پايگاه خبري تحليلي «پارس»- حامد هادیان- یک نفر توی صفحه شخصی‌اش در یکی از شبکه‌های اجتماعی نوشت «گمان نمی‌کنم پدران ما زمانی که با صدام می‌جنگیدند با وجود تمام آرمان‌خواهی‌هایشان تصور می‌کردند که یک روز فرمانده لشکر ۴۱ثارالله (سردار قاسم سلیمانی) فرمانده عراق شود و فرمانده لشکر۵نصر (دکتر محمدباقر قالیباف) رسما شهردار شهر کربلا شود.

bagherarbaein (19)

 چه روزهاي ترش‌و‌شيريني است.» و به فاصله اندكي همه جاي دنياي مجازي و بعد واقعي پر شد از آن. حالا اين حرف‌هاي اغراق‌آميز از كجا درآمده، خدا عالم است. حالا شهرداري بيانيه بدهد كه دكتر قاليباف، شهردار كربلا نشده و فقط قرار است شهرداري تهران در بخش‌هايي به شهرداري كربلا كمك كند؛ كو گوش شنوا، انگار آرزوي زيبايي بوده كه كسي نخواهد خرابش كند.

bagherarbaein (18)

«عراق خطرناك‌ترين جاي دنياست»، 10سال پيش وقتي ماريو بارگاس يوساي نويسنده، بعد از اشغال عراق وارد آنجا شد، اين جمله را اول كتابش درباره عراق نوشت و هنوز عراق خطرناك‌ترين جاي دنياست و اين خطرناك‌ترين جاي دنيا، يكباره براي 20ميليون نفر، امن‌ترين جاي دنيا مي‌شود.

bagherarbaein (17)

سفر اربعين به‌خودي خود سفري خاص و حتي عجيب و غريب است و وقتي تهديدات آدمخوارهايي مثل داعش وسط باشد خاص‌تر هم مي‌شود؛ تروريست‌هايي كه براي تنوع هم كه شده روزي يك نفر را سر مي‌برند تا مردم پيوسته از آنها بترسند. با تمام اين اوضاع مسئولان عراق اعلام مي‌كنند امسال چندميليون نفر بيشتر از سال گذشته به مراسم اربعين آمده‌اند و اين حضور معنايي خاص پيدا مي‌كند. مردم هيچ جايي براي ترس نگذاشته‌اند.

bagherarbaein (17)

ديار آشنا
سفر به كربلا و نجف انگار چيزي جدا از سفر به عراق است، انگار مسافران حرمين خود را در كشوري ديگر حس نمي‌كنند و البته همه در آرزوي چنين سفري هستند. نمي‌توانم خودم را از اين قاعده مستثني كنم. چشم كه باز كردم 4 صبح بود و رسيده بوديم به چند كيلومتري مرز مهران؛ همان‌جايي كه راننده‌هاي ماشين‌ها حوصله‌شان سر مي‌رود و مسافرانشان را پياده كرده و فرمان اتومبيل را كج مي‌كنند و زائران، پياده‌روي‌ اربعين‌شان را از روي‌ آسفالت‌هاي شهر مرزي خودمان آغاز مي‌كنند. در جاده مهران منتهي به مرز، سازمان‌هاي مختلف دولتي و خصوصي بنر زده و ورود زائران را خوشامد گفته‌اند. با اينكه ساق‌ها تازه است ولي همه ناراحتند از اين راه اضافه‌اي كه بايد بروند. بعضي‌ها هم حواسشان به اين چيزها نيست و خودشان را براي روزهاي سخت‌تري آماده كرده‌اند. با خودشان فرض كرده‌اند يك هفته را در خاك و خل و گرسنگي و بي‌جايي خواهند گذراند؛ هرچند شايد هيچ كدامشان هم اتفاق نمي‌افتاد.

bagherarbaein (16)

