی شریعتی

پی نوشت ها:
(1)- ار مقاله ای در سالنامه دنیا درباره آقای شجاع الدین شفا.
(2)- معنی مجازی یک اصطلاح نیز ممکن است عامیانه یا عالمانه باشد.
(3)- که نقدی مفصل تر از متن بر آن نوشته بودم و یکی از دوستان به خاطر آبروئی که داریوش آشوری پیش از ارتکاب اخیرش نزد او داشت، واسطه شد.
(4)- در صورتی که ارتش در کشورهای عقب مانده، بر خلاف اروپا، مترقی ترین و انقلابی ترین سازمان های کشور را تشکیل می دهد و گذشته نیز آن را ثابت کرده است(البته تصفیه نشده اش)
(5)- F. Fanon: Les damnes de la terre p.6
(6)- Argument, les intellectules, p.18
(7)- از استدلال آقای آشوری و دیگر صهیونیست های بدلی چنین بر می آید که مصر نیز از آن یهود است، زیرا طبق متون کتب مقدسه و تاریخ، یهود ابتدا در مصر بوده و حضرت موسی بعدها این قوم را به فلسطین کوچ داده و بنابراین حق یهودی ها بر مصر بیشتر و محکم تر است از حق شان بر فلسطین و اینکه این حق را علنا ادعا نکرده اند وسعت مشرب به خرج داده اند!
(8)- البته این فرض است وگرنه چنان که می بینیم و شنیده ایم، داریوش آشوری اسمش ایرانی خالص است و لقبش آشوری و نژادش یهودی(العهده علی الراوی) و مغزش مارکسیست انقلابی و عقیده اش صهیونیست؟!
(9)- از این «درگوشه» معلوم می شود که آقای آشوری ما به همان سرزمینی که یهود اشغال کرده و سران اسرائیل هم بدان راضی اند رضایت نمی دهد و بقیه نقاط فلسطین بزرگ قدیم را هم مطالبه می کند!
(10)- omar uzgan ie meilleur combat. p.7 عمر اوزگان