خيلي زود به نجف مي‌رسيم. مثل همه آدم‌هايي كه نخستين‌بار با حرم مواجه مي‌شوند يكباره خودم را جلوي حرم مي‌بينم. اين حس را نمي‌توان براي كسي تعريف كرد، به‌خصوص حس كسي كه براي نخستين‌بار در اين سرزمين قدم مي‌گذارد؛ انگار مردي (به معناي واقعي مرد) عبايش را بر سر مردم اين شهر كشيده است. نجف جايي است كه گردوغبار سبك صحراهاي اطراف، در فضا غوطه‌ور است و همه‌‌چيز را خاكي مي‌كند. در عين حال نجف و عراق يكي از پرزباله‌ترين جاهايي است كه تا حال ديده‌ام، هيچ‌كس رعايت نمي‌كند و حتي جلوي مغازه خودشان را هم تميز نگاه نمي‌دارند. در شهر و خيابان بي‌نظمي موج مي‌زند ولي هميشه يك داوطلب وجود دارد كه مثلا جاده را باز كند البته خود عراقي‌ها هم اينها را قبول دارند.

bagherarbaein (15)

در روزهاي منتهي به اربعين، سرت را كه در نجف بچرخاني، فقط ايراني مي‌بيني؛ اصلا انگار بيشتر از عراقي‌ها باشند. بلندگوهاي حرم هم فقط ايراني‌ها را صدا مي‌زنند، خريد با ريال به راحتي استفاده از دينار است، ارتباط گرفتن با عراقي‌ها هم با كمي كلنجار تمام است. انگار نه انگار كه 30سال پيش، صدام مردم اين دو كشور را مجبور كرده بود با هم بجنگند.

bagherarbaein (14)

شهردار تهران؛ شهردار كربلا
پنجشنبه (20آذر) دكتر قاليباف و همراهانش را توي حرم اميرالمومنين(ع) نزديك غرفه گمشدگان پيدا مي‌كنم و همراهشان مي‌شوم. دكتر يك چفيه انداخته روي سرش و روبه‌روي ايوان طلا زيارتنامه مي‌خواند. در همين حين آدم‌ها با كلافگي و عجز به آنجا مي‌آيند و وارد غرفه مي‌شوند. يكي دخترش را گم كرده، آن يكي موبايل دخترش را، ديگري جيب دشداشه‌اش پاره است و هرچه داشته را دزد برده، انگار كه 40دزد بغدادي به نجف آمده باشند. توي آن گيرودار، زني آقاي قاليباف را شناخته و مي‌گويد: «آقاي دكتر! موبايل دخترم را دزديده‌اند». حالا اين وسط دكتر چه كاري مي‌تواند بكند با خداست.

bagherarbaein (13)

بعد از زيارت به اتاق تشريفات مي‌رويم. در راه، يك زن ايراني جلوي ما را مي‌گيرد و از اوضاع ناجور انتقال زائران مي‌گويد. يك جوان ايراني- عراقي هم از يكي از بستگانش مي‌گويد كه در بيمارستان مانده و براي ترخيص پول ندارد. وقتي به اتاق تشريفات مي‌رسيم، آقاي قاليباف اول همين‌ها را پيگيري مي‌كند؛ زنگ مي‌زند به رئيس سازمان اتوبوسراني، يكي از همراهانش هم پيگير كار آن بيمار مي‌شود. از آنجا هم به كنسولگري ايران در نجف مي‌رويم. برنامه اين است كه بعد از نماز صبح و زيارت حرم، به سمت كربلا راه بيفتيم. پنجشنبه و جمعه حتما شلوغ‌ترين روزهاي جاده خواهد بود. هوا مطبوع است و بسياري از مردم شبانه به دل جاده كربلا زده‌اند.

bagherarbaein (11)
5 صبح تا طلوع آفتاب در حرم هستيم و بعد از بالاآمدن آفتاب با چند ماشين به سمت كربلا راه مي‌افتيم. از ابتداي جاده، جمعيت فشرده است و مردم با حالي خوش در جاده‌اند. نخستين موكبي كه مي‌ايستيم، موكب علي‌ابن موسي‌الرضا(ع) است. درون يك چادر مي‌نشينيم تا حاج‌حسين يكتا كه سرما هم خورده بيايد. چند نفر مي‌آيند و از فعاليت‌هاي فرهنگي و خدماتي خود به زائران مي‌گويند؛ از اينكه چقدر بروشور پخش كرده‌اند و چند پايگاه فرهنگي در شهر نجف و كربلا راه انداخته‌اند و چند بنر در راه زده‌اند. بعد حاج‌حسين مي‌آيد و نيم ساعتي از برنامه‌هايي كه اجرا كرده‌اند گزارش مي‌دهد.

bagherarbaein (12)

از همانجا دوباره وارد جاده مي‌شويم. مردم در همه جاي جاده 80كيلومتري نجف به كربلا حضور دارند. موكب‌داران هم زائران را به استراحت و غذا فرامي‌خوانند. توقفگاه بعدي، باز هم موكبي است به نام علي‌ابن‌موسي‌الرضا(ع) كه با تلاش بچه‌هاي شهرداري و بسيج شهرداري راه افتاده. خودشان مي‌گويند بزرگ‌ترين موكب بين راه براي خدمات‌دهي به زائران هستند و به‌عنوان مثال روزي 10هزار غذاي نذري مي‌دهند. به همه نيروهاي آشپزخانه، خدماتي‌ها و پشتيباني سر مي‌زنيم و همراهشان سينه‌زني مي‌كنيم. جلسه بعدي، درون يك اتاقك با مسئولين موكب است. آقاي پيرهادي از وضعيت موكب گزارشي مي‌دهد و آقاي قاليباف هم توصيه‌هايي مي‌كند ازجمله اينكه؛ «سعي كنيد اين مراسم حكومتي نشود. اين مراسم بايد مردمي باقي بماند و امثال شهرداري فقط متولي باشند.» صاحب زميني كه موكب در آن است هم از اتفاقي كه افتاده بسيار راضي است؛ مي‌گويد تصميم گرفته بوده زمين را بفروشد ولي بعد از اتفاقات امسال از اين تصميم پشيمان شده است.

bagherarbaein (10)

بعد از نماز و ناهار از موكب خارج مي‌شويم. غرفه شهر سالم شهرداري كه خدمات‌دهي درماني به زائران را انجام مي‌دهد مقصد بعدي است. از اينجاي مسير را مانند بقيه پياده مي‌رويم. نيم‌ساعتي مي‌شود تا به غرفه برسيم و از آْن بازديد كنيم. بعد هم تا غروب در ترافيك جاده هستيم و ساعت 7شب به كربلا و محل اسكان مي‌رسيم.

bagherarbaein (9)

ميهمانان كربلا
ابتدا به بين‌الحرمين مي‌رويم و از آنجا به سمت ايستگاه شماره يك شهرداري در كربلا. ايستگاه شماره يك، جايي نزديك حرم است كه براي استقرار نيمي از خادمان شهري استفاده مي‌شود. به يكي از چادرها كه مركز پشتيباني است و چند نفري در آن خوابيده‌اند‌ مي‌رويم. معاون خدمات شهري، مهندس عبداللهي توضيحاتي درباره فعاليت و كارهايشان ارائه مي‌دهد؛ اينكه چيزي حدود 3500 نفر از كارگران و كارمندان پيماني و رسمي شهرداري در 2 ايستگاه شهرداري در كربلا استقرار يافته‌اند، اينكه چند ساعت در مرز مانده‌اند و اينكه به شهرداري كربلا در نقاطي كه آنها تعيين كرده‌اند ياري مي‌رسانند. ساعتي از فعاليت‌هايشان صحبت مي‌كند كه بعضي‌شان خيلي جالب است؛ مثل اينكه 3نفر از كارگران از اهل تسنن هستند يا بسياري از كارگراني كه براي اين كار به كربلا آمده‌اند حتي به سفر زيارتي مشهد هم نرفته‌اند. جلسه تا حدود يك نيمه‌شب ادامه مي‌يابد. قرار مي‌شود همين جا بخوابيم. شهردار، يك پتو مي‌گيرد و در گوشه چادر بين عده‌اي از كارگران كه خواب هستند مي‌خوابد. بعضي از مديران كه انتظار چنين صحنه‌اي را ندارند چشم‌شان گرد مي‌شود. يكي از كساني كه كنار دكتر خواب بود چشمش را باز مي‌كند و او را مي‌بيند، جوري كه انگار خواب ديده باشد چشمش را محكم مي‌بندد. استراحتگاه، چادر برزنتي بزرگي است كه كف‌ آن موكت پهن كرده‌اند و سرماي زمين به راحتي از آن رد مي‌شود. از ورودي چادر هم سرما مي‌زند. خيلي‌ها نمي‌خوابند ولي ما پتو مي‌گيريم و كمي پايين‌تر از دكتر مي‌خوابيم. صبح كه بيدار مي‌شويم همه‌مان بدن درد گرفته‌ايم.

bagherarbaein (8)

بعد از نمازصبح رئيس اتوبوسراني شهرداري هم مي‌آيد و همانجا جلسه‌ مي‌گيرند. آقاي سنندجي مي‌گويد عراق در بسياري از مسيرها اجازه ورود نداده است. همچنين مشكل تأمين سوخت يكي از مشكلات جدي‌شان است. بعد از جلسه، عزاداري انجام مي‌شود و 400نفر از خادمان شهري براي نظافت مكان‌هاي مشخص شده اعزام مي‌شوند. روي كاوري كه تنشان است نوشته شده «خادم الحسين، بلديه تهران» شهرداري كربلا روزهاي اول به اين كاورها حساس بوده ولي انگار ديگر بي‌خيال موضوع شده است. بعد از رفتن خادمان به محل فعاليت‌شان، به چادرهاي خادمان ديگر كه در حال استراحت هستند سر مي‌زنيم. جلوي يكي از چادرها مردي جوان با توپ پر به سمت ما مي‌آيد تا از كمبود امكانات ناله كند ولي قبل از اينكه چيزي بگويد آقاي قاليباف مي‌گويد «چرا لباس گرم تنت نيست سرما مي‌خوري.» مرد جوان زبانش نمي‌چرخد. احتمالا خبر ندارد كه خود ما هم ديشب در چادر بغلي خوابيده ايم.

bagherarbaein (7)

كسي كه به اربعين مي‌رود از پياده‌روي ابايي ندارد، حالا بعضي‌ها جاده نجف به كربلا را پياده راه مي‌روند و بعضي هم مانند ما داخل كربلا را. در 3 روزي كه در كربلا مي‌گذرانيم حداقل روزي 10كيلومتر پياده‌روي مي‌كنيم. براي سركشي راه ديگري جز پياده‌روي وجود ندارد، جمعيت ميليوني كه وارد كربلا شده‌اند به ماشين‌ها اجازه حركت نمي‌دهند. محافظين عراقي كلافه شده‌اند. مي‌گويند تا به حال مدير به اين بي‌برنامگي نديده‌اند؛ منظورشان اين است كه مثل مديران ديگر به حرف آنها گوش كند و يكي‌دو ديدار رسمي بيشتر نداشته باشد.

bagherarbaein (6)

بعد از رفتن خادمين، به سمت ايستگاه شماره 2شهرداري مي‌رويم. ابتداي ورودي كربلاست و 40دقيقه‌اي به آنجا مي‌رسيم. در اين ايستگاه، بيشتر كارمندان شهرداري حضور دارند. خادمان شهرداري در اين ايستگاه بيشتر اذيت شده‌اند؛ هم براي ورود سر مرز كلي معطل شده‌اند و هم از لحاظ تأمين غذا، امكانات بهداشتي و هماهنگي. بعضي‌شان شاكي هستند و ريز ريز مشكلات را مي‌گويند. بعضي‌ها كه با اين نوع كارهاي اجرايي آشنا هستند مي‌دانند كه چنين مشكلاتي در شروع چنين كار بزرگي طبيعي است.

bagherarbaein (5)

افتخار نوكري
نماز را همانجا مي‌خوانيم و بعد از نماز، آقاي قاليباف بلندگو را مي‌گيرد و مي‌گويد: «من قصد صحبت كردن نداشتم ولي جمع را كه ديدم پيش خودم گفتم اگر يك مطلب را نگويم مديون شهدا و امام شهداييم. دوستان! اولا شك نكنيد امروز را امام‌حسين(ع) روزي شما كرده و دعوت حضرت بوده كه شب اربعين اينجا باشيد. بدون شك يك جايي دلتان شكسته يا يك كاري كرديد كه اين توفيق را پيدا كرديد اينجا باشيد. نكته‌اي كه مي‌خواهم مختصر بگويم اين است كه ما انسان‌ها فراموشكاريم، سنت‌هاي الهي را فراموش مي‌كنيم. وقتي كه به زندگي مي‌افتيم، وقتي وارد كار اداري مي‌شويم، وقتي مسائل و مشكلات و كارهاي زندگي و سختي‌ها سراغمان مي‌آيد، خواسته و ناخواسته بزرگي خدا يادمان مي‌رود و زندگي قرآني و فرهنگ قرآني يادمان مي‌رود. دستمان را پيش هر كسي دراز مي‌كنيم غيراز خدا؛ در خانه هر كسي را مي‌زنيم الا در خانه اهل‌بيت(ع)، غيردر خانه امام زمان(ع). من مي‌خواهم اين نكته را بگويم كه سنت‌هاي الهي پابرجاست. وقتي محب اهل‌بيت بشويم حتما آنها از ما گره‌گشايي مي‌كنند. وقتي ارادت به امام‌زمان داشته باشيم، او امام حي ماست، او به همه ما توجه دارد. اگر زندگي‌مان زندگي خدايي باشد باورمان مي‌شود كه بي‌اذن خدا هيچ برگي از درختي نمي‌افتد. ما نبايد او را فراموش كنيم. دوستان! اينكه گفتم مديون شهداييم اگر توفيق پيدا كرديم امروز همه‌مان بياييم اينجا، براي اين است كه بچه‌هايي براي اين كربلا جنگيدند، شهدايي به شهادت رسيدند، اسارت‌ها كشيده شد. امروز جانبازان و عزيزاني را مي‌بينيم كه اين راه را باز كردند. من دوستي دارم كه از چزابه تا الان 32سال است كه قطع نخاع از گردن است، جز حركت چشم هيچ حركتي ندارد، نه روي ويلچر كه روي تخت است. دفاع‌مقدس ريشه‌اش در فرهنگ عاشورا و حسيني است. آنها هيچ‌وقت به سنت‌هاي الهي شك نكردند؛ يعني وقتي امام فرمودند راه قدس از كربلا مي‌گذرد مثل بعضي‌ها پوزخند نزدند، ترديد پيدا نكردند؛ آن هم وقتي كه عراقي‌ها در خرمشهر و شلمچه بودند. صهيونيست‌ها، آمريكا، انگليس پشت هم بودند. پشت اين خاكريزها مظلومانه ايستادند. براي دفاع از اسلام، تشيع و براي آزادي همين مردم عراق از رژيم بعثي دعا مي‌كردند، مجروح مي‌شدند، پشت خاكريز مي‌ماندند كه امروز پيكرشان را مي‌آورند ولي به وعده الهي ترديد نكردند. صبر كردند. به بركت آن شهدا و امام شهدا، به بركت رهبري آگاهانه، شجاعانه و هوشمندانه رهبر معظم انقلاب، امروز خير و بركت شده كه مي‌بينيد مردم عراق، شيعيان و مسلمانان همه چنين افتخاري را پيدا كردند و من و شما اين توفيق را پيدا كرديم نوكري آنها را كنيم و زيرپايشان را جارو كنيم. من تا 2روز قبل فكر نمي‌كردم خودم توفيق داشته باشم بيايم زيارت. خود شما هم حتما فكر نمي‌كرديد. خدا روزي‌تان كرد، پس به ياد او باشيم. دستمان را پيش هيچ‌كس و ناكسي دراز نكنيم. روزگار سخت اداري و كاري شهر، ما را غافل نكند. لحظه‌اي خدا را فراموش نكنيم. انشاالله كه وظيفه و دين خود را تحت رهبري ولي‌مان پيش ببريم. دست يكايك شما را مي‌بوسم و خدا قوت مي‌گويم. انشاالله كه اين كم و كاستي‌هاي فراواني كه وجود دارد را به بزرگواري خودتان ببخشيد. از خدا بخواهيم اين توفيق نوكري‌شان را هيچ سالي از ما نگيرد. حالا بعضي‌ها فكر مي‌كنند همه كارهاي اينجا با ماست ولي ما هم مثل بقيه زوار اينجاييم. به هرحال امكانات و اختيارات كافي نداريم ولي از شهدا و امام حسين(ع) و حضرت اباالفضل(ع) مي‌خواهيم كمي و كاستي‌هاي ما را به بزرگواري خود ببخشند و سال‌هاي بعد با امكانات و جمعيت بيشتر حضور داشته باشيم.»

bagherarbaein (4)

مشكلات شنيده نشده
به يكي از چادرها مي‌رويم تا كمي استراحت كنيم و ناهار بخوريم 2نفر از استانداري كربلا مي‌آيند و از حضور شهرداري تهران تقدير و براي همكاري در سال آينده اظهار اميدواري مي‌كنند. قرار است گروهي ديگر از خادمين براي نظافت شهر بروند. پيش‌شان مي‌رويم و همراه با آنان عزاداري مي‌كنيم.سپس در جلسه‌اي صميمي چندنفر از نواقص موجودمي گويند. بعد از شنيدن صحبت‌هاي آنها، آقاي قاليباف مي‌گويد: «اينكه شما انتقاد كنيد و مشكلات را بگوييد خوب است ولي من هم نكاتي را مي‌گويم. ما از سال86 مي‌خواستيم در ماجراي اربعين همكاري كنيم ولي به دلايل مختلف موفق نشديم. امسال هم كلي مشكل داشتيم. ازجمله اينكه امكانات و اتوبوس‌هاي ما به راحتي از مرز رد نشدند. همين جايي كه حالا هستيم چند روزه هماهنگ شد. در بسياري از مسيرهاي اتوبوسراني اجازه حضور پيدا نكرديم، با اين همه براي شروع خوب بود. هرچند خيلي‌ها فكر مي‌كنند دست ما در اينجا باز بود ولي اينطور نبود. اميدواريم در سال‌هاي آينده اين اتفاق تسهيل شود.»

bagherarbaein (3)

به محل اسكان برمي‌گرديم. شام را مي‌خوريم و به سمت حرم مي‌رويم. نخستين بار است كه داخل حرم امام‌حسين(ع) مي‌شويم. توي آن شلوغي و فشار جمعيت، كسي جلوي شهردار را مي‌گيرد. شروع مي‌كند به تعريف و پيشنهاد براي فعاليت‌هاي شهرداري در كربلا. آقاي قاليباف هم از او مي‌خواهد بيايد تهران و حرف‌هايش را بزند و بگذارد او هم زيارت كند ولي طرف ول كن نيست.

وعده سال‌هاي بعد
شنبه روز اربعين است. بعد از زيارت حرم حضرت اباالفضل، به حسينيه خراساني‌ها مي‌رويم. حسينيه خراساني‌ها جايي است وسط كربلا كه مشهدي‌ها 70-60سال پيش آن را با پول كم خريده بودند و حالا راه افتاده؛ كاملا هم ساده. وقت ناهار، آقاي سعيد جليلي هم مي‌آيد. انگار توي همين حسينيه اسكان دارد.

bagherarbaein (2)

دوباره شروع به پياده‌روي و سركشي به كارگران مي‌كنيم. تا نزديك غروب كارمان همين است. غروب هم براي گفت‌وگو با استاندار كربلا به استانداري مي‌رويم. استاندار كربلا كه انگار در تهران فك و فاميل دارد، فارسي را نسبتا خوب مي‌فهمد. جلسه‌مان نيم ساعتي طول مي‌كشد. ابتداي ديدار هر دو طرف حرف‌هاي رسمي مي‌زنند و از همكاري در سال بعد مي‌گويند. شهردار تهران هرجوري شده مي‌خواهد مجوز بگيرد تا شهرداري بيشتر و بيشتر خدمت‌رساني كند. به استاندار مي‌گويد فرصت‌ها را نبايد از دست بدهيم و براي همكاري‌هاي آينده پيشنهادهاي مختلفي ازجمله تاسيس فرودگاه، مونوريل و اصلاح فاضلاب شهري مي‌دهد. استاندار كربلا درباره لزوم چنين اتفاقاتي صحبت مي‌كند ولي قولي نمي‌دهد. به‌نظر مي‌آيد همكاري دو طرف در سال آينده و مراسم ديگر بيشتر ‌شود.

پايان يك رؤيا
براي ما هم مثل بقيه برگشتن سخت‌ است. انگار از يك خواب شيرين بلند مي‌شويم. انگار تازه متوجه مي‌شويم چقدر اين عراقي‌ها سيگار مي‌كشند يا چقدر نظامي در اين گوشه و آن گوشه شهر مستقر شده‌اند. صبح بعد از زيارت حرم امام‌حسين(ع)، از مسيري كه آمده بوديم، به نجف بازمي‌گرديم. تيم مديران شهرداري، بعد از زيارت اميرالمومنين(ع)، حدود غروب از نجف به تهران پرواز مي‌كنند. من هم فردا از مرز زميني حركت مي‌كنم. اتوبوس‌هاي شهرداري در ورودي شهر كوت منتظر مسافران هستند و سعي مي‌كنند مسافران را سريع منتقل كنند. اما ترافيك سنگين ماشين‌هاي عراقي اجازه اين كار را نمي‌دهد. براي همين هم، مردم چندان راضي نيستند.

يك كار فرهنگي
اين كه سال ديگر قسمت‌مان بشود براي اربعين به كربلا برويم يا نه، با خداست. اين كه بتوانيم به زوار امام حسين(ع) خدمت كنيم يا نه، با خداست. اما قطعا اگر بتوانيم با خدمت‌رساني مناسب به زوار، كارآمدي نظام جمهوري اسلامي را نشان بدهيم، بزرگترين كار فرهنگي است. بعضي فكر مي‌كنند اگر از ابتداي مسير پياده‌روي تا انتهايش را عكس‌ و بنر از رهبري بزنند كاري فرهنگي كرده‌اند ولي بايد كار فرهنگي را در همين ايام از خود عراقي‌ها آموخت؛ مثل وقتي كه خانه و زندگي‌شان را در اختيار زائران امام حسين(ع) قرار مي‌دهند. اينكه فرمانده ارتش عراق يا شهردار كربلا باشيم مهم نيست، مهم زائران اين مسيرند؛ مسيري كه روزي به قدس مي‌رسد.

گمان مي‌كنم آن دوست در فضاي مجازي اشتباه مي‌كرد؛ پدران ما به فرماندهي ارتش عراق و شهرداري كربلا فكر نمي‌كردند، به چيزهايي بالاتر فكر مي‌كردند، آنها به وعده‌هاي الهي اعتماد كرده بودند.